همۀ ما کموبیش دوست داریم مردم از ما راضی باشند و به ما احترام بگذارند. رفتار و سخنان دیگران نمیتواند اثری بر ما نداشته باشد. انسان موجودی است اجتماعی، پس نمیتواند جدا از مردم زندگی کند یا به آنها هیچ اهمیت ندهد. کسی که به دیگران و نظر دیگران اهمیت نمیدهد او را در اصطلاح روانشناختی «جامعهستیز»(sociopath)مینامند. شخصی که بههیچوجه نیازی به نظر یا تأیید دیگران در خود احساس نمیکند، فردی است بسیار خودخواه.
پس میتوان گفت احساسِ موردتأییدمردمقرارگرفتن، یک احساس و نیاز طبیعی است. اما این احساس و نیاز، مانند هر احساس و نیاز طبیعی دیگر، میتواند فرد را بهسمت رفتارهای نادرست و افراطکارانه سوق دهد. اگر بیش از حد به نظر و تأیید مردم اهمیت بدهیم، کمکم دچار ترس و نگرانی میشویم؛ ترس از اینکه مبادا مردم از ما ناراضی شوند. چنین ترسی میتواند به دامی خطرناک برای ما تبدیل شود، چنانکه در امثال باب ۲۹ آیۀ ۵ میخوانیم: “ترس از انسان دام میشود، اما آن که بر خداوند توکل کند، ایمن میماند.”
اول ببینیم چرا چنین احساسی همچون یک دام و تله است و دوم، چگونه میتوان از آن رهایی یافت.
چرا کوشش برای جلب رضایت مردم، دام محسوب میشود؟
۱. زیرا باعث میشود که هدف خدا را برای زندگیمان گم کنیم
اگر نگرانید که دیگران، از جمله همسر، فرزند، شبان، معلم و … چه نقشهای برای شما دارند و میخواهند شما چه کنید یا نکنید، پس نخواهید توانست به هدفی که خدا از خلق شما داشته است، تحقق بخشید. اگر مدام به فکر راضیکردن مردم باشید و خواستههایشان را تأمین کنید، دیگر نمیتوانید نقشۀ خدا را در زندگیتان پیاده کنید.
دو مانع بر سر رسیدن به هدف خدا برای زندگی ما وجود دارد: الف) حسادت، ب) فشار از طرف مردم. پولس میگوید:
“چون کسانی سخن میگوییم که خدا بر آنها مُهر تأیید زده و انجیل را بدیشان به امانت سپرده است. ما در پی خشنود ساختن مردم نیستیم، بلکه خشنودی خدایی را طالبیم که دلهای ما را میآزماید”.
اول تسالونیکیان ۴:۲
هرچه مردم برای ما بزرگتر و مهمتر شوند، خدا کوچکتر و کم اهمیتتر خواهد شد.اما وقتی در زندگی ما خدا جای بزرگی داشته باشد، نفوذ مردم بر ما کمتر خواهد شد.خدا و مردم نمیتوانند به یک اندازه در زندگی ما سهم داشته باشند. کفۀ یکی باید سنگینتر از دیگری باشد. پس از خود سؤال کنید: نظر چه کسی برایم مهمتر است، خدا یا مردم؟ به چه کسی اعتماد دارم، خدا یا مردم؟
۲. مانع از رشد در ایمان می شود
عیسی میفرماید: “چگونه میتوانید ایمان آورید در حالی که جلال از یکدیگر میپذیرید، امّا در پی جلالی که از خدای یکتا باشد، نیستید؟” (یوحنا ۴۴:۵). این آیه نشان میدهد که اگر در پی راضیکردن مردم باشیم، نمیتوانیم چنانکه باید در ایمان رشد کنیم.
۳. مرا به سمت گناه سوق میدهد
گاهی راضیکردن مردم و دوستان به معنی شریکشدن در گناهان آنهاست؛ چنانکه خدا به موسی فرمان داد تا به مردم بگوید: “در عمل بد با اکثریت همراه مشو” (خروج ۲:۲۳).
در کتابمقدس نمونههایی داریم که نشان میدهد چگونه حتی ایمانداران همرنگ جماعت شده گناه ورزیدهاند. پطرس از ترس دیگران عیسی را انکار کرد و گفت که او را نمیشناسد. پیلاتس که در عیسی هیچ گناهی نیافته بود، برای راضیکردن مردم او را تسلیم کرد. برادران یوسف در عهد عتیق با یکدیگر همدست شدند تا به یوسف صدمه بزنند و هیچیک از آنها جرئت نکرد با این عمل مخالفت کند و در برابر دیگر برادران بایستد. وقتی جاسوسان اسرائیلی از تجسس زمین کنعان برگشتند، مردم بهجای واقعیتی که یوشع و کالیب بیان میکردند، به سخنان ده جاسوس دیگر توجه کردند. سموئیل از قول خدا گفته بود که شائول همۀ بتپرستان را هلاک کند، اما او نکرد…“آنگاه شائول به سموئیل گفت: «گناه کردم، زیرا فرمان خداوند و سخنان تو را زیر پا نهادم، چونکه از مردم ترسیدم و سخن ایشان را شنیدم»” (اول سموئیل ۲۴:۱۵).
از خود سؤال کنید: «در چه مواردی بهجای اطاعت از خدا، میخواهم مردم را راضی کنم؟»
۴. باعث دورویی میشود
معمولاً افراد برای راضیکردن مردم، مجبورند نقاب به چهره بزنند تا خود را بهتر از آن که هستند نشان دهند، چون میترسند اگر مردم درونشان را ببینند، آنها را طرد کنند. عیسی مسیح خطاب به فریسیان میگوید: «شما آن کسانید که خویشتن را به مردم پارسا مینمایید، امّا خدا از دلتان آگاه است» (لوقا ۱۵:۱۶). خدا میخواهد ظاهر و باطن ما یکی باشد. حقیقت را بگوییم، نه آنچه مصلحت است. پولس این را خوب آموخته بود که: «نه آن که خودستایی کند پذیرفته میشود، بلکه آن که خدا او را بستاید» (دوم قرنتیان ۱۸:۱۰).
۵. مانع از شهادت دادن میشود
اگر بخواهید مردم را راضی کنید، هرگز دربارۀ مسیح با آنها صحبت نخواهید کرد. والدینِ کور مادرزاد (یوحنا ۹) از ترس رؤسای مذهبی حقیقت را نگفتند، اینکه پسرشان کور بود و عیسی او را شفا داد. دربارۀ مردمی نیز که شاهد معجزات و تعالیم عیسی بودند میخوانیم: «لیکن چون از یهودیان میترسیدند، هیچکس دربارۀ او آشکارا سخن نمیگفت» (یوحنا ۱۳:۷). باز یوحنا به ما میگوید بزرگان قوم نیز که به او ایمان آورده بودند جرئت نمیکردند دربارۀ عیسی شهادت دهند: «با این همه، حتی بسیاری از بزرگان قوم نیز به عیسی ایمان آوردند، امّا از ترس فَریسیان، ایمان خود را اقرار نمیکردند، مبادا از کنیسه اخراجشان کنند. زیرا تحسین مردم را بیش از تحسین خدا دوست میداشتند» (یوحنا ۴۲:۱۲-۴۳).
شما چطور؟ آیا اشخاصی در زندگیتان هستند که میترسید دربارۀ عیسی با آنها سخن بگویید؟
پنج نکتۀ بالا نشان میدهد که چگونه حاضریم مردم را به بهایی گران از خودمان راضی نگه داریم.
حال ببینیم چگونه میتوان از این دام راضیکردن مردم رها شد. رهایی ضروری است، چون در غیراینصورت، مردم راحت میتوانند شما را در چنگ خود نگاه دارند! در این مورد باید فکرمان را عوض کنیم (رومیان ۱۲:۱-۲).
شش اصل زیر را بهخاطر بسپارید، زیرا پادزهر اعتیاد به راضیکردن مردم هستند.
شش حقیقت که باید به خاطر سپرد
۱. حتی خود خدا نیز نمی تواند همه را راضی کند
گروهی برای باریدن باران و گروهی برای روز آفتابی دعا میکنند. طرفداران هر دو تیم برای بُرد تیم محبوب خود دست به دعا برمیدارند. اگر خدا به یکی از این گروهها جواب مثبت بدهد، به دیگری جواب منفی داده است. پس اگر حتی خدا نمیتواند همه را راضی نگه دارد، حماقت است اگر من بخواهم این کار را بکنم. حتی عیسی گفت وای به حال شما اگر همه از شما تعریف و تمجید کنند! اگر چنین کنند، معلوم میشود که شما هیچ عقیده و ثباتی ندارید. انسانِ سالم کسی است که فقط یک بار همه از او بهنیکی یاد میکنند و آنهم موقعی است که به مجلس ختم او آمدهاند!
۲. برای شاد بودن، من به تأیید کسی نیاز ندارم
اگر شادمانی شما در گرو سخنان تأییدآمیز مردم باشد، بدبخت خواهید شد، نه خوشبخت! حتی معروفترین آدمهای دنیا مورد تأیید همه نیستند. برخی از شما شاید تمام عمر در پی راضیکردن فردی همچون پدر، مادر، عمو، معلم، شبان کلیسا و غیره بودهاید. اگر تابهحال نتوانستهاید آن شخص را راضی کنید، بدانید که هرگز نیز نخواهید توانست. پس بهتر است از این کار دست بردارید و آنها را به حال خود بگذارید. راضینشدن آنها تقصیر شما نیست، تقصیر خودشان است که انتظارات بیجا از شما دارند و میخواهند شما از هر نظر کامل باشید.
عیسی به یهودیانی که او را قبول نداشتند چنین فرمود: «نظر و تأیید شما برای من هیچ ارزشی ندارد.» (یوحنا 41:5 – ترجمۀ تفسیری). وقتی عیسی میگوید حقیقت را خواهید شناخت و حقیقت شما را آزاد خواهد کرد (یوحنا ۳۲:۸)، یکی از مواردی که حقیقت ما را آزاد میکند همین آزادی از انتظاراتی است که مردم از ما دارند.
در ضمن بدانید که هیچ بشری نیست که بتواند تمام نیازهایتان را برآورد، جز خدا. خدا میفرماید «من هستم، من، که شما را تسلی میدهم؛ پس تو کیستی که از انسان فانی ترسانی، از بنیآدم که علفی بیش نیست؟»(اشعیا ۱۲:۵۱). چرا؟ چون انسانها عوض میشوند، ممکن است از ما دور شوند، ضعیف گردند، پیر شوند و نهایتاً بمیرند.
در ضمن مواظب باشید خودتان نیز نقش خدا را برای کسی ایفا نکنید و در پی رفع تمام نیازهای او نباشید. بهجای اینکه خدای او باشید، او را بهسوی خدا هدایت کنید.
۳. هرآنچه مهم به نظر می رسد موقتی است
یکی از دلایل افراط در کسب رضایت مردم این است که به زمان حال بیش از ابدیت اهمیت میدهیم. کلام خدا میگوید: «دنیا و هوسهای آن گذراست، امّا آن که ارادۀ خدا را به جا میآورد، تا ابد باقی میماند.»(اول یوحنا ۱۷:۲) برای مثال، در نوجوانی چه چیز برایتان مهم بوده است؟ نمرۀ خوب؟ بُرد در بازی؟ آیا حالا هم این چیزها برایتان مهماند؟ احتمالاً خیر، چرا؟ چون الآن شما فردی بالغ هستید و به این چیزها زیاد اهمیت نمیدهید. البته، ممکن است افرادی باشند که هنوز رشد کافی ندارند و همچنان این چیزها برایشان مهم است. برخی هستند که وقتی دوستان دوران کودکی را میبینند هنوز از گُلی که در فلان بازی زدند صحبت میکنند. اینها هیچ رشدی در زندگی نکردهاند و همانطور کودک باقی ماندهاند.
سالها پیش کسی در یکی از فروشگاههای معروف آمریکا به نام «وال مارت» برچسب قیمت کالاها را عوض کرده بود و مشتریان گیج شده بودند. جنسی که ۱۰۰ دلار بود شده بود یک دلار، جنس ۵ دلاری شده بود ۵۰۰ دلار! شیطان هم همین بلا را سر مردم آورده تا ارزشهای واقعی زندگی را نفهمند. آنچه دنیا میگوید مهم است، در واقع مهم نیست و آنچه میگوید مهم نیست، در واقع مهم است.ایماندار بالغ میتواند امور باقی را از امور فانی تشخیص بدهد. «آنچه مردم ارج بسیارش نهند، در نظر خدا کراهتآور است» (لوقا ۱۵:۱۶).
برای مردم دنیا چه چیز ارزشمند است؟ موفقیت، ثروت و محبوبیت. آیا وقتی بمیریم اینها باز مطرح خواهد بود؟ آنچه ابدی میماند ماهیت اصلی و شخصیت ماست. هیچچیز مانند محبوبیت توخالی نیست. در هالیوود زور میزنند معروف شوند، وقتی شدند عینک دودی میزنند تا شناخته نشوند و از دست مردم فرار کنند! وقتی بیمار میشوید یا عزیزی از دست میدهید، فقط به چند دوست خوب نیاز دارید و بس. لازم نیست محبوب همگان باشید.
۴. من وظیفه دارم فقط یک نفر را خشنود کنم
در زندگی فقط کافی است یک نفر را راضی کنید، خالق خود، یعنی خداوند را.کوشش برای راضیکردن هر کس دیگر غیر از خداوند در واقع نوعی بتپرستی است، چراکه خداوند در ده فرمان فرموده: «تو را خدایان دیگر غیر از من نباشد!» در این مورد خود عیسی مسیح برای ما نمونه است که فرمود: «انجام ارادۀ فرستندۀ خود را خواهانم» (یوحنا ۳۰:۵). پولس نیز همینگونه فکر میکرد: «آیا تأیید مردم را میخواهم یا تأیید خدا را؟ آیا میکوشم مردم را خشنود سازم؟ اگر همچنان در پی خشنودی مردم بودم، خادم مسیح نمیبودم» (غلاطیان ۱۰:۱).
۵. یک روز باید حساب زندگی خود را به خدا پس دهم
«پس هر یک از ما حساب خود را به خدا باز خواهد داد» (رومیان ۱۲:۱۴). وقتی به ابدیت فکر میکنیم، به اینکه باید به خدا پاسخگو باشیم، راضیکردن مردم در نظر ما پوچ و بیارزش مینماید. بهجای اینکه بگذاریم حرفها و نظرهای مردم دربارۀ ما مهم باشند، به عیسی شهادت دهیم. عیسی فرمود: «هر که از من و سخنانم عار داشته باشد، پسر انسان نیز آنگاه که در جلال خود و جلال پدر و فرشتگان مقدّس آید، از او عار خواهد داشت.» (لوقا ۲۶:۹)
۶. خدا مرا آنگونه ساخته که خودم باشم، نه شخص دیگری
خدا هریک از ما را منحصربهفرد ساخته و میخواهد به بهترین نحو به هدف وجود خود برسیم. قرار نیست کس دیگری شویم. در روز قیامت خدا از ما خواهد پرسید: «آیا همان کسی شدی که میخواستم بشوی یا نه؟» پولس میگوید: «همشکل این عصر مشوید، بلکه با نو شدن ذهن خود دگرگون شوید. آنگاه قادر به تشخیص ارادۀ خدا خواهید بود؛ ارادۀ نیکو، پسندیده و کامل او» (رومیان ۲:۱۲).
از این آیه چنین استنباط میشود که نقشهای که خدا برای ما دارد، نقشهای مناسب و خوب است؛ نقشهای که دیگران برای ما طرح کردهاند، خوب نیست. خدا شما را برای اجرای نقشۀ دیگران نیافریده، بلکه برای اجرای نقشۀ خودش.
امیداورم همۀ ما با توجه به این شش نکته، پس از این اجازه ندهیم مردم برای ما تعیین تکلیف کنند، بلکه خواست پدر را بجوییم و از بند راضیساختن مردم رها شویم.