رهبران باکفایت و سالم برکتی بزرگ برای قوم خدا و جوامع انسانی محسوب میشوند. اما رهبران بیکفایت و ناسالم تهدیدی بزرگ برای کلیسا و هر نهادی هستند که آنها در رأس آن قرار میگیرند. رهبران نوع اول باعث رشد و ارتقای نهادها و سازمانها میشوند و به انسانهایی که در پیرامونشان هستند احساس ارزشمندی، خودشکوفایی، اعتمادبهنفس و رضایتخاطر عمیق میبخشند، اما رهبران نوع دوم در انسانهایی که تحت رهبری آنها هستند، احساس بیارزشی، بطالت و ملالت، کمبود اعتمادبهنفس و نارضایتی عمیق از خود و شرایط بهوجود میآورند. هر نهاد و جمع و تَشَکّل انسانی نیز بهشکلی نیاز به رهبر یا رهبرانی دارد که به فعالیتهای آن نظم و جهت داده در جهت شکوفایی آن بکوشند. نهادهای مختلف اجتماعی، مؤسسات مالی و تجاری، احزاب سیاسی، نهادهای آموزشی و تربیتی عرصههایی هستند که وجود رهبران کارآمد و سالم، موجب رشد و توسعه و شکوفایی آنها و تحقق اهدافی میشود که فلسفۀ وجودی آنهاست. از سوی دیگر، رهبر بیکفایت و ناسالم میتواند منجر به انحطاط و فروپاشی سازمانها و نهادهای مختلف شود و افرادی را که در آنها فعالیت میکنند یا در معرض تاثیرگذاری آنها هستند، دچار نارضایتی عمیق یا آسیبهای جدی سازد.
کلیسای خداوند و سازمانهای فراکلیسایی (parachurch organizations) از این قاعده مستثنیٰ نیستند و کلیسای مسیح نیز نیاز به رهبران و خادمان با کفایت و کارآزموده و سالمی دارد که در مسیر تحقق اهداف پادشاهی خدا و تحقق مأموریت بزرگ گام برمیدارند. البته قرارگرفتن در رأس خدمات روحانی و بر عهده گرفتن نقش رهبری روحانی، در وهلۀ نخست دعوتی الهی است و اشخاص بدون داشتن این دعوت نمیتوانند عملکردِ شایستۀ یک رهبر روحانی را بهجا آورند. ولی در کنار واجدبودن دعوت الهی، رهبران روحانی باید از شخصیتی سالم و روحانی برخوردار باشند و بهمرور مهارتهای رهبری را کسب کرده و در استفاده از این مهارتها، تجربه و حکمت لازم را بهدست آورده باشند.
اما رهبر مسیحی کسی نیست که فقط مهارتهای لازم برای رهبری را کسب کرده باشد، بلکه در وهلۀ نخست، او کسی است که شخصیتی سالم و شفایافته دارد و بر اساس معیارهای روحانی و ارزشهای کتابمقدس عمل میکند و باورهایش ریشه در جهانبینی مسیحی دارند. همۀ ما انسانها در دنیایی سقوطکرده به دنیا آمده و بالیدهایم و همۀ ما کموبیش بهخاطر مسائل و پیشزمینۀ خانوادگی و نیز رخدادهای ناگواری که در زندگی تجربه کردهایم، ممکن است زخمها و ناهنجاریهایی با خود داشته باشیم که اگر در جایگاه رهبری قرار گیریم، چه بسا سر باز کنند و به ما و دیگران آسیب بزنند. شخصی که در موقعیت رهبری قرار میگیرد پیوسته با چالشها و بحرانهای متعدد روبهروست که لازمۀ رهبری است؛ و یا جایگاه رهبری به او اختیارات و امکاناتی میدهد که در صورت عدم نظارت و پاسخگویی لازم، ممکن است فرد بهشکل نادرستی از آنها استفاده کند و به دیگران آسیب بزند. آمادگی رهبر برای روبهروشدن با مشکلات رهبری و میزان خویشتنآگاهی او، عاملی مهم برای رهایی از این عواملِ مشکلساز است. خود موقعیت رهبری، مخصوصاً در کلیساها و سازمانهای بزرگی که فشار خدمتی بسیار به رهبر وارد میشود، میتواند زمینهساز بروز مشکلات روانی و شخصیتی در فرد شود و کسانی که از پیش دچار مسائل روانیِ حلنشده هستند، در زیر بار این فشار، آسیبپذیرتر میشوند.
امروزه در بسیاری از کلیساها و سازمانهای مسیحی، گاه بر روی مهارتهای رهبری و عواملی که باعث موفقیت یک رهبر در سازمان میشوند تاکید زیادی میشود، ولی موضوع توجه به شخصیت و منش و سیرت رهبر مسیحی مغفول مانده یا تأکید لازم بر آن صورت نمیگیرد. مهارتهای لازم برای خدمت و رهبری را در چند سال میتوان بهدست آورد، ولی شخصیت سالم و بالغ و روحانیت عمیق، خصیصههایی هستند که بهراحتی در اشخاص شکل نمیگیرند و مستلزم رابطۀ شخصی عمیق با خدا، رعایت انضباطهای عمیق روحانی، شبانی و نظارت جدی و آبدیدهشدن در کورۀ زندگیاند. رهبران کارآمدی که با وجود مهارتهای چشمگیر در زمینۀ خدمت روحانی، شخصیت ناپخته و بیمارگون و غیرروحانی دارند، همانقدر برای کلیسا و کار خدا خطرناکاند که رهبران بیکفایت و بیبهره از مهارتهای رهبری. سقوط اخلاقیِ برخی از رهبران مسیحی برجسته در سالیان اخیر، نشان میدهد که این روزها از تأکید و توجه لازم به موضوع شخصیت و منش یک رهبر و بلوغ روحانی و شخصیتی او، چندان خبری نیست و مدارک تحصیلی و مهارتها و موفقیتهای خادم، در اولویت قرار گرفتهاند. در کلام خدا نیز شاهد این هستیم که فرآیند شکل گیری روحانی و شخصیتی رهبران برجسته سالیان سال به طول میانجامد. رهبران روحانی نیز انسانهایی خاکی هستند که نقاط ضعف و مشکلات خود را دارند، اما جایگاه رهبری و قرارگرفتن در مقامی که فرد در شبکهای گسترده از ارتباطات، ناگزیر از مواجهه با تعارضات و استرسهای بسیار است و نیز ضرورت تصمیمگیری در مورد مسائل پیچیدۀ شبانی و رهبری، از جمله مسائلی هستند که میزان آسیبپذیری رهبر روحانی را بالا میبرند. همچنین کسانی که در مناصب اجرایی مهم قرار دارند، با پول و قدرت و وسوسههای دیگر درگیرند و رهبرانی که شخصیت بالغ روحانی ندارند، با خطر جدی سقوط در این عرصهها روبهرو هستند.
در مورد سویههای تاریک رهبری آثار بسیاری به نگارش در آمده است و وقتی فردی با زمینههای شخصیتی ناسالم در موقعیتهای پیچیدۀ رهبری قرار میگیرد این سویهها میتوانند در او پررنگتر و عمیقتر شوند. رشد گرایشهای خودشیفتگی، شکلگیری نگرش مبتنی بر سوءظن و بدبینی نسبت به دیگران، روحیۀ کنترل و رویکرد اقتدارگرایانه و استبدادی از جمله پدیدههایی است که ممکن است دامنگیر رهبران شود. اما برخی افراد بهخاطر رخدادهای گذشتۀ زندگیشان بیشتر در معرض این آسیبها هستند و در صورت قرارگرفتن در موقعیتهای حساس رهبری، چه بسا بیشتر دستخوش این سویههای تاریک شوند. به همین دلیل، رهبران باید با دقت و وسواس به آنچه در درونشان میگذرد توجه کنند و با درک مسائل مربوط به ساحت رهبری، پیوسته در مسیر شناخت این مشکلات بکوشند و دائماً خویشتنآگاهی را در خود توسعه دهند.
در چشمانداز کتابمقدس نیز شاهد این هستیم که خدا به دنبال کسانی است که «دل ایشان با او کامل است»، ( اول سموئیل ۱۶: ۱۳) یعنی کسانی که دل یا حیات درونی و ارزشهایشان بر اساس شناخت خدا و معیارهای روحانی شکل گرفته است. برای آنها، خدا در صدر اولویتهایشان جای دارد و هدف اصلی زندگیشان، خشنودی خداست. بهعبارت سادهتر، چنین اشخاصی ویژگیهایی دارند که برای خدا مطلوب است. در کلام خدا داوود چنین شخصیتی است و علیرغم همه ضعفهایش او کسی است که حیات درونی و ویژگیهایش خدا را خشنود میسازد. در واقع، حتی زمانی که سموئیل داوود را به پادشاهی مسح میکند، او هنوز فاقد ویژگیهای یک پادشاه است که باید قوم خدا را رهبری کند؛ اما از نظر خدا، این ویژگیها در طول زمان قابلاکتساباند و خدا تأکید را متوجۀ دل داوود یا حیات درونی او و رابطۀ شخصی داوود با او میسازد و در یک کلام، بر همۀ ویژگیهایی تاکید میورزد که منش و سیرت و شخصیت داوود را میسازند. بدون شک، خدا قابلیتها و توانمندیهای پنهان داوود را در امر رهبری میدید و میدانست که او بهعنوان سردار جنگی و پادشاهی حکیم و رهبری قابل اعتماد، پادشاه موفقی در آینده خواهد بود. خدا از طریق پیشدانیِ الهی خویش، از قبل میدانست که این صفات مکنون، از قوه به فعل در خواهند آمد. با این حال، تأکید خدا در وهلۀ اول بر منش و سیرت و شخصیت روحانی داوود و خداترسی و اطاعتی بود که متأسفانه در شائول وجود نداشت و بههمین دلیل خدا از عبارت “مردی موافق دل من” دربارۀ داوود استفاده میکند.
نکتۀ مهم دیگری که باز در چشمانداز کتابمقدسی مهم است، تأکید بر انگیزههای درونی اشخاص در مورد خدمت است. این انگیزهها جایگاهی حتی مهمتر از موفقیتهای ملموس در خدمت ایفا میکنند. عیسای مسیح در آیات پایانی موعظۀ بالای کوه این کلام عجیب را بر زبان آورد: «نه هر که مرا “سرورم، سرورم” خطاب کند به پادشاهی آسمان راه یابد، بلکه تنها آنکه ارادۀ پدر مرا که در آسمان است بهجا آورد. در آن روز بسیاری مرا خواهند گفت : “سرور ما، سرور ما، آیا به نام تو نبوت نکردیم؟ آیا به نام تو دیوها را بیرون نراندیم؟ آیا به نام تو معجزات بسیار انجام ندادیم؟” اما به آنها بهصراحت خواهم گفت: “هرگز شما را نشناختهام. از من دور شوید ای بدکاران!”» (متی ۷:۲۱-۲۳).
ظاهراً اشخاصی که مخاطب مسیحاند خدمتی موفق با دستاوردهایی قابل توجه داشتهاند. همچنین، عیسی را سرورم میخوانند (به تکرار کلمۀ سرورم در متن توجه داشته باشید که بیانگر میزان سرسپردگی این اشخاص به مسیح است)، اما به دلایلی که در موردشان مطمئن نیستیم، که یکی از آنها میتواند همانا وجود انگیزههای ناسالم و خودمحورانه در خدمت باشد، مسیح خدمت آنها را بهرسمیت نمیشناسد و تأیید نمیکند (هرچند این خدمات به نام او انجام شدهاند).
پولس رسول نیز بارها به انگیزههای خودش و دیگران در خدمت اشاره میکند و خدا را شاهد و ناظر بر انگیزههای خود میداند. در باب اول رسالۀ فیلیپیان پولس به کسانی اشاره میکند که «از حسد و حس رقابت، مسیح را وعظ میکنند» و نیز «از سر جاهطلبی…نه با خلوص نیت» خدمت میکنند (فیلیپیان ۱:۱۵ و ۱۷). اگرچه پولس در نهایت شادمان است که انجیل مسیح موعظه میشود، بر انگیزههای نادرست این اشخاص در خدمت اشاره میکند. او در دفاع از اعتبار رسالت خود در برابر قرنتیان، فقط به نتایج ملموس خدمت خود چون آیات و معجزات بسنده نمیکند، بلکه محبت پدرانه و بیشائبۀ خود را به آنها خاطرنشان میسازد (اول قرنتیان ۴:۱۴-۱۵) و در مورد صداقت و خلوص نیت خود به آنها اطمینان می دهد (دوم قرنتیان ۱:۱۷-۱۹ و ۲:۱۷). پولس بر این موضوع تأکید میکند که انگیزهها و حیات درونیاش بر خدا آشکار است و سعی میکند تا این انگیزهها را برای قرنتیان نیز آشکار سازد (دوم قرنتیان ۴:۲ و ۵:۱۱). اگرچه مخالفان و رقبای پولس در قرنتس ظاهراً موفقیتهای چشمگیری داشتند، پولس توجه قرنتیان را به انگیزههای نادرستی که در پس تلاشهای آنها وجود داشت جلب میکند و از مجموع توضیحات او بهوضوح میتوان دریافت که شیوۀ رهبری و خدمتی که پولس سعی داشت در عمل منعکس سازد، در تقابل با شیوههایی از رهبری بود که برخی از معاصرانش سعی در رواج آنها داشتند؛ پولس در نامههای قرنتیان، غلاطیان و فیلیپیان به این شیوهها اشاره کرده است.
با توجه به چشماندازی که کتابمقدس در این مورد نیز برای ما ترسیم میکند، توجه به سیرت و شخصیت و منش و روحانیتی که بر اساس ارزشهای کتابمقدس شکل گرفتهاند، بیش از پیش در امر رهبری و خدمت مسیحی اهمیت مییابد. توجه به عوامل و شرایطی که به شکلگیری شخصیت روحانیِ بالغ و سالم در رهبران مسیحی میانجامد، موضوعی است که بدون توجه کافی به آن، کلیسای خداوند دچار صدمات و زیانهای بسیار خواهد شد. اگرچه در برنامۀ درسی دانشگاههای الهیات و مدارس علوم دینی و دورههای خادمسازی، در کنار دروس پایۀ الهیات مسیحی، دروسی نیز در زمینۀ مدیریت و رهبری، روانشناسی و دیگر مهارتهای خدمتی تدریس میشوند، بسیاری از این نهادهای آموزشی فاقد برنامههای جامع و مدون برای شکلگیری شخصیت روحانی هستند و گویی فرض را بر این قرار دادهاند که داوطلبان این شرط را قبلاً احراز کردهاند و یا این نیاز در جایی دیگر مرتفع شده، و بههرحال، در آموزش الهیاتی و فرآیند خادمسازی فاقد موضوعیت است. این در حالی است که دورۀ تحصیل الهیات و دورههای خادمسازی بهترین فرصت برای توجه به این نیاز بنیادین است. در بسیاری از سنتهای تعلیمی و پرورشی کلیسا در طول تاریخ، بهخصوص در سنتهای رهبانی، فرآیند آموزش الهیات هیچگاه از فرآیند شکلگیری شخصیت روحانی و بلوغ شخصیتی جدا انگاشته نشده است. در همین چارچوب، الهیات را به یک معنا میتوان شناخت خدا بههدف ایجاد تغییر در خود و جهان دانست، تغییری که نتیجۀ دلسپردگی و جدیّت در عمل به مأموریت بزرگ مسیح برای کلیساست. بنابراین، بسیار ضروری است که هر دورۀ آموزشی و دانشگاهی که با هدف تربیت رهبران و خادمان مسیحی برگزار میشود، به این مهم توجه جدی مبذول دارد.
خداوند امروزه نیز به دنبال زنان و مردانی است که «دل ایشان با او کامل است». خادمان و رهبران مسیحی باید پیوسته مهارتهای خود را در زمینۀ خدمت و رهبری توسعه دهند و پیوسته بر دانش الهیاتی و کتابمقدسی خود بیفزایند و دمی از آموختن نیاسایند. اما در کنار همۀ اینها، حیات درونی و روحانی رهبر مسیحی و بلوغ و سلامت شخصیت او عواملی هستند که بدون آنها یک رهبر مسیحی نمیتواند رهبر و خادمی موفق برای پیشبرد پادشاهی خدا باشد. شاید دورۀ معاصر که نخبهگرایی، تخصصگرایی و عطش کسب موفقیت و نیل به دستاوردهای ملموس و قابلمشاهده شاخصههای آن هستند، رهبران و خادمان مسیحی را خودبهخود به سمتی سوق دهد که اولویت ارزشهای روحانی و الهی در خدمتشان کمرنگ شود، اما رهبر و خادم مسیحی کسی است که خوانده شده است تا با شخصیت و رفتار خود، همچنین با منش و شیوۀ زندگی خود، الگویی برای قوم خدا باشد. او خوانده شده است تا اهمیت بسیاری برای حیات درونی و رابطۀ شخصیاش با خدا قائل شود و این آیه را همواره در نظر داشته باشد که «دل خویش را با مراقبت تمام پاس بدار زیرا سرچشمۀ امور حیاتی است» (امثال ۴:۲۳).