Free ebook download

آزادی تعالی‌بخش

این فیلم بر اساس زندگی دهقانی اتریشی به نام «فرانس یگراشتتر» ساخته شده

نقدی بر مسیح کیهانی – قسمت هشتم

آیا اندیشه کیهانى به تجسم مسیح باور دارد؟ به واقع تجسم مسیح به چه معناست؟

آیه‌ای معروف با تفسیری غلط!

زمانی که هنوز اسقف کلیسا بودم، در مصاحبه با روحانیونی که برای مشاغل مختلف کلیسایی داوطلب می‌شدند، سؤال می‌کردم: «اگر قرار بود به جزیره‌ای دورافتاده بروید، کدام فصل از کتاب‌مقدس را همراه می‌بردید؟» برای اینکه سؤالم جالب‌تر شود اضافه می‌کردم: «حالا فرض کنید رومیان ۸ را...

من همراه شما هستم

تسلی‌بخش‌ترین کلام برادر یا خواهری مسیحی که شما را در زمان سختی یا آزمایش تسلی داده است چیست؟ اینکه «خدا خوب است؟» «این ارادۀ او برای شماست؟» «من برایت دعا می‌کنم؟» اگرچه این جملات، بسته به شرایط، مناسبند، اما ممکن است راه دیگری نیز وجود داشته باشد که ما می‌توانیم...

نقدی بر مسیح کیهانی – قسمت هفتم

آیا اندیشه کیهانى به تجسم مسیح باور دارد؟ به واقع تجسم مسیح به چه معناست؟

تأملی بر مفهوم و مصادیق کلان‌روایت

کتاب‌مقدس از ۶۶ کتاب تشکیل شده که تقریباً در طول یک دورۀ زمانی ۱۵۰۰ ساله و توسط نویسندگان مختلف به نگارش در آمده‌اند. در میان نویسندگان آن می‌توان نبی، پادشاه، چوپان، ساقی دربار، مقام حکومتی، ماهیگیر، پزشک و باجگیر دید. همچنین در نگارش آن سبکهای مختلف نگارشی و ژانرهای متفاوتی چون داستان، تاریخ‌نگاری، زندگی‌نامه، ضرب‌المثل، احکام شریعت و دستور‌العملهای اخلاقی، تأملات فلسفی، موعظه، رساله و شعر بکار گرفته شده است. اما این مجموعۀ بس متنوع نه مجموعه‌ای از نوشته‌های متناقض و متضاد بلکه کلیتی یکپارچه است که روایتی بزرگ را به ما معرفی می‌کند که از کتاب پیدایش شروع شده و در کتاب مکاشفه به کمال می‌رسد. همۀ اجزای کتاب‌مقدس در چارچوب این روایت بزرگ به هم می‌پیوندند و قابل فهم می‌شوند. این روایت بیانگر اعمال بزرگ خدا در تاریخ است که شروع و پایانی دارد و در آن، همانند هر داستان و روایت دیگری، تعارض و حل تعارض و نقطه اوج هست. اما این داستان داستانی واقعیست و داستان جهان و انسان و خداست. 

در دوران معاصر، مطالعات و بررسیهای مربوط به کتاب‌مقدس گرایش بدین دارند که کتب کتاب‌مقدس را به شکلی مجزا و جداگانه و بدون در نظر گرفتن ارتباط آنها با یکدیگر، به‌عبارتی بدون توجه به شهادت و بستر کانُنی‌شان، مورد بررسی قرار داده و به جزئیات تاریخی، فرهنگی، زبانشناختی و مباحث ادبی‌ چون بررسی و تحلیل فرم، ژانر و سبک هر کتاب بپردازند. اگرچه این بررسیها اطلاعات مفید بسیاری در اختیار ما می‌گذارند و باعث می‌شوند تا نکات بسیاری در مورد هریک از کتب کتاب‌مقدس بیاموزیم اما بخاطر در پیش‌گرفتن رویکردی تقلیل‌گرایانه (reductionist) باعث می‌شوند تا از درک حقایق بسیاری در مورد معنای هر کتاب باز بمانیم و در عین پاسخ دادن به بسیاری سؤالات، ما را در برابر سؤالات بی‌پاسخ بسیار قرار می‌دهند. اما در مطالعات کتاب‌مقدس رویکرد متفاوت دیگری هم هست که در کلِ کتاب‌مقدس روایتی بزرگ می‌بیند و تصویر بزرگی در آن تشخیص می‌دهد که اجزای کوچک آن را بهم می‌پیوندد. تشخیص این روایت بزرگ به ما کمک می‌کند تا کل کتاب‌مقدس را همچون کلیتی یکپارچه ببینیم و معنای هر کتاب را نیز با توجه به جایگاه آن در روایت بزرگ درک کنیم. این رویکرد در ورای همه روایتهای کتاب‌مقدس کلان‌روایت (matanarrative) یا روایت جامعی را می‌بیند که همۀ رخدادهای کتاب‌مقدس به آن اشاره دارند. در واقع خود نویسندگان کتاب‌مقدس نیز خود را بخشی از خط سیر و جریانی می‌دیدند که خدا آن را هدایت می‌کند و به‌سوی مقصد نهاییِ مشخصی پیش می‌رود. آنها خود را بازیگران و نقش‌آفرینان داستانی می‌دیدند که خدا در حال نگارش آن است و خود نیز بعنوان شاهدان شکل‌گیری این داستان، نقشی در به روایت کشیدن بخشی از آن بر عهده دارند. این نگرش متفاوت به کتاب‌مقدس، رویکردی در الهیات کتاب‌مقدسی است که در پی استخراج روایتی بزرگ از کتاب‌مقدس است. صاحب‌نظر برجستۀ عهدجدید، ان. تی. رایت درک روایت بزرگ کتاب‌مقدس را از وظایف اصلی الهیات مسیحی می‌داند. 

الهیدانانی که معتقدند کتاب‌مقدس کلان‌روایت یا داستانی را برای ما حکایت می‌کند، آن را به بخشهای مختلف تقسیم می‌کنند. از دیدگاه برخی، این روایت بزرگ شامل سه بخش آفرینش، سقوط و نجات یا احیای آفرینش می‌شود. گروهی دیگر، رخدادهای مربوط به آخرت را نیز که نقطه اوج احیای آفرینش است، مرحله‌ای مجزا در این روایت بزرگ می‌دانند. گروهی نیز این روایت را به بخشهای کوچکتری تقسیم می‌کنند که عبارتند از: آفرینش، سقوط، گزینش قوم بنی‌اسرائیل در مسیر احیای خلقت، آمدن عیسای مسیح و آغاز اسقرار پادشاهی خدا همچون مرحله‌ای سرنوشت‌ساز در احیای خلقت، و رویدادهای زمانهای آخر. آنها عصری را که ما در آن زندگی می‌کنیم، عصری می‌‌دانند که با آمدن عیسای مسیح شروع شده و تا بازگشت او ادامه خواهد داشت و به یک معنا، عصر کلیسا و نقش‌آفرینی ما در گسترش پادشاهی خدا و احیای خلقت است. از نظر آنها درک معنای روایت بزرگ نجات در کلیت آن و درک اینکه ما در چه برهه‌ای از این روایت زندگی می‌کنیم به ما کمک می‌کند تا جایگاه خود را در جهان درک کنیم و کنش و عملکرد لازم را داشته باشیم. در کل، بررسی کلان‌روایت کتاب‌مقدس نشان می‌دهد که خدای کتاب‌مقدس خدای مأموریت است و شخصاً در مأموریت نجات و احیای همۀ ابعاد خلقت و نه فقط انسان حضور دارد. او برای انجام این مأموریت، شخص دوم تثلیث، یعنی پسر خدا را به جهان می‌فرستد و او با تجسم و مرگ و قیامش امکان این نجات را فراهم می‌سازد. سپس پدر و پسر شخص سوم تثلیث را می‌فرستند که نتایج کار نجات‌بخش مسیح را در زندگی انسانها محقق می‌سازد و نیز کلیسا یا قوم خدا را تجهیز می‌کند تا در مسیر انجام مأموریت الهی گام بردارد. بنابراین، بسیار مهم است که کلیسا موضوع مأموریت الهی یا (Missio Dei) را همچون یکی از موضوعات اساسی کلان‌روایت کتاب‌مقدس درک کرده و نقش و جایگاه خود را در جهان معاصر در پرتو این مفهوم تعریف کند.

در کل، درک روایت بزرگ کتاب‌مقدس به ما کمک می‌کند تا اصولی را از آن استخراج کنیم که بر اساس آن می‌توانیم به تدوین جهان‌بینی کتاب‌مقدسی بپردازیم. در هر جهان‌بینی‌ای، در کنار دیگر عناصر مهم جهان‌بینی چون نمادها، گزاره‌ها، پرسش و پاسخها و کنش، عنصری روایتی وجود دارد که قابل تقلیل به چیز دیگری نیست. این عنصر روایتی به برخی از مهمترین سؤالاتی که در هر جهان‌بینی مطرح است پاسخ می‌دهد یعنی سؤالاتی از این قبیل: ما کِه هستیم؟ از کجا آمده‌ایم؟ چرا جهان بدینگونه است که تجربه می‌کنیم؟ مشکل اصلی چیست؟ ما در چه زمانی زندگی می‌کنیم و چه باید کرد؟

اما برای درک اهمیت روایت کتاب‌مقدسی بعنوان حقیقتی که از آن می‌توان اصول جهان‌بینی مسیحی را استخراج کرد باید به سراغ موضوعاتی چون داستان و روایت و اسطوره برویم و این مفاهیم را بیشتر بشکافیم.

داستان و اسطوره

انسانها ذاتاً موجوداتی داستانگو هستند. طبیعت انسان با داستانگویی بسیار مأنوس است. تمامی قبایل و قومها و ملل، در طول تاریخ، درک خود را از واقعیت در قالب اساطیر و داستانها بیان کرده‌اند. گویی انسان بدون داستان و روایت نمی‌تواند زندگی کند. مطالعات انسان‌شناختی و مردم‌شناختی در فرهنگهای مختلف نشان می‌دهد که همۀ فرهنگها و جوامع، اسطوره و داستانهای خاص خود را دارند که از دیرباز بر این فرهنگها و جوامع حاکم بوده است. اسطوره‌ها فقط داستانهایی نیستند که محصول خیال‌پردازی فرهنگهای باستانی باشند، بلکه با بررسی آنها می‌توان دید که آنها تجسمِ ارزشها، باورها و تجربۀ تاریخی‌ این فرهنگها هستند و گویای درک آنها از واقعیت و زندگی‌اند. به عبارت دیگر، اسطوره‌ها چکیدۀ باورهای مذهبی و نیز چکیدۀ جهان‌بینی آنها هستند. این مطالعات نشان می‌دهند که یکی از عواملی که در این جوامع قوام و انسجام می‌آفریند و حتی روابط اجتماعی را تعریف می‌کند، همین اسطوره‌های کهن است و بسیاری از قوانین و عرفهای این جوامع ریشه در این اسطوره‌ها دارند. علاوه بر اسطوره‌ها، قصه‌های مردمی، آثار حماسی ملی، داستانها و روایات مذهبیِ هر جامعه نیز چنین نقشی ایفا می‌کنند و نقشی مکمل برای اسطوره‌ها دارند. 

یکی از کسانی که در این زمینه پژوهشهای ارزنده و روشنگری انجام داده، اسطوره‌شناس و اندیشمند برجسته، میرچا ‌الیاده است که آثار بسیاری نیز از او به فارسی ترجمه شده است. از سوی دیگر، فلاسفه و اندیشمندانی چون آلسدایر مک‌اینتایر، چارلز تیلور و پل ریکور در مورد اهمیت داستان و روایت و نقش آنها در شکل‌گیری تصویر ما از واقعیت، آثار قابل توجهی نگاشته‌اند. بنا بر نظر مک اینتایر، برای درک این موضوع که وقایع زندگی ما چه ارتباطی با هم دارند یا چه طرح و نقشه‌ای بر آنها حاکم است، به سراغ داستانها می‌رویم و در پی درک این موضوع هستیم که چه روایتی بر زندگی ما غالب است و بر این اساس بسیاری از تصمیمات ما شکل می‌گیرد. متفکر فرانسوی معاصر، پل ریکور، که آثار مهمی در زمینۀ هرمنوتیک به نگارش در آورده است به این موضوع می‌پردازد که هر انسانی برای زندگی نیاز به یک روایت و داستان دارد تا وقایع ظاهراً نامرتبط زندگی‌اش را در قالب آن، ساختار و انسجام بخشد. از دیدگاه او، زندگی ما در نگاه نخست، از وقایع بیشمار و نامرتبطی تشکیل شده که در قالب یک روایت و داستان به هم می‌پیوندند و به زندگی ما نظم و معنا می‌دهند و داستان، طرحواره‌ای است که به رخدادهای زندگی‌مان در طول زمان معنا و سامان می‌بخشد. از نظر ریکور، گویی خود واقعیت ساختاری روایی دارد و ما در پی کشف و بازسازی این ساختار روایی در قالب داستان هستیم. در یک داستان و روایت، اتفاقات خوشایند و ناخوشایند، شکستها و پیروزیها، شخصیتهای خوب و بد، همه و همه در قالب ساختاری روایی بهم متصل می‌شوند و ما در زندگی واقعی خود نیز به دنبال شکل دادن به داستان زندگی خود هستیم که همه رخدادهای آن در قالبی روایی نظم و معنا می‌یابند. در داستانها، بین رخدادها رابطۀ علت و معلولی برقرار می‌شود؛ داستان از نقطۀ شروع، نقطۀ اوج و پایان برخوردار است؛ انبوه رخدادها تقدم و تأخر دارند. یک داستان و روایت به ما می‌گوید که مجموعه‌ای از اتفاقات منجر به نتیجه‌ای مشخص می‌شوند. واقعیت آشوبناک و رخدادهای درک‌ناپذیر، توسط داستان،‌ طرحی مشخص و قالب و معنا می‌گیرند.

یکی دیگر از مهمترین ویژگیهای داستانها و روایات این است که قدرتی بس فراتر از استدلال و برهانهای عقلانی دارند و با تمامیت وجود انسان سخن می‌گویند. داستانها با احساسات و عواطف عمیق ما ارتباط برقرار کرده تخیل ما را بر می‌انگیزند. داستانها همچنین با ناخودآگاه ما نیز سخن می‌گویند و عناصری از آن را که از دسترس خودآگاه ما بدور است مخاطب قرار داده و بر ابعاد ناشناخته و ناخودآگاه وجود ما تأثیر می‌گذارند. به این دلیل، گاه داستانی عمیقاً بر ما اثر گذاشته نگاه ما را به خود و دیگران تحت تأثیر قرار می‌دهد و سبب می‌شود به‌گونه‌ای دیگر به جهان بنگریم و آن را درک کنیم، در حالی که  دلیل جذابیت مقاومت‌ناپذیر و مجاب‌کنندۀ آن داستان خاص بر خودمان نیز نامعلوم است. 

در مورد کودکان نیز داستانها نقش مهمی در شکل‌گیری تصویرشان از جهان و واقعیت دارند. یکی از راههایی که  کودکان جهان را می‌شناسند و قانونمندیهای حاکم بر آن را کشف می‌کنند داستانها هستند. در مکتب روان‌تحلیل‌گری‌ (psychoanalysis) بررسیهای جالبی در مورد نقش و عملکرد داستانها در سامان‌بخشی به حیات درونی کودک انجام شده است و اینکه چگونه کودکان از راه همانندسازی با شخصیتهای جذاب داستانها و همذات‌پنداری با آنها بر بسیاری از ترسها و اضطرابات ناخودآگاهشان غلبه می‌یابند. روان‌تحلیل‌گر معروف، شارل بتلهایم، در این زمینه تحلیلهای جالبی از تأثیر داستانها و افسانه‌ها بر ذهن و روان کودکان و ناخودآگاهشان دارد که چگونه در آنها همیشه نیکویی بر بدی پیروز می‌شود و پیروزی شرارت، موقتی است یا اینکه چگونه کودکان و اشخاص ضعیفتر بر اشخاص شرور، زورگو و قوی پیروز می‌شوند.

اما این فقط انسانهای بدوی و فرهنگهای باستانی و کودکان نیستند که با کمک داستان و روایت، جهان و واقعیت را تعریف می‌کنند. در زندگی انسان معاصر نیز داستان و روایت نقش بسیار پررنگ و تأثیرگذاری دارد. امروزه نیز بخش قابل‌توجهی از انسانها شیفتۀ رمان، داستان، نمایشنامه و علی‌الخصوص سینما هستند. شاید یکی از بزرگترین دلایل موفقیت هالیوود این است که در کنار استفاده از ابزارهای لازم برای به تصویر کشیدن تخیلات و مفاهیم، سینمای هالیوود سینمایی داستانگوست و هالیوود را می‌توان کارخانۀ بزرگ داستان‌سازی دانست. نه فقط صنعت فیلم و سینما و نیز سریالهای تلویزیونی بخش مهمی از وقت انسانهای معاصر را می‌گیرند بلکه نقش مهمی در شکل‌دهی تصویر آنها از واقعیت و جهان دارند. بسیاری از انسانهای جوامع معاصر نه فقط شیوه‌های لباس پوشیدن و الگوهای مصرف و قالبهای رفتاری خود را از فیلمها و سریالها می‌گیرند بلکه داستان زندگی بسیاری از انسانها، ناخودآگاه تحت تأثیر فیلمهایی که می‌بینند شکل می‌گیرد و بسیاری از عناصر جهان‌بینی مدرنیته و عناصر فکری آن و نیز ارزشهای جامعه مصرفی و فردگرا، با زبان تصویر اما در قالب داستانهایی که سینما و سریالهای تلویزیونی روایت می‌کنند، به انسان معاصر منتقل می‌شود. در کمال شگفتی می‌بینیم آثار کارگردانان بزرگی که از زبان تصویر و سینما استفادۀ شاعرانه کرده و یا در پی انتقال مفاهیم فلسفی و فکری عمیق هستند طرفداران چندانی نزد عامه مردم ندارد، ولی آثار کارگردانانی که محتوایی کم‌مایه و دم‌دستی را در قالب فیلمهایی با روایت و خط داستانی جذاب به تصویر می‌کشند، مخاطبان بیشماری دارد. برای مثال سینما‌گرانی چون بونوئل، برسون، تارکوفسکی و ترنس مالیک، علیرغم استفادۀ استادانه از زبان سینمایی و ارائه مفاهیم فکری و هنری عمیق، فقط در بین گروهی از سینمادوستان نخبه‌گرا طرفدارانی دارند در حالی که کارگردانانی با آثار بی‌مایه از لحاظ فکری و هنری، آثارشان رکوردهای فروش را می‌شکند چون داستانگویان خوبی هستند. پس سینمای معاصر و سریالهای داستانی تلویزیونی، این واقعیت را به ما یادآوری می‌کنند که چقدر انسان معاصر با داستان و روایت انس و الفت دارد.

کلان‌روایتهای مدرنیته و مارکسیسم

همانگونه که در ابتدای مقاله اشاره کردیم، کتاب‌مقدس روایتی بزرگ یا کلان‌روایت جهانشمولی به ما عرضه می‌کند که چارچوبی برای تدوین جهان‌بینی مسیحی و مبانی اساسی آن در اختیار ما می‌گذارد. اما این فقط کتاب‌مقدس نیست که روایتی بزرگ به ما ارائه می‌کند بلکه مکاتب فکری و جهان‌بینیهای دیگر هم کلان‌روایتهای خود را دارند که در تقابل با کلان‌روایت کتاب‌مقدس قرار می‌گیرند. برای مثال تفکر مدرنیته و پیش‌فرضهای آن، داستان یا روایت بزرگ خود را مطرح می‌سازد. آنچه در چند سدۀ گذشته بر انسان غربی گذشته است و رخدادهایی چون رنسانس، انقلاب علمی، تفکر روشنگری و انقلاب صنعتی همه و همه در نهایت به شکل‌گیری تفکر مدرنیته و روایت آن انجامید، روایتی که انسانِ به خود متکی غربی را در مسیر پیشرفت و تسلط بر طبیعت و تغییر جامعه نشان می‌دهد. در این روایت انسان با کنار گذاشتن خدا و هر مرجعیت فراطبیعی دیگر و فقط با تکیه بر عقل و توانمندیهای خود، سازندۀ سرنوشت خویش و فاتح قلل مختلف است. در دوران معاصر، فلسفه‌ها و جهان‌بینیهای دیگری نیز وجود دارند که به یک معنا فرزند مدرنیته هستند اما کلان‌روایتی متفاوت از آن ارائه می‌کنند. یکی از این کلان‌روایتها، کلان‌روایت مارکسیسم است. کلان‌روایت مارکسیسم، برخی از پیشرفتهای مدرنیته را تأئید کرده ولی به نقد رادیکال روابط تولیدی جوامع غربی یا جامعۀ سرمایه‌داری می‌پردازد و امکان گذر به جامعه‌ای بی‌طبقه و آرمانی را مطرح می‌کند که روابط تولیدی نوینی بر آن حکمفرماست و تحقق عدالت اجتماعی را که در جامعۀ سرمایه‌داری از بین رفته، در این جامعۀ آرمانی ممکن می‌داند. در واقع تمام نظریه‌پردازیهای فلسفۀ مارکسیسم که در قالب فلسفۀ ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی و نظریۀ اقتصادی آن مطرح شده و بنیادهای نظری آن را در کتاب «سرمایه» و دیگر تحلیلهای اقتصادی مارکس می‌توان دید، به شکل کلان‌روایت یا داستانی بزرگ بیان می‌شود که بر اساس آن، انسان باید با انقلاب اجتماعی، نظم ناعادلانۀ فعلی را سرنگون و نظامی عادلانه و انسانی برقرار سازد. از دیدگاه کلان‌روایت مارکسیستی، این حرکت نه انتخاب انسان بلکه محصول جبر تاریخ و حرکت پیشرونده و توقف‌ناپذیر آن است. آنچه گفتیم شکلی بسیار ساده از کلان‌روایت مارکسیستی بود. کلان‌روایتهای دیگری نیز وجود دارند که هر یک داعیۀ بیان حقیقت جهانشمول را دارند. همچنین می‌توان به کلان‌روایتهای دیگری که قبل از مدرنیته وجود داشته‌اند نیز اشاره کرد که هریک در دورانهای خاصی در نقاطی از جهان حاکمیت و مقبولیت خاص خود را داشته‌اند. برای مثال، برداشتی خاص از فرهنگ هلنیستی که سعی در گسترش آن به مناطق مختلف جهان داشت تا ملل «بربر» را با فرهنگ و اندیشۀ یونانی آشنا و به‌اصطلاح متمدن کند. مفهوم صلح رومی و اندیشۀ غالب‌شدن قدرت امپراتوری روم بر جهان، اسلام و مفهوم امت اسلامی و جهاد و کشورگشایی از قرون ششم به بعد، نمونه‌هایی از کلان‌روایتهای پیشامدرنیته هستند که کلان‌روایت مسیحی در دوره‌های مختلف با آنها در تضاد قرار گرفته است. در دوران معاصر هم کلان‌روایت مسیحی یا کتاب‌مقدسی در تقابل و تضاد با کلان‌روایتهای مدرنیته و مارکسیسم قرار گرفته است چون پیش‌فرضهای جهان‌بینی مسیحی، پیش‌فرضها و اصولی متفاوت با آنچه این کلان‌روایتها مطرح می‌کنند، مطرح می‌سازد. 

پست مدرنیسم

نگرش پست مدرنیسم نگرشی است که با نقد اساسی تفکر مدرنیته و کلان‌روایت آن، اساساً امکان وجود هر کلان‌روایتی را نفی می‌کند. از دیدگاه متفکران پست‌مدرن بخاطر رخدادهای فاجعه‌بار عصر ما چون دو جنگ جهانی، انفجار دو بمب اتمی و پس از آن مسابقه هسته‌ای، رخداد آشویتس و دیگر اردوگاههای کار اجباری، بحرانهای زیست محیطی، و غیره کلان‌روایت خوشبینانۀ مدرنیته به بن‌بست رسیده و با شکست روبرو شده است. آنها کلان‌روایت مارکسیسم را نیز به نقد کشیده و با نقد وقایع فاجعه‌باری که در نظامهای کمونیستی در شوروی دورۀ استالین و چین کمونیست دوره مائو رخ داد، آن را نیز کلان‌روایتی ورشکسته می‌دانند. در کل تفکر پست‌مدرن مشروعیت هر کلان‌روایتی را زیر سؤال برده و کلان‌روایت را ذاتاً ممتنع می‌داند. اگر کلان‌روایتها را نظامهایی از اندیشه بدانیم که خود را بعنوان معیار نهایی حقیقت و مشروعیت معرفی می‌کنند و خود را جهان‌شمول می‌‌دانند یعنی ادعا می‌کنند که برای همه زمانها و مکانها صادقند، متفکران پست‌مدرن معتقدند که کلان‌روایت به این معنا دیگر مشروعیت ندارد. یکی از متفکران پست‌مدرنی که نقش مهمی در نقد کلان‌روایت ایفا کرده است، متفکر معاصر فرانسوی ژان فرانسوا لیوتار است که خصوصاً در کتاب خود با عنوان «وضعیت پست‌مدرن» به این موضوع پرداخته است. البته پست‌مدرنیستها وجود خرده‌روایتهای کوچک را که در فرهنگها و جوامع مختلف حاکمند نفی نمی‌کنند اما معتقدند که عصر روایتهای بزرگ تمام شده است و هیچ روایتی نمی‌تواند ادعای برتری بر روایتهای دیگر داشته یا ادعای جهان‌شمولی کند. به عبارت دیگر، پست‌مدرنیسم در عین تأکید بر اهمیت خرده‌روایتها در ایجاد انسجام و یکپارچگی در جوامع مختلف و هویت‌آفرینی برای اعضای این جوامع، وجود کلان‌روایت جامع را منتفی می‌داند و معتقد است که ما در عصر همزیستی روایتهای گوناگون که هیچیک بر دیگری تفوق ندارد، زندگی می‌کنیم. این نگرش پست‌مدرنیسم علاوه بر خاستگاههای تاریخی و اجتماعی گوناگون، از منظر فلسفی ریشه در ناامیدی انسان معاصر در رسیدن به حقیقت و به معنایی، ریشه در نیهلیسم دارد. در این نگرش، رد پای نگرش چشم‌اندازگرایی (perspectivism) فلسفۀ نیچه و نسبی‌گرایی معرفتی را نیز می‌توان دید و نیچه متفکریست که متفکران پست‌مدرن از او تأثیرات بسیار گرفته‌اند.

اما به هر حال علیرغم تأثیر گستردۀ نگرش پست‌مدرنیستی بر تفکر غرب و بر گروهی از روشنفکران، هنوز هم کلان‌روایت مدرنیته روایتی جدی و مطرح محسوب می‌شود و هنوز هستند متفکران بسیاری که  کلان‌روایت و جهانشمول بودن آن را جدی می‌گیرند. در نقاط مختلف دنیا هم شاهد حضور کلان‌روایتهای دیگری هستیم که دعوی برتری بر کلان‌روایتهای دیگر دارند. کلان‌روایت مارکسیسم در شکلهای کاملاً نوین و بازبینی‌شده هنوز در بین گروهی از روشنفکران و متفکران تحول‌خواه در نقاط مختلف جهان طرفدارانی جدی دارد و شکلهای کلاسیک آن هنوز در قالب نظامهای حکومتی‌ای چون نظامهای کمونیستی کوبا، کره شمالی و نمونه التقاطی و استحاله‌یافتۀ آن در نظام سرمایه‌داری جهانی یعنی جمهوری خلق چین هنوز مطرح است. یا کلان‌روایت اسلام که در عصر حاضر در جهان تسنن و تشیع قرائتهای گوناگونی از آن دیده می‌شود. تلاشهایی برای صورت‌بندی کلان‌روایت اسلامی در جهان مدرن در جریان است، زیرا دنیای اسلام از یک سو در برابر تحولات سیاسی و اجتماعی جوامع مسلمان در فرآیند مدرنیته و مدرنیزاسیون و فرآیند جهانی‌شدن و استلزامات آنها قرار دارد و از سوی دیگر، بر آن است تا از سنت و هویت اسلامی خود صیانت و پاسداری کند. 

زندگی بر اساس کلان‌روایت کتاب‌مقدس

بنابراین، ما مسیحیان در عصر تقابل کلان‌روایتهای گوناگون، باید کلان‌روایت کتاب‌مقدس وعناصر آن را بخوبی درک کرده و جهان‌بینی مسیحی خود را با توجه به پیچیدگیهای عصر حاضر و چالشهای بیشمارش تعریف کنیم. روایت کتاب‌مقدس ادعا می‌کند که داستان حقیقی را در مورد جهان و آفریننده‌اش روایت می‌کند، آفریننده‌ای که در طول تاریخ عمل کرده است تا خلقت سقوط کرده و دچار انحطاط خود را احیاء کند. نکته مهم دیگر آنکه ما مسیحیان به عنوان قوم خدا در احیای این خلقت نقشی کلیدی داریم و خدا مأموریتی جدی به قوم خود سپرده است. درک عمیق کلان‌روایت نجات در کتاب‌مقدس باعث می‌شود تا ما جایگاه و نقش خود را در این جهان به‌درستی درک کنیم و به یک معنا هویت مسیحی ما ریشه در درک درست ما از معنای کلان‌روایت کتاب‌مقدس دارد. بدون درک عمیق ابعاد مختلف کلان‌روایت کتاب‌مقدس و دلالتها و استلزامات آن برای جهان‌بینی مسیحی و زندگی عملی، مسیحیان در مواجهه با چالشها و پرسشهای پیچیدۀ جهان معاصر نمی‌توانند واکنشی بایسته و شایسته از خود نشان دهند و اساساً وظیفۀ پرورش جهان‌بینی مسیحی بدون توجه جدی به ابعاد مختلف کلان‌روایت بزرگ کتاب‌مقدس میسر نیست. در واقع، این خطر وجود دارد که مسیحیان با تأثیر گرفتن از کلان‌روایتهای دیگر و بدون درک آگاهانۀ این تأثیرات، قسمتهای مختلف کتاب‌مقدس را بخوانند و برداشتهایی از آن داشته باشند که متضاد با کلان‌روایت اصلی کتاب‌مقدس است. برای مثال ممکن است یک مسیحی عمیقاً تحت تأثیر روایت مدرنیته یا مارکسیسم، بخشهایی از کتاب‌مقدس را مطالعه کند و به نتایجی برسد که با کلان‌روایت بزرگ آن در تضاد است زیرا کارکرد روایتها تا حدی به شکل ناخودآگاه است. امروزه بسیاری از مسیحیان غربی شیوۀ زندگی و طرز فکری عمیقاً فردگرایانه دارند و زندگی خود را حول اهدافی کاملاً شخصی و خودمحورانه سامان داده‌اند در حالی که اگر کلان‌روایت جامع کتاب‌مقدس را درک کنند متوجه می‌شوند که دلالتهای آن در جهان‌بینی مسیحی و در نتیجه زندگی عملی مسیحی، آنها را به شیوه‌ای از ‌زندگی‌ می‌خواند که برخلاف فردگرایی و شیوۀ زندگی خودمحورانه‌ای است که کلان‌روایت مدرنیته بر آن تأکید دارد. دلالتها و استلزامات مفهوم مأموریت بزرگ و مفهوم کلیسا و جامعۀ الهی در کلان‌روایت کتاب‌مقدس، یک مسیحی را بر آن می‌دارد تا زندگی خود را در مسیر تحقق مأموریت بزرگ ببیند و از روحیۀ فردگرایی فاصله بگیرد. در واقع مانند هر کلان‌روایت دیگری، ما با پیوند زدن داستان زندگی خود با داستان بزرگتر کتاب‌مقدس، به زندگی خود معنا می‌دهیم و در چارچوب آن رخدادهای زندگی خود را تعریف می‌کنیم. بنابراین با درک عمیق روایت کتاب‌مقدس، می‌توانیم به مهمترین سؤالات جهان‌بینی مسیحی پاسخ داده جایگاه خود را در جهان درک کنیم؛ سؤالاتی که شامل طیفی وسیع از موضوعاتی می‌شود که انسان معاصر با آنها روبرو است؛ موضوعاتی چون بحرانهای زیست محیطی، عدالت اجتماعی، نژادپرستی و نادیده ‌گرفتن حقوق اقلیتها، حقوق بشر، همجنس‌گرایی و سقط ‌جنین، مباحث بیوتکنولوژی چون شبیه‌سازی و مباحث مربوط به استفاده از سلولهای بنیادین، مرگ با رضای مقتول و بسیاری مسائل دیگر.