دنیا پر است از افراد خوب و بد، دانا و نادان، ظالم و مظلوم، و چندین نوع دیگر. برخی از آدمها سالمند و اگر نفعشان به ما نرسد، دستکم ضرری نیز به ما نمیزنند. اما هستند کسانی که خواسته یا ناخواسته به روابط آسیب میرسانند. این افراد را سمّی مینامم، چراکه رفتارشان به گونهای است که مانند سمّ، اشخاصی را که با آنها در ارتباط هستند، مسموم میسازند.
بدون شک از این افراد سمّی در میان افراد فامیل، دوستان و آشنایان ما نیز کم و بیش یافت میشوند. اینجاست که ما نمیتوانیم نسبت به آنها بیاعتنا باشیم. آیا باید با چنین اشخاص رابطه را ادامه داد؟ چگونه؟ به عنوان یک مسیحی قرار است با همه رفتاری محبتآمیز داشته باشیم: «ای عزیزان، یکدیگر را محبت کنیم، زیرا محبت از خداست» (اوّل یوحنا۴:۷). آیا افراد سمّی را نیز میتوان محبت کرد؟ آیا با چنین افراد باید کماکان مدارا کرد؟ پاسخ به این پرسش چندان آسان نیست، اما برخی رهنمودها از کلام خدا و از تجربه میتواند راهگشا باشد. البته هر شگردی که در مورد این اشخاص در پیش بگیریم، بدون شک باید از محبت ناشی شود. حتی در بدترین شرایط نیز باید محبت همچنان پابرجا باشد.
نخست ببینیم منظور از افراد سمّی چه افرادی هستند. منظور کسانی نیستند که ما را میرنجانند. ما در دنیایی زندگی میکنیم که هیچکس و هیچچیز کامل نیست. اعضای خانواده، دوستان و همکاران، آگاهانه یا ناآگانه، بهعمد یا غیرعمد، اغلب ما را میرنجانند. اگر نمیخواهیم کسی ما را برنجاند، باید برویم بالای کوه و در آنجا دور از اجتماع برای خود زندگی کنیم!
پس منظور از افراد سمّی چه اشخاصیاند؟ میتوان گفت در هر رابطۀ ناسالم، افراد ممکن است سمّی شوند. وقتی دو نفر در رابطهای گیر کرده باشند، آن رابطه سمّی میشود.
همۀ ما در خانوادۀ خود افرادی سمّی داریم.
واقعیت این است که در هر خانوادهای افراد و روابط سمّی کم و بیش یافت میشوند. با نگاهی به داستانهای کتابمقدس متوجه میشویم که خانوادههای ناسالم و سمّی حتی در دوران کتابمقدس نیز کم نبودهاند: قائن برادر خود هابیل را میکشد؛ ابراهیم اسماعیل و هاجر را از خانه بیرون میکند تا در بیابانِ بی آب و علف از بین بروند؛ برادران یوسف به او خیانت میکنند و درصدد کشتنش برمیآیند؛ دو دختر لوط پدرشان را مست میکنند تا با او همخوابه شوند؛ یعقوب پدر کور خود اسحاق را فریب میهد … داستان همۀ این خانوادههای سمّی را در نخستین کتاب کتابمقدس میخوانیم. در بقیۀ کتب نیز خانوادههای سمّی بیشتری یافت میشوند. آنچه در این خانوادهها سبب سمّی شدن روابط میشد، عبارت بود از: حسادت، دعوا سر املاک، دروغ، طرفداری، انتظارات بیجا از یکدیگر، ترس، قدرتطلبی، مادیگرایی، گناهان جنسی، خشم، خودخواهی، بیرحمی، نبخشیدن و غیره.
هنگامی که از مسمومیت رابطهای سخن به میان میآید، منظور جایزالخطا بودن انسانها نیست. بلکه مقصود گیر کردن در گناه یا گذشتۀ خود است، منظور نبخشیدن و کینه به دل داشتن است. اینها دلایلی است که به روابط خانوادگی صدمه میزند.
دومین واقعیت این است که تمام روابط سمّی یکسان نیستند.
برخی روابط سمّیتر از سایر روابطند. ببینید در خانوادۀ خود روابط سمّیای که موجود است تا چه حد عمیق و طولانی است. دانستن این موضوع کمک خواهد کرد تا رویکردی مناسب با آن داشته باشیم.
اگر رابطهای سمّی در خانوادهتان هست، باید فوری اقدام کرد.
اگر بدانید در خانهتان خوراکی سمّی وجود دارد، چه میکنید؟ فوری دست به کار میشوید و آن را از خانه دور میکنید. همینطور باید آنچه سبب سمّی شدن افراد خانواده میگردد، کشف کرده، از بین ببریم. متأسفانه در خانوادهها، بهجای اقدام به یافتن راهحل، اغلب یافتن مقصر مطرح است.
مسیحی بالغ کسی است که دنبال راهحل باشد، نه یافتن مقصر. روابط آنقدر پیچیده است که اغلب نمیتوان تقصیر را گردن یک نفر خاص انداخت. آقای نورمن رایت در کتاب «ارتباطات: کلید ازدواج» داستانی نقل میکند که نشان میدهد چگونه زوجها بهجای حل مشکل خانوادگی، اغلب به یکدیگر حملهور میشوند:
یک داستان قدیمی دربارۀ چوپانی در وایومینگ هست که به رفتار حیوانات وحشی در زمستان توجه داشت. به طور مثال، گروه گرگها به سرعت از دشتها عبور کرده و به گلههای اسبان وحشی حمله میکردند. اسبها حلقهای درست میکردند و به گرگها لگد میزدند و آنها را به عقب میراندند. همچنین دیده بود که گرگها چگونه به گلههای الاغهای وحشی حمله میکنند. این حیوانات هم حلقهای درست میکردند، ولی با این تفاوت که سر آنها به طرف بیرون دایره به سمت گرگها قرار میگرفت و به هنگام لگد زدن، ضربههای آنها به هم برخورد میکرد. مردم میتوانند انتخاب کنند که مثل اسبهای وحشی باهوش و زیرک باشند یا همچون الاغها احمق! آنها میتوانند به مشکلات لگد بزنند یا به یکدیگر.
حال ببینیم با عضو سمّی خانواده یا فامیل چه باید کرد. به طور خلاصه چهار کار یا بهتر است بگویم چهار نوع دعا باید کرد:
ای پدر، به من قوّت ده تا محدودیت خود را بپذیرم.
گاهی ایمانداران فکر میکنند اگر ایمانی قوی داشته باشند، هر مشکلی را میتوانند حل کنند. ولی واقعیت این است که انسان فقط تا حدی قادر به حلّ مشکلات هست. ما باید بپذیریم که اَبَرقدرت و روئینتن نیستیم که دیگران نتوانند به ما آسیب بزنند. پس باید تا آنجا که ممکن است خود را از تیررس اشخاص سمّی دور نگاه داریم. حتی عیسی مسیح نیز چنین میکرد. پس بپذیریم که انسانیم و محدودیت داریم. به قول پولس: «این گنجینه را در ظروفی خاکی داریم، تا آشکار باشد که این قدرت خارقالعاده از خداست نه از ما» (دوّم قرنتیان۴:۷). باری، خدا ما را کوزههایی سفالین آفریده که شکنندهاند.
ما در قبال افراد سمّی خانواده، سه نوع محدودیت داریم:
- محدودیت اول این است که ما خدا نیستیم. این واقعیت بدیهی را باید هر روز به خود یادآوری کنیم. منظور اینکه من نمیتوانم همهچیز را کنترل کنم. هر کس مسئول کارهای خودش است. پذیرفتن این محدودیت قدم بزرگی است برای در امان ماندن از گزند افراد سمّی.
- محدودیت دوم آن است که من نمیتوانم کسی را مجبور کنم فکرش را عوض کند. حتی خدا نیز این کار را نمیکند. در فیلم «بروس قدرتمند» (Bruce Almighty)، بروس به خدا میگوید هرچه تلاش میکند نمیتواند کاری کند که دوست دخترش او را دوست بدارد. خدا در پاسخ میگوید «به دنیای من خوش آمدی!». پس فکر نکنیم اگر کمی نرمی نشان دهیم یا با حکمت صحبت کنیم، میتوانیم فکر شخص سمّی را عوض کنیم. هرگاه کسی بخواهد فکر شخص دیگر را عوض کند، به رابطۀ موجود زیان میرساند.
- محدودیت سوم واقعیت ضعف ما است. همۀ ما نقاط ضعف داریم. این در مورد روابط ما با دیگران نیز صادق است. پولس دربارۀ ضعفهایش چنین میگوید: «امّا مرا گفت: «فیض من تو را کافی است، زیرا قدرت من در ضعف به کمال میرسد.» پس با شادیِ هر چه بیشتر به ضعفهایم فخر خواهم کرد تا قدرت مسیح بر من قرار گیرد. از همین رو، در ضعفها، دشنامها، سختیها، آزارها و مشکلات، به خاطر مسیح شادمانم، زیرا وقتی ناتوانم، آنگاه توانایم» (دوّم قرنتیان۱۲:۹و۱۰).
وقتی پولس ضعف خودش را پذیرفت، از فشار فکری آزاد شد. همچنین خادمان و شبانان کلیسا نیز باید بپذیرند که محدودند و اینکه نمیتوانند همۀ اعضا را راضی نگاه دارند. پس از خود بپرسیم چه محدودیتی در زندگی داریم که هنوز نپذیرفتهایم و طوری رفتار میکنیم که انگار چنین محدودیتی وجود ندارد.
پس از اینکه دعا کردیم که خدا به ما نشان دهد انسانی محدود هستیم، نوبت به دعای دوم میرسد:
ای پدر، کمکم کن تا بتوانم اعضای خانوادهام را ببخشم.
برای برخی از ما بخشیدن اعضای خانواده و فامیل سخت است. این شاید بدان علت باشد که فکر میکنیم بخشیدن یعنی «ماست مالی کردنِ» ظلمی که در حق ما شده، یا زیر پا گذاشتن عدالت. اما باید دانست که بخشیدن راهی است که ما را از احساسات منفی و خشونتبار میرهاند. وقتی ما کسی را میبخشیم، در واقع انتقام یا دادِ خود را به خدا واگذار میکنیم تا او رسیدگی کند، و این کار در ما آرامش به وجود میآورد. بخشیدن اعضای خانواده بینهایت مهم است، چراکه اکثر رنجشهای ما از نزدیکانمان است، و بخشیدن آنان ما را از این رنجشها و احساسات منفی آزاد میسازد. احتمالاً وقتی پطرس به عیسی میگفت اگر هفت بار برادر خود را ببخشد کافی است، منظور برادر تنیاش آندریاس بوده است: ««سرور من، تا چند بار اگر برادرم به من گناه ورزد، باید او را ببخشم؟ آیا تا هفت بار؟» عیسی پاسخ داد: «به تو میگویم نه هفت بار، بلکه هفتادْ هفت بار»» (متی۱۸:۲۱و۲۲). خود را جای پطرس بگذارید و پاسخ عیسی را که نشان میدهد بخشیدن کاری است مافوق نیروی انسانی، خوب درک کنید. فقط کسانی که با تمام وجود بخشش گناهان خود را از دست عیسی پذیرفتهاند، میتوانند دیگران را ببخشند. اگر معنای واقعی بخشیدن را نفهمیم، خودِ عمل بخشیدن ممکن است به چیزی سمّی تبدیل شود. برای مثال، فرض کنید به گوش شما میرسد که کسی از خانواده یا فامیل دربارۀ شما غیبت کرده است. حال چگونه باید او را بخشید؟ آیا باید منتظر شوید تا او از شما عذرخواهی کند بعد او را ببخشید؟ آیا باید فوری او را ببخشید؟ این عمل بخشیدن را چگونه انجام میدهید؟ آیا با نوشتن نامه، تلفن زدن به او، یا …؟
بخشیدنِ سالم و درست و غیرسمّی آن است که در کلام خدا میخوانیم. ما کسی را که نسبت به ما خطا کرده، فوری در دل میبخشیم، و او را به خدا واگذار میکنیم، حتی اگر هنوز از ما عذرخواهی نکرده باشد. در این صورت اگر او برای عذرخواهی نزدتان بیاید، چون قبلاً او را بخشیدهاید، الان نیز بهراحتی میتوانید بگویید «تو را بخشیدهام». ولی اگر منتظر شوید اول عذرخواهی کند، بعد او را ببخشید، در طی این فاصله در روحیهای منفی بهسر خواهید برد و شاید هم هرگز او طلب بخشش نکند. در اینجاست که بخشیدنِ مشروط شما عملی سمّی میشود و شما را از پای درمیآورد.
در ضمن لازم نیست قبل از عذرخواهیِ او، شما پیشقدم شوید و به نحوی به او بفهمانید که او را بخشیدهاید. چون ممکن است موضوع لوث شود و مشکل حادّتر گردد. شاید او در جواب به شما بگوید: «اتفاقاً من میخواستم به تو بگویم که تو را میبخشم، چون تو به من صدمه زدهای!» پس کافی است او را در دل ببخشید و جریان را در دعا به خدا بگویید. البته اگر کار بد او نسبت به شما دایم تکرار میشود، شما میتوانید او را ببخشید ولی نمیتوانید به وی اعتماد داشته باشید. بخشیدن و حتی دوست داشتن با اعتماد داشتن فرق میکند. بخشیدن فوری انجام میگیرد اما اعتماد کردن وقت میخواهد. به هر تقدیر، بخشیدن کار آسانی نیست و بدون شک نیاز به یاری خداوند داریم.
ای پدر، عطا فرما تا بتوانم طرزِ فکرم را عوض کنم.
برای برخورد مناسب با اشخاص در روابط سمّی، نیاز است که فکرمان را عوض کنیم. «دیگر همشکل این جهان نشوید، بلکه با نو شدن ذهن خود دگرگون شوید. آنگاه قادر به تشخیص خواست خدا خواهید بود؛ خواست نیکو، پسندیده و کامل او» (رومیان۱۲:۲). قبل از هر اقدامی، مهمترین کاری که باید صورت گیرد این است که فکر خود را عوض کرده، مانند عیسی فکر کنیم. پس باید برای عوض شدن فکر دعا کرد. اگر رابطهتان با عزیزانتان درست نیست، این شمایید که باید فکرتان را عوض کنید. اگر صدها موعظه بشنوید و هزاران کتاب دربارۀ این موضوع بخوانید، اما فکرتان را عوض نکنید، سودی حاصل نخواهد شد.
برخی در خانوادهای بزرگ شدهاند که در آن ترس و خشم و شرم حکمفرما بوده است. بزرگ شدن با این احساسات منفی بر طرز فکر شخص اثر منفی میگذارد. حتی پس از ایمان آوردن به مسیح ممکن است این احساسات و افکار منفی ما را مدتها همچنان مستأصل کنند. اگر چنین وضعی دارید، دعا کنید و به خدا بگویید فکرتان را عوض کند. شاید به علت نداشتن فکر درست سالها است در یک رابطۀ سمّی و ناسالم گیر کردهاید. بدانید که عوض شدن فکر امکانپذیر است. خدا سه وسیلۀ قوی در اختیار ما گذاشته تا بتوانیم به یاری آنها فکرمان را عوض کنیم:
- روح خدا: شاید میدانید چه چیز درست است اما قدرت انجامش را ندارید. در اینجاست که به یاری روحالقدس نیاز دارید. پس دعا کنید تا روح خدا شما را تقویت کند.
- کلام خدا: وقتی گیج هستید و نمیدانید واقعاً درمورد رابطۀ سمّی چه کنید، کلام خدا را بخوانید تا شما را راهنمایی کند. روح خدا فکرتان را تقویت خواهد کرد تا بتوانید ببخشید و کینه به دل نگیرید، و کلام خدا نیز فکرتان را منوّر خواهد ساخت تا بدانید با افراد سمّی چه کنید.
- قوم خدا: اگر در جایی که زندگی میکنید به کلیسا یا به گروه ایمانداران دسترسی دارید، حتماً به آنها بپیوندید، چراکه هیچکس قادر نیست مشکل خود را به تنهایی حل کند. در مشکلات فکر ما آنطور که باید درست کار نمیکند چون تحت فشارهای روحی قرار دارد. در چنین شرایطی حتی شاید قادر به دعا کردن و خواندن کلام خدا نباشیم. از این روست که نیاز به افرادی واجد شرایط داریم تا ما را یاری دهند.
ای پدر، آزادم کن تا بتوانم محبت تو را بپذیرم
اگر میخواهید با افراد سمّی خانواده و فامیل رابطۀ سالم داشته باشید، شرطش این است که نخست از محبت خدا برخوردار شوید. «پس ما محبتی را که خدا به ما دارد، شناختهایم و به آن اعتماد داریم. در محبت ترس نیست، بلکه محبت کامل ترس را بیرون میراند؛ زیرا ترس از مکافات سرچشمه میگیرد و کسی که میترسد، در محبت به کمال نرسیده است. ما محبت میکنیم زیرا او نخست ما را محبت کرد» (اوّل یوحنا۴:۱۶،۱۸و۱۹). وقتی بدانید خدا محبت است و شما را محبت میکند، آنگاه خواهید توانست دیگران را نیز محبت کنید. شاید در خانوادهای بزرگ شدهاید که در آن بیشتر حفظ قوانین مهم بوده تا داشتن رابطهای محبتآمیز؛ شاید پدری داشتهاید که محبتش را به شما نشان نداده است. خدا را شکر که الان پدری آسمانی داریم که آغوشش برای ما باز است. او پدری است که منتظر است فرزند گمشدهاش نزدش برگردد، و هنگامی که او را از دور میبیند، خود به سویش میشتابد و در برش میگیرد. از کجا بدانیم خدا ما را دوست دارد؟ یوحنا میگوید: «محبت خدا اینچنین در میان ما آشکار شد که خدا پسر یگانۀ خود را به جهان فرستاد تا به واسطۀ او حیات بیابیم» (اوّل یوحنا۴:۹). و این همان محبتی است که پولس دربارهاش میگوید: «زیرا یقین دارم که نه مرگ و نه زندگی، نه فرشتگان و نه ریاستها، نه چیزهای حال و نه چیزهای آینده، نه هیچ قدرتی، و نه بلندی و نه پستی، و نه هیچچیز دیگر در تمامی خلقت، قادر نخواهد بود ما را از محبت خدا که در خداوند ما مسیح عیسی است، جدا سازد» (رومیان۸:۳۸و۳۹).
مطلبی بسیار عالی و کاربردی بود، برکت گرفتم، ممنونم
آمین که با کمک روح القدس و بدن مسیح بتونیم این موارد را در زندگی هایمان به کار ببریم
با عرض سلام :
سوالی دارم ، چگونه میتوانیم ضعف انسانی را از محدودیت خداوند تفکیک دهیم