Free ebook download

آزادی تعالی‌بخش

این فیلم بر اساس زندگی دهقانی اتریشی به نام «فرانس یگراشتتر» ساخته شده

نقدی بر مسیح کیهانی – قسمت هشتم

آیا اندیشه کیهانى به تجسم مسیح باور دارد؟ به واقع تجسم مسیح به چه معناست؟

آیه‌ای معروف با تفسیری غلط!

زمانی که هنوز اسقف کلیسا بودم، در مصاحبه با روحانیونی که برای مشاغل مختلف کلیسایی داوطلب می‌شدند، سؤال می‌کردم: «اگر قرار بود به جزیره‌ای دورافتاده بروید، کدام فصل از کتاب‌مقدس را همراه می‌بردید؟» برای اینکه سؤالم جالب‌تر شود اضافه می‌کردم: «حالا فرض کنید رومیان ۸ را...

من همراه شما هستم

تسلی‌بخش‌ترین کلام برادر یا خواهری مسیحی که شما را در زمان سختی یا آزمایش تسلی داده است چیست؟ اینکه «خدا خوب است؟» «این ارادۀ او برای شماست؟» «من برایت دعا می‌کنم؟» اگرچه این جملات، بسته به شرایط، مناسبند، اما ممکن است راه دیگری نیز وجود داشته باشد که ما می‌توانیم...

نقدی بر مسیح کیهانی – قسمت هفتم

آیا اندیشه کیهانى به تجسم مسیح باور دارد؟ به واقع تجسم مسیح به چه معناست؟

به حالت گلۀ خود توجه نما و دل خود را به رمۀ خویش مشغول‌دار

در دنیای مسیحیت فارسی‌زبان کمتر کسی را می‌توان یافت که برادر ادوارد را نشناسد. ادوارد هوسپیان مهر از شانزده سالگی وارد خدمت شبانی شد و در حال حاضر که ۷۰ سال دارند، علاوه بر شبانی کلیسای فارسی‌زبان شمال لندن، ناظر شورای کلیساهای همگام بوده و در کنار این دو مسئولیت مهم، خدمات متعدد دیگری نیز بر عهده دارند. ایشان سالیان سال در شهرهای مختلف ایران خدمت کرده و سالها نیز ناظر کلیساهای جماعت ربانی ایران بودند. ایشان در کنار خدمات شبانی پربارشان، معلمی توانا و مبشری موفق بوده و کتب مختلفی نیز به نگارش در آورده‌اند که از این میان می‌توان به کتب «بشارت انفرادی» و «همسر من کیست» اشاره کرد. یکی دیگر از خدمات مهم ایشان تربیت خادمان و رهبران و خادمانی است که در حال حاضر در کلیساهای فارسی‌زبان، مشغول خدمت هستند. تربیت و آماده‌سازی خادمان مسح‌شده و کارآمد، هنوز هم بخشی مهم از رویای خدمتی ایشان است و در این زمینه اهتمامی جدی دارند. ایشان عضو هیئت مدیرۀ کانون الهیات پارس و از معلمان آن بوده و تاکنون دروس «ازدواج مسیحی»، «کلیسای آزار دیده» و «خدمات شبانی» را در دانشکدۀ الهیات پارس تدریس کرده‌اند.


چگونه دعوت الهی خود را برای خدمت تشخیص دادید؟ چه زمانی و چگونه وارد خدمت شدید؟

من در سیزده سالگی وقتی به مسیح ایمان آوردم،  در همان شروع ایمانم کسی بر شانۀ من دست گذاشت و مطلبی  بسیار جدی به من گفت که هنوز پس از تمام این سال‌ها در یادم مانده است. این شخص که خادمی باتجربه بود به من گفت تنها در صورتی در زندگی مسیحی موفق خواهی شد که به زندگی روحانی‌ات اهمیت بدهی. از همان آغاز، همین دو کلمه (اهمیت و موفقیت) در ذهن من حک شد. رمز موفقیت من در اهمیت‌دادن به  این موضوع بود. من از همان شروع ایمانم تصمیم گرفتم که برای زندگی مسیحی بالاترین اهمیت را قائل باشم. این موضوع تبدیل به نقطه عطفی در زندگی مسیحی و سپس خدمت من گشت. به‌سبب اهمیتی که زندگی مسیحی و خدمت خدا برای من داشت، جدی‌ترین موضوع برای من این بود که آنچه در توان داشتم برای خدمت خداوند انجام دهم. حتی خدماتی که در کلیسا کسی به من نسپرده بود، به‌شکلی خودجوش و داوطلبانه انجام می‌دادم. به عنوان مثال سرویس‌های بهداشتی کلیسا را نظافت می‌کردم، سطل‌های زباله کلیسا را خالی می کردم. فهرست اعضای کلیسا را داشتم و برای آنها مرتب دعا می‌کردم و خبر خوش نجات را به مردم می‌رساندم. آن زمان تراکت‌هایی بود که بین مردم پخش می کردم و اگر شخصی غریبه وارد کلیسا می‌شد با او ارتباط برقرار می کردم  و خودم نزدش می رفتم. همچنین نسبت به کلام خدا و یادگیری آن خیلی اشتیاق داشتم و آیات کلام خدا را مرتب حفظ می کردم. خادمان دیگر نیز این ویژگی‌ها را در من مشاهده می‌کردند و پس از ایمان آوردن من در کلیسای خانگی و سپس رفتنم به کلیسای ساختمانی، خادمان تشخیص دادند که برای خدمت خوانده شده‌ام.

در شانزده سالگی، وقتی برادر هایک شبان کلیسای جماعت ربانی نارمک و مجیدیه شد، من را هم به عنوان معاون خود انتخاب کرد. ایشان تقریباً ۲۲ساله بود و من هم ۱۶ ساله و با  ایشان همکاری می کردم. در آن سن، گاهی موعظه می کردم وجلسات را رهبری می‌نمودم. بعد از سه سال وقتی ایشان تصمیم گرفت برای خدمت به شهر گرگان برود، من  هجده‌ساله بودم. وقتی دیگران از ایشان پرسیدند که چه کسی را در نظر داری جایگزین خود بکنی، ایشان خیلی راحت گفتند ادوارد آماده است. پس در هجده‌سالگی شبان کلیساهای مجیدیه و نارمک شدم. ضمناً، در همان زمان در آموزشگاه کتاب‌مقدس کلیسای جماعت ربانی که  به‌تازگی تاسیس شده بود به مدت دو سال و نیم مشغول تحصیل الهیات شدم. برادر مارک بلیس آن زمان مدیر این آموزشگاه بود. من نصف روز دروس آموزشگاه را می‌گذراندم و نصف دیگر را به کارهای شبانی اختصاص می‌دادم.

چه کسانی نقش مهمی در شکل‌گیری شخصیت روحانی شما داشتند؟ چرا خادمان جوانتر نیاز دارند در کنار خادمان باتجربه و قدیمی‌تر خدمت کنند و به آنها پاسخگو باشند؟

من کاملاً با این موضوع موافقم که خادم در شروع خدمت و حتی بعد از آن همچنان باید به مافوق خود و یا شخصی که از نظر روحانی از او ارشدتر است، پاسخگو باشد. من این اصل را کاملاً مطابق کلام خدا می‌بینم. در کتاب‌مقدس ما موسی و یوشع را می‌بینیم. یوشع واقعاً الگویش موسی بود و از او حرف‌شنوی داشت. الیشع بر دست‌های ایلیا آب می‌ریخت و خادم او بود و در نهایت، خادمی موفق شد و حتی دو برابر مسح ایلیا را یافت. همچنین  پولس و همکارانش را می‌بینیم یعنی تیتوس و تیموتائوس و فلیمون و سیلاس و دیگران را. همین‌طور برنابا را می‌بینیم که چقدر در این زمینه موفق بود و مرقس را برای خدمت آماده کرد. خود مسیح بزرگترین نمونۀ ماست و رسولان به او جوابگو بودند. همیشه این سیستم اطاعت از مافوق در کلام خدا وجود داشته است.

در زندگی من هم  سه نفر نقش مهمی داشتند. البته اشخاص دیگری هم بر من تأثیر گذاشته‌اند، ولی این سه بیشترین تأثیر را بر من گذاشتند. اولینش خود برادر هایک بودند. واقعاً در شروع خدمت چقدر ایشان به من کمک کردند و فرصت دادند تا رشد کنم و چه نمونۀ خوبی برای من بودند. نفر بعدی، پدر روحانی من برادر لئون بود. ایشان هم بسیار برای من زحمت کشیدند. به من وقت می‌دادند، و به من  مشورت‌های پدرانه و حکیمانه می‌دادند و نقش مهمی در شکل‌گیری خدمت و شخصیت روحانی من داشتند. سومین شخص هم کشیش داود طوماس بود که بنده بسیاری از مسائل عملی را از ایشان یاد گرفتم. ایشان در قسمت شاگردسازی سال‌ها شبان من بودند و در سفرهای بشارتی و خدمتی که با ایشان بودم، در مورد امور عملی و تجربی از ایشان بسیار می‌آموختم. این سه شخص به‌طور خاص در طول سالیان، در شکل‌گیری شخصیت و خدمت من نقش تعیین‌کننده‌ای داشتند.

 به نظر شما منظور از مسح الهی در خدمت چیست؟ چقدر مسح الهی در زندگی یک خادم اهمیت دارد؟

مسح الهی از دیدگاه من، در وهلۀ اول، داشتن اطمینان مخصوص از دعوت الهی است؛ یعنی شخص  یقین دارد که خدا او را برای  خدمتی مشخص خوانده  و دعوتی خاص دارد. برای مثال، شخص شوقی شدید برای خدمت به خدا و انسان‌ها دارد. در سخت‌ترین شرایط هم این شوق خاموش نمی‌شود و ثابت است و رشد می کند. مثل ارمیا که هر چند در زمان جفا تصمیم گرفت خدمت نکند ولی آن آتش درونی در او روشن بود. 

نکتۀ دوم، عشقی قلبی است که شخص نسبت به خدمت به انسان‌ها دارد، مثل خدمت شبانی یا تعلیم یا خدمت بشارت و موعظه. فرد هر نوع دعوتی که داشته باشد باید عاشق خدمتش بوده مخصوصاً عاشق کسانی باشد که می‌خواهد به آنها خدمت کند. چون برخی چنین می‌اندیشند که خدمت به خدا و خدمت به مردم دو چیز متفاوتند؛ در حالیکه خدمت به خدا در حقیقت خدمت به مردم است. پس یکی از نشانه‌های دعوت‌داشتن، محبت عمیق به انسان‌هاست. 

 نکتۀ سوم در مورد دعوت این است که  شخص برای خدمت و خواندگی خود باید دید و رویا و هدف داشته باشد و برای تحقق آن طرح و برنامه و نقشه بریزد. همچنین فرد باید برای تحقق دعوتش ابتکار عمل داشته باشد، یعنی بداند چه کاری می‌خواهد انجام دهد؛ و چنین نباشد که همیشه کسی به وی دیکته کند چه باید بکند. خود او باید به‌شکلی خودانگیخته برای رسیدن به هدفهایش برنامه و نقشه داشته باشد.

نکتۀ چهارم اینکه فرد برای انجام خدمتش باید از خدا پیغام داشته باشد. شخص در مورد دعوت و خدمتش، مکاشفه‌ای از خدا دارد و پیغام‌هایی که در مسیر دعوتش به کلیسا می‌دهد، باعث بیداری در کلیسا می‌شود. مجموعۀ این ویژگی‌ها می‌توانند نشان‌دهنده مسح الهی در فرد باشند. ولی در کنار همۀ این ویژگی‌ها، خادمانی که با شخص در ارتباط هستند نیز باید مسح او را تأیید بکنند؛ یعنی واقعاً دیگران هم باید در مورد فرد شهادت خوبی بدهند. کلام خدا در عبرانیان می‌فرماید رئیس کهنه این مرتبه را بر خود نمی گیرد، بلکه به او داده می شود. بعضی‌ها با تلاش انسانی در پی این هستند که به جایی برسند، ولی افرادی مانند داود می گویند که تا خداوند مرا در جایگاه خودم قرار ندهد، من خود کاری نمی‌کنم و او هیچگاه دست روی شائول بلند نکرد. او مسح الهی را داشت، ولی منتظر بود تا زمانش برسد تا دیگران هم آن مسح را ببینند. بعضی‌ها  ادعا می‌کنند فقط خدا ما را مسح کرده و من فقط به خدا جوابگو هستم و مردم مرا تأیید کنند یا نکنند مهم نیست. اصولاً کسی که مسح الهی دارد شخصی فروتن است و خدا او را بلند می‌کند و دیگران هم او را قبول می کنند.

 شما خود شخصی هستید  که مرتب مطالعه می کنید و وقت زیادی را به مطالعه و یادگیری اختصاص می دهید. پس از سال‌ها خدمت،  یادگیری و مطالعه  چقدر در رشد و شکوفایی خدمتتان نقش داشته است؟

البته مطالعه نقشی بسیار اساسی در زندگی روحانی و خدمت دارد. خادم موفق کسی است که هم از روح خدا پر است و هم  از کلام خدا دولتمند هست. این دو با هم‌اند و با هم هماهنگ هستند. مثل قطاری که  موتوری قوی دارد، اما بر روی ریل حرکت می‌کند. ریل مسیر را مشخص می کند و موتور قطار قدرتش را نشان می دهد. روح خدا و کلام با هم هستند، مانند دو پارویی که بدون آنها قایق نمی تواند به جلو حرکت کند. کافی نیست ما فقط هیجانات و احساسات قوی و حتی اشتیاق شدید داشته باشیم بلکه لازم است علم لازم را هم داشته باشیم. چون یکی بدون دیگری ناقص خواهد بود. اگر ما از کلام خدا پر نشویم و دانش کتاب‌مقدسی ما و دانش ما از الهیات مسیحی رو به رشد نباشد، در خدمت خود حتماً با مشکل روبرو خواهیم شد. پس ما باید واقعاً به مسئلۀ یادگیری الهیات صحیح بها بدهیم و این هدفی است که خودبه‌خود محقق نمی‌شود. ما باید تلاش کنیم و باید اهل مطالعه باشیم. برای خود من هم همین‌گونه بوده است. من از ابتدای زندگی روحانی‌ام عاشق کلام خدا بوده‌ام،  کلام خدا را می‌بلعیدم و حفظ می‌کردم. ازهمان آغاز جوانی کتاب‌های مفید مسیحی در مورد ابعاد مختلف زندگی مسیحی مطالعه می‌کردم. در آن زمان دانشجوی آموزشگاه الهیات بودم، ولی غیر از  کتب درسی، هر کتاب روحانی و الهیاتی‌ای که منتشر می‌شد،  اولین خریدارش من بودم.  هنوز هم این رویه ادامه دارد؛ یعنی الان هم روزانه بین ۲ الی ۳ ساعت به مطالعه وقت می‌دهم. به‌نظر من، اصل «ز گهواره تا گور دانش بجوی»  را باید در زندگی مسیحی دنبال کرد و معتقدم یک خادم مفید کسی است که خودش را محتاج یادگیری می داند و دائم در حال یادگیری است.

 مهمترین چالش‌ها و سختی‌هایی که در زندگی روحانی و خدمتتان با آنها روبرو شده‌اید چه بوده‌اند؟

 شاید اگر سوالتان از من این بود که شیرین‌ترین و تلخ‌ترین تجربۀ زندگی‌ام چه بوده بهتر می‌توانستم در پاسخ خود، حق مطلب را ادا کنم. هرگاه با هدایت روح خدا عمل کرده‌ام و تصمیم‌گیری‌ها و برنامه‌ریزی‌های زندگی‌ام تحت کنترل روح خدا و هدایت او بوده، موفق و خوشحال بوده‌ام و ثمرات خوبی آورده‌ام و باعث بنا شده و مفید واقع شد‌ه‌ام. ولی هروقت با هدایت روح خدا عمل نکرده‌ام به مشکلات عدیده برخورده‌ام، به دیگران ضربه زده‌ام و ضربه خورده‌ام، و پس از آن، پشیمانی و ناراحتی و شکست به سراغم آمده‌اند. از تجربیات تلخ و شیرین و رخدادهای زندگی‌ام داستان‌های  بسیاری می‌توانم تعریف کنم؛ ولی در کل من واقعاً تصمیم گرفتم که هیچ کاری را بدون مشورت و تأیید خدا و حتی  بدون تأیید خادمین باتجربۀ دیگر انجام ندهم. پس چالش‌های سخت زندگی من وقتی بوده که با مشورت خداوند و مشورت پدران روحانی عمل نکرده‌ام و راه غلبه بر این چالش‌ها را، هم اطاعت از خداوند و هم اطاعت از خادمین خدا می‌دانم. من اطاعت را رمز موفقیت می‌دانم و ریشۀ بسیاری از خرابی‌ها و چالش‌هایی که ما درگیر آن هستیم، نااطاعتی است. ما بسیاری اوقات گوش شنوا نداریم و به‌قول اشعیا هر کدام به راه خود می رویم و از همینجاست که ضربه می‌خوریم. اگر خادمی به این نتیجه برسد که فکر کند دیگر احتیاجی به مشورت با خدا و دیگران ندارد، در وضعیت خطرناکی است و در معرض آسیب‌های جدی قرار می‌گیرد. ما متأسفانه خادمان زیادی را می‌بینیم که از کسی اندرز و نصیحت نمی‌شنوند. آنها پس از کمی رشد و کسب برخی موفقیت‌های خدمتی، مغرور می‌شوند و فکر می‌کنند که دیگر به کسی احتیاج ندارند. آنها با کسی مشورت نمی‌کنند و حتی اگر کسی مشورتی به آنها می‌دهد، توجهی به آن نمی‌کنند و راه خودشان را می‌روند و در نهایت می‌بینیم که در زندگی خود اشخاص موفقی نیستند.

 شما بارها در موعظات خود به  مفهوم مسیحی متعادل اشاره کرد‌ه‌اید و این موضوع را تا حدی در تعالیم و موعظاتتان پرورانیده‌اید. به نظر شما آیا می‌توان در مورد خادم متعادل نیز سخن گفت؟ به نظر شما خادم متعادل چه ویژگی‌هایی دارد؟

باید بگویم که واقعاً اصل حفظ تعادل بزرگترین اصل در زندگی یک مسیحی است. اصلاً مسیحی نرمال و طبیعی کسی است که بتواند اصل تعادل را رعایت کند، چون بسیاری از صدماتی که در زندگی مسیحی و حیات کلیسایی می‌خوریم از افرادی است که دچار افراط یا تفریطند و حد وسط ندارند. وقتی کسی برای ازدواج به من مراجعه می‌کند و می‌گوید می‌خواهم با فردی مسیحی ازدواج کنم، از او می‌پرسم که آیا این فرد، مسیحی نرمالی هست یا خیر. چون فقط مسیحی بودنش کافی نیست. باید بگویم وقتی در مورد مسیحی متعادل سخن می‌گویم، منظورم مسیحی معتدل نیست، چون  برخی ممکن است فکر کنند منظور ما از مسیحی متعادل این است که نباید در زندگی مسیحی به خودمان سخت بگیریم؛ نباید بر موضوعات روحانی پافشاری کنیم، باید نه سرد باشیم نه گرم، همان وسط را بگیریم. ولی منظور من مطلقاً این نیست و من بر این باورم که اتفاقاً ما باید مسیحی خیلی گرمی باشیم، ولی در همۀ قسمت‌های زندگی‌مان و نه  فقط در بعضی قسمت‌ها. مشکل این است که ما گاهی برخی امور را خیلی جدی می گیریم، اما در مورد برخی امور دیگر اصلاً جدی نیستیم. افراد غیر متعادل معمولاً کسانی هستند که به بعضی جنبه‌های زندگی مسیحی و همچنین کتاب‌مقدس، خیلی  اهمیت می دهند، اما به برخی قسمتهای دیگر  اصلاً اهمیت نمی‌دهند؛ بر آنها نمی‌ایستند و آنها را نادیده می‌گیرند. این در حالی است که همۀ قسمت‌های کلام خدا برای ما اهمیت دارد.پولس رسول برخوردی متعادل با موضوعات داشت. به مشایخ کلیسای افسس می‌گوید که من از دادن همۀ چیزهای مفیدی که به آن نیاز داشتید، دریغ نکردم و بعد می‌گوید از اعلام نمودن به تمامی ارادۀ خدا کوتاهی نکردم. من آیات مربوط به گفتگوی پولس با رهبران کلیسای افسس را در اعمال باب ۲۰ بسیار دوست دارم. شاید اگر بخواهم مناسب‌ترین آیه را در این مورد ذکر کنم جامعه ۳:‏۱ است که می‌گوید برای هر چیز زمانی هست و برای  هر مطلبی زیر آسمان وقتی هست. مسیحی متعادل کسی است که هر کاری را به موقع و در مکان و زمان درست و به‌طرز درست انجام می‌دهد. در تعریف مسیحی حکیم،  می‌توان گفت که او کسی است که می‌داند حرف صحیح را در وقت صحیح به‌شکل صحیح بگوید. به عبارت دیگر، شخص متعادل یعنی شخص عاقل؛ یعنی فردی که این حکمت را دارد که بداند برای چه موقعی چه چیزی لازم است و  اهمیت توجه به زمان و مکان را به‌خوبی درک می‌کند. پس ما هم خوانده شده‌ایم که از چیزهای آلوده به گناه و غلط دوری کنیم، ولی باید به تمام چیزهای خوب و مثبت که ممکن است خیلی هم به نظر روحانی نیایند و شامل دعا و روزه و تعلیم و بشارت نباشند، توجه نشان دهیم. شستن ظرف، نظافت خانه، کمک به همسر در امور روزمره، رفع نیازهای خانواده، امور مهمی هستند که باید در موردشان جدی باشیم. کلام خدا می‌گوید کسی که به خانواده‌اش توجه نکند منکر ایمان و پست‌تر از بی ایمان است. ما به غلط زندگی را به دو بخش روحانی و جسمانی تقسیم کرده‌ایم، در حالی که بسیاری از اموری که آنها را جسمانی می‌پنداریم اموری ضروری و واجبند که باید آنها را جدی گرفت. کلام خدا می‌گوید هر کس نیکویی‌کردن بداند و عمل نیکو به‌جا نیاورد، مرتکب گناه شده است. نیکویی‌کردن هم می‌تواند شامل بسیاری چیزها و انجام بسیاری از خدمات باشد. مسیح خداوند برای ما الگویی بسیار عالی است. مسیح واقعاً خداوند بود ولی وقتی انسان شد،  به‌عنوان یک انسان، شخصی خیلی طبیعی بود. به جشن عروسی می‌رفت و نیازی اگر در آنجا بود برآورده می‌ساخت. مجلس عزا هم می‌رفت و درحالی‌که می‌توانست مرده را زنده کند گریه هم می‌کرد. یعنی برخوردی بسیار طبیعی با امور داشت. با گناهکاران نشست‌وبرخاست می‌کرد؛ دوست گناهکاران بود، و با آنها غذا می‌خورد. اگرچه شخصی معاشرتی بود، به وقت خود به خلوت می‌رفت و در تنهایی تا صبح دعا می‌کرد. وقتی هم می‌خواست بخوابد خوب می‌خوابید طوری که طوفان دریا هم نمی‌توانست او را از خواب بیدار کند. وقتی هم که می‌خواست غذا بخورد، واقعاً غذا می‌خورد. وقتی هم که روزه می گرفت واقعاً روزه می گرفت. یعنی مسیح همه چیزش درست و نرمال و طبیعی بود. اما امروزه در زندگی خادمین چیزهایی می بینیم که بسیار باعث تعجب است و طبیعی به‌نظر نمی‌آید و در ابعاد گوناگون، زندگی آنها دچار افراط و تفریط است. پس برای اینکه مسیحی متعادلی باشیم همیشه باید زندگی‌مان را ارزیابی کنیم و همیشه از خود بپرسیم در چه قسمت‌هایی از زندگی شخصی، خانوادگی، اجتماعی و یا کلیسایی زیاده‌روی کرده‌ام و به کدام قسمت‌ها اهمیت لازم را نداده‌ام. گاهی وقت‌ها لازم است در این زمینه‌ها نظر اعضای خانواده و دیگرانی را که واقعاً به آنها اعتماد داریم بپرسیم، شاید آنها به ما کمک کنند و برای مثال به ما بگویند که در فلان  قسمت رشد نکردی، ولی در این قسمت خاص حتی بیش از حد رشد کرده‌ای. به رشد در جنبه‌های مختلف هم فکر کن. بعضی وقت‌ها ما اصلاً با خویشاوندان خود یا غیرمسیحیان کاری نداریم. چه کسی گفته که ما نباید با آنها کار داشته باشیم؟ تمام زندگی ما با افراد بخصوصی که از نظر ما ایماندارند سپری می‌شود درحالی‌که ما به‌عنوان مسیحی باید در جامعه زندگی کرده و اثرگذار باشیم. روابط ما با دیگران باید روابطی نرمال باشد و با اشخاص مختلف و به اندازه و در زمان و مکان مناسب و به‌طرز درست باید ارتباط برقرار کنیم. به چنین شخصی می‌گویند شخص متعادل. به نظر من، اگر ما این اصل را رعایت کنیم، هم خودمان از زندگی مسیحی زده نمی‌شویم و هم دیگران را از زندگی مسیحی دل‌زده نمی‌کنیم. انسان‌ها نیازهای مختلفی دارند. یعنی نیاز به تفریح، نیاز به تنوع، نیاز به گردش، نیاز به بازی و ورزش،  نیاز به دعای خوب، نیاز به روزه و ماندن در حضور خدا. همه اینها نیکو هستند. ما کلیتی واحد هستیم که از اجزای مختلف تشکیل شده‌ایم و به این مجموعۀ روح و روان و جسم باید به‌شکل درست و صحیح رسیدگی کنیم.

به خادمینی که به‌خاطر خدمات فراوان وقت کافی برای دعا و ماندن در حضور خدا و انضباط‌های روحانی ندارند چه اندرزی می‌دهید؟

بهترین تعریفی که ازخادم موفق خدا می توانیم ارائه کنیم این است که خادم مبارک، مرد یا زن حضور خداست. مرد یا زن خدا کسی است که حضور خدا برایش خیلی آشناست. او باید هنر ماندن در حضور خدا را یاد گرفته باشد. دقت کنید رسولان مسیح وقتی با مشکل تقسیم مائده‌ها روبرو شدند راه‌حل ارائه کردند، ولی خیلی خودشان را با این موضوع درگیر نساختند و گفتند ما باید خود را به عبادت و کلام بسپاریم. آنها واقعاً اولویت را به این موضوعات دادند. در زندگی خادم خدا هیچ چیزی نباید بیشتر از حضور خدا اهمیت داشته باشد. خطر بزرگی که برای خادمان وجود دارد این است که آنقدر مثل مارتا با خدمات مختلف مشغولند که آن نصیب خوب را که خواهرش مریم در زیر پایهای مسیح به‌دست آورد و از او گرفته نشد، از دست می دهند. در نتیجه مسیح به مارتا گفت، تو با وجود اینکه خدمت می کنی و اهل خدمت هم هستی، ولی در چیزهای بسیار اندیشه و اضطراب داری. مشخص است وقتی ما نشستن زیر پایهای مسیح را یاد نمی گیریم خدمت ما هم با اندیشه و اضطراب است، یعنی خدمت می کنیم، ولی آن خدمت هم، ما را راضی نگه نمی دارد و خلأ درونی ما را پر نمی کند و در حکم انجام وظیفه است. بنابراین وقتی که ما ماندن در حضور خدا و لذت بردن از این حضور را یاد نمی گیریم به‌تدریج طراوت و شادابی لازم را از دست می‌دهیم. اگر صادقانه بخواهیم به موضوع نگاه کنیم، بسیاری از  خادمان خدا می‌گویند گاهی ما آن شادی نجات را از دست می‌دهیم و آرامش مسیح در ما به‌شکل عمیق دیده نمی‌شود. این اشخاص در اغلب اوقات عصبی‌اند، چون آن آرامشی را که باید از حضور خدا به‌دست بیاورند، ندارند و فشار کار و خدمت باعث می‌شود اعصابشان به‌هم‌ریخته باشد. قوت خدا در دعاهایشان جاری نمی‌شود و کلامی که می گویند اثر لازم را نمی‌کند و مشورت‌ها و هدایت‌های خدا در آنها مثل سابق دیده نمی‌شود. در نتیجه، ما بیشتر با تلاش‌های انسانی عمل می‌کنیم و از همۀ اینها بدتر، وقتی کمتر به حضور خدا اهمیت می‌دهیم، حضور محافظ خدا که مثل حصار باید دور تا دور ما باشد، از بین می‌رود، یعنی ما به دشمن مجال می‌دهیم و در حملاتی که به ما می کند آسیب‌های بسیار جدی به ما وارد می‌شود. ناگهان می‌شنویم که خادمی سرشناس و بسیار فعال، دچار سقوطی وحشتناک شده است. بسیاری اوقات چنین اشخاصی با خود می‌اندیشند دیگر به جایی رسیده‌ام که حتی اگر به اندازۀ کافی دعا نکنم و در حضور خدا نمانم، آن‌قدر که بتوانم به اتکای دانسته‌ها و تجربه‌ام پیش بروم، توانمند هستم. اما چنین فردی از این موضوع غافل است که آنچه واقعاً دشمن را شکست می دهد، حضور نیرومند خدا در کنار اوست. این حصار وقتی برداشته شود، شمشیر خادم کند شده و برندگی خود را از دست می‌دهد و تیرهای آتشین شریر در او اثر می‌کند. پس ما واقعاً باید مراقب باشیم و بدانیم که انسان به قوت خودش غالب نمی‌شود. کلام خدا می‌گوید «نه به قدرت نه به قوت، بلکه به روح من». ما در هر شرایطی و در هر رتبه‌ای که باشیم، اگر عادت کنیم از  حضور خدا به‌تدریج بیرون بیاییم و این موضوع در اولویت نباشد، در درازمدت صدمات بزرگی می‌خوریم و یا به دیگران آسیب می‌زنیم. خیلی‌ها را می‌شناسم که در گذشته مسح و قدرت روحانی فوق‌العاده‌ای داشتند. من خودم همیشه در این مورد بسیار محتاطم. وقتی این موارد را می‌بینم می‌دانم من هم از این امور مستثنی نیستم. شمشون را در نظر بگیرید. شمشون گناه کرد، ولی بعد دهان شیر را از هم درید. او باز گناه کرد، اما ستون‌های شهر را از جای کند. چند بار این رویه تکرار شد. خداوند هم به این زودی فیض و مسح را از کسی نمی‌گیرد. او بارها به انسان‌ها فرصت می‌‌دهد. در نهایت شمشون به این نتیجه رسید که با این رویه هم می‌شود خدمت و زندگی کرد. وقتی دلیله موهای او را تراشید و به او گفت فلسطینیها آمدند، شمشون با خود گفت مثل قبل رفته با آنها مقابله می‌کنم. ولی قسمت تلخ داستان این است که کلام خدا می‌گوید او ندانست خداوند از او دور شده، یعنی او فریب خورد. فریب این فکر را خورد که پس خدا خیلی رحیم و کریم  است و همیشه با من است و در هر شرایطی عمل می کند. در حالیکه وقتی خدا دید شمشون از این شرایط سوءاستفاده می کند، از او دور شد و بعد می‌بینیم چه فجایعی برای او به‌وقوع پیوست. این درسی برای همۀ ماست که حتی اگر قهرمان ایمان باشیم باز هم باید بدانیم که فقط به اتکای تلاش‌های خود به جایی نمی‌رسیم. 

در خاتمه اگر بخواهید چند اندرز مهم به خادمان و رهبران مسیحی بدهید که چکیدۀ سالها تجارب خدمتی ارزنده‌تان است، چه اندرزهایی به آنها می‌دهید؟

همان‌گونه که پیشتر هم در صحبت‌هام هم عرض کردم، هیچ کاری را بدون مشورت خداوند و تأیید خادمان مافوق انجام ندهیم و همیشه خودمان را هم نسبت به خدا و هم نسبت به خادمان خدا جوابگو ببینیم. این روش سالمی برای محفوظ ماندن از خطرات است.

 نکتۀ دومی که در کنار این اندرز اهمیت دارد، آیه‌ای است که همیشه با قلب من صحبت کرده و دربارۀ فروتنی است. کلام خدا می گوید «زیر دست زورآور خدا فروتن باشید تا شما را در وقت معین سرافراز کند.» یعنی ما باید بدانیم که تکبر پیش‌رو هلاکت است و دل مغرور پیش‌رو خرابی. خادم خدا واقعاً باید مراقب باشد تا غرور بر او حاکم نشود و برای اینکه بتواند بر غرور غلبه پیدا کند، باید از افرادی که تجربۀ بیشتری دارند، اطاعت کند. متأسفانه بعضی از خادمین که در بخش‌هایی رشد می کنند، در قسمت اطاعت رشد نمی‌کنند. آنها دوست دارند از آنچه می‌گویند دیگران اطاعت کنند، ولی خودشان از دیگران حرف‌شنوی ندارند و گوششان بدهکار نیست، تک‌رو هستند و هر چه به ذهنشان می‌رسد به آن عمل می‌کنند. این تکروی واقعاً باعث سقوط است. نصیحتی که به تمام خادمان جوان و پیر و بزرگ و کوچک دارم این است که فروتن بمانید، واقعاً فروتن بمانید. به قول آگوستین وقتی از او پرسیدند تعریف ملکوت خدا چیست؟ پاسخ داد: «ملکوت خدا در سه چیز خلاصه می‌شود که عبارتند از فروتنی و فروتنی و فروتنی». یعنی تأکید او بر فروتنی بود. و واقعاً این رمز بزرگی است. خود من زمان‌هایی که تکروی کردم، ضربه خوردم.

اندرز سوم من، برای همۀ آنهایی که در خدمت هستند، چه مستقیماً شبان کلیسا هستند چه معلم کتاب مقدس، چه مبشرند چه رسول یا نبی و یا به هر خدمت دیگری در کلیسا مشغول‌اند، مثلاً مسئول جوانان‌اند یا مسئول کانون شادی یا نوجوانان و یا مسئول زوجین‌اند، این است که باید قلب شبانی داشته باشند. داشتن قلب شبانی موضوعی بسیار مهم است، یعنی شبان فقط کسی نیست که عنوان شبانی را به یدک می‌کشد. در واقع هر کس هر خدمتی می‌کند باید برای آن خدمت قلب شبانی داشته باشد. آیه‌ای که وقتی شبان شدم با آن شروع کردم و این آیه سرلوحۀ زندگی من شد، در امثال سلیمان آمده است. سلیمان می گوید «به حالت گلۀ خود توجه نما و دل خود را به رمۀ خویش مشغول ساز.» یعنی ما واقعاً باید این قلب پدری را نسبت به مردم داشته باشیم؛ به عبارتی، مردم را مثل فرزندان خود بدانیم. پولس می‌گوید معلمان زیاد دارید، ولی پدران کم دارید. یعنی زمانی ما می‌توانیم خادم موفقی باشیم که این احساس پدری و مادری را نسبت به مردم داشته باشیم. اگر چنین باشیم مردم می‌فهمند که آنها را دوست داریم و اگر  آنها را به این شکل دوست بداریم، مثل فرزندان خود آنان را می‌پذیریم. بدیهی است که در چنین حالتی، خدمت ما مؤثرتر خواهد بود.

مصاحبه‌ای از: کشیش روبرت آسریان