مقدمه: فراتر از تصویر “ایوب صبور“
تصویر رایج از ایوب بهعنوان الگوی صبر، عمیقاً در وجدان عمومی و سنت کلیسایی ریشه دوانده است. این برداشت سادهانگارانه، که اغلب بر پاسخ اولیۀ ایوب به مصیبت متمرکز است، پیچیدگیها، آشفتگیهای روانی و عمق بحران الهیاتی موجود در این کتاب را نادیده میگیرد. کتاب ایوب صرفاً روایتی از مصیبت یک مرد پارسا نیست؛ بلکه کاوشی عمیق در باب فروپاشی یقین و ازهمگسستن زبان ایمان در برابر رنجی غیرقابلدرک است. این بحران زمانی رخ میدهد که کلیشههای کلامی و سنتهای عبادی دیگر قادر به تبیین یا تسکین تجربۀ زیستۀ فرد آسیبدیده نیستند، و در نتیجه، فرد خود را در بیان دردش به خدا و دیگران ناتوان مییابد. این ناتوانی در بیان، خود بخشی از تروماست و فرد را در انزوایی مضاعف فرو میبرد. این متن کهن به ما نشان میدهد که چگونه جامعۀ ایمان، با نیت خیر اما با ابزارهای الهیاتی ناکارآمد، میتواند این بحران را تشدید کند یا با برخورداری از دانش و تجربۀ کافی بهشکلی سازنده به آن پاسخ دهد. مقالۀ حاضر با اتخاذ یک رویکرد روایی که بر پویاییهای بینفردی و زندگی درونی شخصیتها تمرکز دارد، به تحلیل سفر ایوب از ایمانی مضطرب به رابطهای بالغانه با خدا میپردازد. این تحلیل نشان خواهد داد که چگونه این روایت با به تصویر کشیدن یک بحران وجودی، میتواند بهعنوان منبعی غنی برای درک چارچوبهای کتابمقدس از پریشانی روانی و همچنین راهنمایی برای شکلدهی به پاسخهای شبانی و اجتماعی به آن عمل کند.
ایمان پیشا-تروما: پرترهای از یک پارسای مضطرب
مقدمۀ منثور کتاب، ایوب را بهعنوان پاتریارکی «بیعیب و صالح» معرفی میکند که از تمام برکات مادی و خانوادگی برخوردار است. با اینحال، در پس این تصویر ایدهآل، نشانههایی از اضطراب عمیق و دینداری خشک نهفته است. ایوب وسواسگونه و مداوم برای گناهان احتمالی فرزندانش قربانی تقدیم میکند، مبادا آنها «در دل خود خدا را اهانت کرده باشند» (ایوب ۱:۵). این عمل، که بدون حضور یا مشارکت خودِ فرزندان انجام میشود، بیش از آنکه از رابطهای مبتنی بر اعتماد با خدا حکایت کند، نشاندهندۀ یک سیستم دفاعیِ روانشناختی است. ایمان او در این مرحله، مبتنی بر الهیاتی حاکی از بدهبستان است که بهعنوان چارچوبی شناختی برای مدیریت اضطراب وجودی عمل میکند. این سیستم که توهم امکان کنترلکردن امر الهی را در ذهن ایجاد میکند، جهانی پایدار و قابلپیشبینی متصور میسازد. این جهانبینی که اغلب «الهیات پاداش و جزا» (Retribution Theology) نامیده میشود، بر این فرض استوار است که نیکی همواره به پاداش و شرارت به مجازات منجر میشود (نگاه کنید به فروم، ۱۹۶۶). ایوب از خدایی میترسد که کمالگرا و آمادۀ مجازات است و مناسک دینی به ابزاری برای کنترل این خدای بالقوه خشمگین و تضمین تداوم برکات تبدیل شدهاند. این چارچوب ایمانی، که جذابیت آن در ایجاد حس کنترل و امنیت نهفته است، در برابر طوفانهای سهمگین زندگی بسیار شکننده است، زیرا بر پایۀ عملکرد بینقص انسان استوار است نه بر فیض، ذات و اعمال پیشبینیناپذیر خدا.
چالش آسمانی که توسط «شیطان» (مدعی) مطرح میشود، فراتر از آزمودن پارسایی ایوب، در واقع شخصیت و ارزش خودِ خدا را زیر سؤال میبرد. سؤال کلیدی «آیا ایوب بیچشمداشت از خدا میترسد؟» (ایوب ۱:۹)، یک اتهام کیهانی علیه خداست: «آیا خدا فینفسه شایستۀ پرستش است، یا عبادت او همواره به امید کسب منفعت صورت میگیرد؟» بنابراین، خدا در حاکمیت خود این آزمایش را مجاز میشمارد تا نه تنها عمق ایمان بندۀ خود را آشکار سازد، بلکه و مهمتر از آن، جلال و شایستگی مطلق خود را آشکار سازد. «شیطان» در اینجا نه بهعنوان نیروی شرّ مطلق، بلکه بهعنوان دادستان در پیشگاه الهی عمل میکند و صحت و صداقت ایمان ایوب را به چالش میکشد (کلاینز، ۱۹۸۹، ص. ۲۱). این چالش، که ایوب از آن بیخبر است، زمینه را برای کاوش در ماهیت رابطۀ انسان و خدا فراهم میآورد: آیا این رابطه میتواند فراتر از تبادلی صرف شامل برکات باشد و بر اساس آزادی و محبتی عمیقتر شکل گیرد؟ این سؤال، کل سفر روحانی ایوب را از ایمانی مبتنی بر ترس و منفعت بهسوی ایمانی مبتنی بر رابطه و اعتماد هدایت میکند و نشان میدهد که ایمان ناآزموده، ایمانی شکننده است.

فروپاشی زبان و ظهور تروما
پس از وقوع مصیبتهای پیاپی، اولین واکنش ایوب، بیان یک کلیشۀ آیینی آشناست: «خداوند داد و خداوند گرفت، نام خداوند متبارک باد» (ایوب ۱:۲۱). این پاسخ، در لحظۀ شوک اولیه، میتواند بهعنوان تکیهگاه عمل کند و فرد را به جامعۀ ایمانیاش متصل نگه دارد. این کلمات مانند لنگری در طوفان عمل میکنند و با مناسک سوگواری مانند پارهکردن جامه و تراشیدن سر همراه میشوند (ینزن، ۲۰۰۹، ص. ۴۵). با اینحال، این زبان موروثی میتواند به یک مکانیسم دفاعی برای فاصلهگذاری بین احساسات واقعی و سرکوب درد نیز تبدیل شود. با شدتگرفتن رنج و آغاز بیماری جسمی، این ساختار زبانی شروع به فروپاشی میکند. ایوب دیگر عبادت نمیکند و در سکوتی بهتزده بر «تل خاکستر» مینشیند که نمادی از انزوای کامل، فروپاشی هویت اجتماعی و مرگ نمادین اوست. او حس میکند تبدیل به انسانی شده «بیهویت» شده که از تمام جایگاههای پیشین خود عریان شده است.
نکتۀ ظریف راوی مبنی بر اینکه «ایوب به لبان خود گناه نورزید» (ایوب ۲:۱۰)، به شکاف فزاینده میان ظاهر و باطن او اشاره دارد. این گفته نشان میدهد که اگرچه لبان ایوب هنوز به ظاهر ایمان را حفظ کردهاند، لیکن قلبش در آشوب و جدال است. این دوگانگی، که در روانشناسی به آن ناهماهنگی شناختی (Cognitive Dissonance) گفته میشود، ماهیت پریشانی روانی او را آشکار میکند. ایمان برای او بهجای آنکه منبع آرامش باشد، به یک عملکرد اضطرابآور برای «گفتن حرف درست» تبدیل شده و خود به بخشی از مشکل تبدیل گشته است. سکوت هفتروزۀ دوستانش در ابتدا پاسخی همدلانه بهنظر میرسد، اما در نهایت، این سکوت نیز سنگینی ترومایی را نشان میدهد که زبان همگان را بند آورده است. این سکوت سنگین، در واقع آرامش قبل از طوفان است؛ فضایی خالی که بهزودی با تلاش دوستان برای «حل» معمای رنج پر میشود، تلاشی که ناخواسته آنها را به بخشی از خودِ تروما تبدیل میکند.
جدال حکمتها: شکست الهیات سنتی در مواجهه با رنج
ورود دوستان ایوب، صحنۀ تقابل دو جهانبینیِ الهیاتی را به نمایش میگذارد. دوستان ایوب نمایندۀ «حکمت سنتی» هستند؛ یک الهیات علت و معلولی که بر اساس آن، رنج همواره نتیجه و مجازات گناه است. از منظر آنها، راهحل مشکل ایوب ساده است: اعتراف به گناه و توبه. این دیدگاه، با اینکه در تلاش برای حفظ یک جهان اخلاقی، معنادار و قابلفهم است، اما در مواجهه با ترومایی که منشاء آن مبهم است، به یک چارچوب الهیاتی آسیبزا تبدیل میشود که با بیمارگونه نشاندادن قربانی (Pathologizing the Victim)، تجربۀ زیستۀ او را بیاعتبار میسازد. اما فراتر از یک خطای الهیاتی، واکنش آنها ریشه در یک اضطراب وجودی عمیق دارد. رنج مبهم ایوب، چارچوب امن و پیشبینیپذیر جهانبینی خودشان را به لرزه درمیآورد. اگر ایوبِ پارسا میتواند به چنین رنجی دچار شود، پس هیچکس در امان نیست. بنابراین، اصرار آنها بر گناهکاربودن ایوب، در واقع یک مکانیسم دفاعی برای محافظت از سیستم ایمنی روانی خودشان است. آنها برای حفظ جهانبینی خود، ناچارند ایوب را قربانی کنند. این امر، سادهاندیشی دوستان ایوب را از یک خطای فکری به یک قصور عمیق شبانی و انسانی تبدیل میکند. سخنان آنها نه تنها تسلیبخش نیست، بلکه با تحمیل بار گناه بر دوش ایوب، رنج او را مضاعف میکند. آنها با اصرار بر الهیات خود، در واقع در حال دفاع از جهانبینی خود در برابر تهدیدی هستند که رنج بیدلیل ایوب برایشان ایجاد کرده است. بهعبارت دیگر، تسلیدادن به ایوب در درجۀ دوم اهمیت قرار میگیرد؛ اولویت آنها حفظ نظام الهیاتی خودشان است.
در مقابل، ایوب این الهیات را با تمام وجود رد میکند، زیرا با واقعیت تجربهاش در تضاد است. او بهجای کلیشههای انتزاعی، به «حکمت اعتراضی» روی میآورد؛ زبانی که در مزامیر مرثیهای نیز یافت میشود و بخشی مشروع از سنت ایمانی قوم اسرائیل است. والتر بروگمان این دوگانگی را بهعنوان تقابل «شهادت»(Testimony) و «مخالف شهادت» (Counter testimony) در زندگی قوم اسرائیل توصیف میکند (بروگمان، ۱۹۹۷، ص. ۳۹۱). ایوب با صراحت روز تولدش را لعن میکند و خدا را مستقیماً برای بیعدالتی به چالش میکشد. سخنان او صرفاً فریادهای احساسی نیستند، بلکه استدلالهای حقوقی و الهیاتی دقیقی هستند که در آنها خدا را بهعنوان پادشاهی ناعادل به دادگاه فرامیخواند. این جدال نشاندهندۀ شکست جامعۀ ایمانی در همدلی با فرد آسیبدیده است. دوستان ایوب، از آنجا که ترومای او نظام ایمانی خودشان را به خطر میاندازد، بهجای گوشدادن و همراهی، به موعظه و دفاع از الهیات جزایی خود پناه میبرند و شکاف و بیگانگی را عمیقتر میسازند.
تجلی الهی از دل گردباد: پاسخی دگرگونکننده
نقطۀ اوج کتاب، ظهور یهوه از میان «گردباد» است (ایوب ۳۸:۱). انتخاب این نماد بسیار مهم است؛ خدا از مکانی آرام و آسمانی سخن نمیگوید، بلکه در دل تروما، آشفتگی و با قدرتی غیرقابلدرک با ایوب روبهرو میشود. این امر بهلحاظ الهیاتی بیانگر آن است که ملاقات با خدا لزوماً در آرامش رخ نمیدهد، بلکه میتواند در بحبوحۀ خشم، سردرگمی و کشتیگرفتن با ایمان اتفاق بیفتد. خداوند در هرج و مرج زندگی ایوب حضور مییابد و نشان میدهد که از درد و رنج او دور نیست، بلکه در مرکز آن حاضر است.
سخنان خدا، پاسخی فلسفی به سؤالات ایوب دربارۀ علت رنجش نیست، زیرا هدف این «تجلی الهی» (Theophany) ارائۀ «توضیح» نیست، بلکه آشکارساختن «خودِ خدا» است. خداوند با به تصویر کشیدن عظمت و حکمت ادراکناپذیر خود در خلقتش، پرسش ایوب مبنی بر «چرا؟» را با پرسشی بنیادینتر و مبنی بر «چه کسی؟» جایگزین میکند. پاسخ به معمای رنج، یک فرمول یا دلیل نیست، بلکه حضور شخصیتمند خدایی حاکم و حکیم است. این رویارویی، ایوب را از تلاش برای فهمیدن خدا به پرستش خدایی که فراتر از فهم است، میبرد. این صرفاً تغییر یک چشمانداز نیست، بلکه دگرگونی مبتنی بر رابط است. پیام این است: «جهانی که تو در آن زندگی میکنی بسیار بزرگتر و پیچیدهتر از آن است که در الهیات سادهاندیشانۀ تو بگنجد.» این تجربه، خدای بدهبستانگر و قابلپیشبینی ذهن ایوب را با خدایی واقعی، زنده، فراتر از درک انسانی و در عینحال نزدیک، جایگزین میکند. ایوب پاسخی برای «چرا»ی رنجش دریافت نمیکند، اما حضور دگرگونکنندۀ خدا را تجربه میکند که خود، عمیقترین پاسخ ممکن است. این رویارویی به او کمک میکند تا از تمرکز بر رنج خود فراتر رفته و خود را در برابر عظمت خالق، ضعیف ببیند و در این ضعف، آرامشی نو پیدا کند.

فریاد ایوب و پاسخ انجیل: تحلیل مسیحشناختی روایت رنج
تحلیل الهیاتی کتاب ایوب بدون در نظر گرفتن جایگاه آن در کل روایت کتابمقدس ناقص خواهد بود. سفر ایوب، با تمام عمق و غنای خود، در نهایت به فراتر از خود اشاره دارد و بهعنوان سایهای نبوتی، نیاز بشر به شخص و کار عیسای مسیح را آشکار میسازد. این ابعاد مسیحشناختی را میتوان در سه محور اصلی بررسی کرد:
الف) ایوب بهعنوان پیشنماد رنج مسیح: ایوب، مردی پارسا، که رنجی با منشاء مبهم را متحمل میشود، پیشنماد رنج مسیحِ عاری از گناه است. شباهتها عمیق و قابلتأملاند: احساس وانهادگی از سوی خدا که در فریاد ایوب («چرا روی خود را از من پنهان میکنی؟» – ایوب ۱۳:۲۴) پژواک مییابد، در فریاد مسیح بر صلیب («خدای من، خدای من، چرا مرا واگذاشتی؟» – متی ۲۷:۴۶) به اوج میرسد. همانطور که ایوب توسط نزدیکترین دوستانش طرد و متهم شد، مسیح نیز توسط قوم خود و رهبران دینی انکار و محکوم گردید. با اینحال، یک تفاوت بنیادین وجود دارد: رنج ایوب در نهایت برای تقدیس و خالصسازی خود او بود، اما رنج مسیح کاملاً کفارهای و نیابتی بود؛ او رنج کشید نه برای گناهی که کرده بود، بلکه برای گناهان کسانی که به او ایمان میآورند.
ب) فریاد ایوب برای یک میانجی: در اوج ناامیدی، ایوب یکی از عمیقترین اشتیاقهای الهیاتی عهدعتیق را فریاد میزند: «کاش میان ما داوری بود تا بر هر دوی ما دست بگذارد!» (ایوب ۹:۳۳). این فریاد، بیانگر درک دردناک شکاف عظیم بین انسان خطاکار و خدای قدوس است. ایوب میداند که به تنهایی نمیتواند در برابر خدا بایستد و نیازمند یک میانجی است که بتواند این دو جهان را به هم پیوند دهد. این آرزوی عمیق، قرنها بعد در شخص عیسای مسیح بهطور کامل و نهایی پاسخ داده شد. اوست آن میانجی کامل که هم کاملاً خدا و هم کاملاً انسان است و میتواند بهعنوان پل ارتباطی، صلح را بین خدا و انسان برقرار سازد. (اول تیموتائوس ۲:۵)
ج) ایوب بهعنوان پیشنماد خدمت شفاعت مسیح: چرخش شگفتانگیز داستان در فصل پایانی، جایی که خدا به دوستان ایوب دستور میدهد تا برای درخواست بخشش نزد او بروند، از معنای نبوتی عمیقی برخوردار است. خدا میگوید: «بندۀ من ایوب برای شما دعا خواهد کرد، و من دعای او را خواهم پذیرفت» (ایوب ۴۲:۸). در این لحظه، ایوب، رنجکشیدهای که خود مورد اتهام بود، به مقام کاهن و شفیع برای کسانی که به او ستم کرده بودند، ارتقا مییابد. این عمل، سایهای قدرتمند از خدمت کهانتی عیسای مسیح است. اوست که پس از مرگ و رستاخیز، اکنون بهعنوان کاهن اعظم ابدی، دائماً برای قوم خود نزد پدر شفاعت میکند (رومیان ۸:۳۴؛ عبرانیان ۷:۲۵).
نتیجهگیری: از ایمان مبتنی بر بدهبستان تا رابطۀ اصیل
مؤخرۀ کتاب، که توأم با نثر است، یک «پایان خوش» ساده نیست، بلکه نمادی از تولد یک زندگی جدید با ارزشهایی دگرگونشده است. خداوند دوستان ایوب را توبیخ میکند، نه بهخاطر الهیات اشتباهشان، بلکه چون «با او بهراستی سخن نگفتند، چنانکه بندۀ او ایوب گفت» (ایوب ۴۲:۷). خدا رابطۀ مستقیم و صادقانه را ارج مینهد، حتی اگر همراه با شکایت و خشم باشد. این تأیید الهی، به زبان مرثیه و اعتراض مشروعیت میبخشد و آن را بهعنوان بخشی حیاتی از یک رابطۀ ایمانی اصیل معرفی میکند. این نشان میدهد که خدا ترجیح میدهد انسان با او کشتی بگیرد تا اینکه با کلیشههای نادرست و بیروح خدا را بپرستد.
بازسازی زندگی ایوب بر پایۀ روابط استوار است. او در جامعۀ خود ادغام میشود، برای دوستانی که او را آزردهاند شفاعت میکند و با بخشیدن سهمالارث به دخترانش، الهیات جزایی و سلسلهمراتبی گذشته را به چالش میکشد. این عمل آخر، به گفتۀ گوستاوو گوتیهرز، نشاندهندۀ تعهد به عدالت برای بهحاشیهراندگان است (گوتیهرز، ۱۹۸۷). این اعمال نشاندهندۀ یک تحول درونی عمیق است. بنابراین، برخلاف باور رایج که کتاب ایوب را روایتی صرفاً فردی از رنج و رستگاری میداند، این حکایت عمیقاً به یک دگرگونی فردی در بستر جامعه اشاره دارد. شفای نهایی ایوب در انزوا رخ نمیدهد، بلکه در بطن همان تلاطمات و طوفانها، از طریق ملاقات با خدا و بازسازی روابط اجتماعی و پذیرش مسئولیت متقابل در جامعۀ ایمانی محقق میشود. با اینحال، حتی این شفا نیز کامل نیست و داستان ایوب با یک تنش حلنشده به پایان میرسد. سفر او نه تنها داستان تقدیس یک فرد، بلکه پیشنماد یک نیاز عمیقتر و جهانی است. فریاد او برای یک میانجی، پژواک عمیقترین نیاز بشریت است. کتاب ایوب این سؤال بزرگ را مطرح میکند: «چه کسی میتواند بین انسان خطاکار و خدای قدوس بایستد؟» این کتاب، با به تصویر کشیدن این نیاز، در واقع به فراتر از خود اشاره دارد. پاسخ نهایی به فریاد ایوب، در خودِ کتاب ایوب یافت نمیشود، بلکه در شخصعیسای مسیح به کمال میرسد. اوست آن خادم رنجدیده و بیگناه نهایی که نه برای تقدیس خود، بلکه برای گناهان ما درد کشید. اوست آنمیانجی که ایوب در آرزویش بود (اول تیموتائوس ۲:۵) و اوست آن شفاعتگر ابدی که ایوب تنها سایهای از او بود. بدینترتیب، کتاب ایوب نه تنها به سؤالات ایوب پاسخ میدهد، بلکه با ایجاد یک اشتیاق عمیق برای یک منجی، خواننده را آمادۀ پذیرش انجیل میسازد و نشان میدهد که چگونه تمام روایتهای عهدعتیق در نهایت در شخص و کار مسیح به تحقق و کمال میرسند.
فهرست منابع
- Brueggemann, W. (1997). Theology of the Old Testament: Testimony, Dispute, Advocacy. Fortress Press.
- Clines, D. J. A. (1989). Job 1-20 (World Biblical Commentary 17). Zondervan.
- Fromm, E. (1966). You Shall Be as Gods: A Radical Interpretation of the Old Testament and Its Tradition. Holt, Rinehart and Winston.
- Gutiérrez, G. (1987). On Job-Talk and the Suffering of the Innocent. Orbis Books.
- Janzen, J. G. (2009). At the Scent of Water: The Ground of Hope in the Book of Job. Eerdmans.