قلبی که با ضرباهنگ قلب خدا میتپد
یونس یکی از شخصیتهای جالب کلام خداست که از زندگی او درسهای بسیاری میتوان آموخت. بررسی کتاب یونس، که یکی از کوتاهترین کتب کتابمقدس است، حقایق روحانی بسیاری در مورد شخصیت یک خادم آشکار میسازد. در باب اول کتاب یونس شاهد این هستیم که خدا از او میخواهد تا به شهر نینوا، پایتخت امپراتوری آشور برود و با اعلام داوری قریبالوقوع خدا، آشوریان را به توبه دعوت کند. یونس که در حدود سال ۷۹۳ تا ۷۵۳ پیش از میلاد و در پادشاهی شمالی میزیست، از رفتن به نینوا و اعلان داوری خدا بر ساکنانش خودداری میکند و با نااطاعتی از خدا، سوار کشتی شده و به ترشیش میگریزد. با توجه به پیشزمینۀ فکری و فرهنگی یونس بعنوان یک یهودی قرن هشتم قبل از میلاد، این واکنش او را میتوان درک کرد. برای او بعنوان یک نبی اسرائیلی، اعلان کلام خدا به قومی جز قوم اسرائیل بیمعنا بود. از سوی دیگر قوم آشور بعنوان همسایۀ شمالی قوم اسرائیل، قدرتی در حال رشد بود که تهدیدی جدی برای قوم اسرائیل و پادشاهی شمالی محسوب میشد. از نظر یونس حالا که خدا تصمیم گرفته است یک دشمن بالقوۀ قوم خود را نابود کند، بهتر است زودتر این کار را بکند؛ دیگر چه ضرورتی دارد که نبیای اسرائیلی برود و به آنها هشدار بدهد! تصور کنید هموطنان اسرائیلی او میشنیدند که خدا به او مأموریت داده است تا به قومی بتپرست که دشمن قوم اسرائیل است، در مورد گناهانشان هشدار دهد تا بازگشته توبه کنند. در مورد او چه فکری میکردند؟ شاید یونس با خود فکر میکرد خدا اشتباه کرده است یا اگر خدا کمی وقت داشته باشد تا در مورد تصمیمش بیشتر فکر کند، حتماً از تصمیمش بر میگردد! افزون بر این، تصور واکنشِ تمسخرآمیز اهالی بتپرست نینوا به پیام او، این قومی که در شرارت شهرۀ عام بودند، نفس یونس را تنگ میکرد. شاید با خود میاندیشید چه گناهی کرده است که خدا میخواهد او را چنین تنبیه کرده مضحکۀ خاص و عام کند. با درنظرگرفتن همۀ این ملاحظات نباید تعجب کرد که یونس از انجام این خواست خدا سرباز میزند و حتی حاضر است بمیرد اما این مأموریت را انجام ندهد.
پس از فراز و نشیبها و رخدادهای بسیار، او به ارادۀ خدا گردن میگذارد و به شهر نینوا میرود و اهالی شهر را از داوری خدا مطلع میسازد. نتیجۀ موعظۀ او حیرتانگیز است. هنوز یک روز از اعلان داوری خدا از سوی یونس نگذشته بود که «مردمان نینوا به خدا ایمان آورده، به روزۀ عمومی ندا کردند و از خرد و بزرگ پلاس پوشیدند» (یونس ۳: ۵). حتی پادشاه آشور نیز پلاس در بر کرده و همۀ اهالی شهر را به توبه و روزه دعوت میکند. در تمام عهدعتیق خدمت هیچ نبیای چنین موفقیتآمیز نبوده است که در کمتر از یک روز، شهری با ۱۲۰۰۰۰ نفر جمعیت با شنیدن پیغام او پلاس در بر کرده و از راههای شرارتبار خود توبه کرده باشند. حتی در تاریخ کلیسا و در دورۀ بیداریهای بزرگ روحانی، توبه جمعیتی با این تعداد در یک روز، اگر سابقه هم داشته، اتفاقی نادر بوده است. بعد از موعظۀ آتشین پطرس در روز پنتیکاست نیز، فقط سه هزار نفر ایمان آوردند. و در ضمن، باید به این حقیقت بسیار مهم هم توجه داشت که در روزگار یونس، با توجه به جمعیت کلی انسانها، چنین جمعیتی رقم بسیار قابلملاحظهای بود.
اما یونس از دست خدا عصبانی بود و در باب چهارم، گفتگوی گلایهآمیز او را با خدا میبینیم. اما خدا با صبوری با او گفتگو میکند و با استفاده از یک گیاه و یک کرم، سعی میکند به یونس درس مهمی در مورد قلب پر محبت خود و دلنگرانی عمیقش در خصوص آفریدگان خود بدهد. خدا او را متوجه میسازد که اگر ازبینرفتن یک گیاه برای یونس اینقدر مهم است، چقدر بیشتر برای خدایی که آفرینندۀ کل هستی است، زندگی ۱۲۰۰۰۰ نفر از ساکنان نینوا و حیوانات آن مهم است. ما نمیدانیم پس از رخدادهای باب چهارم، یونس چقدر تغییر کرد اما بهروشنی میبینیم که او علیرغم انجام خدمت بسیار موفقیتآمیزش، هنوز قلب خدا را نمیشناسد و برایش مهم نیست چه بلایی بر سر مردم نینوا بیاید. در آخرین آیۀ کتاب، خدا میگوید: « چگونه میتوانم بر نینوا دل نسوزانم؟» قلب پر از محبت خدا برای مردم نینوا میسوزد و یونس این موضوع را درک نمیکند. او با آنچه در قلب خدا میگذرد بیگانه است. او خدمتی را انجام میدهد که بسیار موفقیتآمیز است و باعث دگرگونی عمیق قلوب ساکنان نینوا میشود، اما قلب خودش تغییری نمیکند. اما برای خدا همانقدر که تغییر قلب مردم نینوا اهمیت دارد، تغییر قلب یونس نیز مهم است. خدا میخواهد این نبی موفق، قلب او را بشناسد. الهیدان بزرگ یهودی، آبراهام هشل در تعریف خدمت نبوت، آن را سفری به قلب خدا میداند. نبی در این سفر، قلب خدا را میشناسد و با شفقت و محبتی که انعکاس محبت خداست، شورمندانه پیغام الهی را اعلام میکند. باب چهارم کتاب یونس دعوتی است از یونس که سفر به قلب خدا را آغاز کند. اما با درنظرگرفتن آنچه در چهار باب کتاب یونس میگذرد، یونس نمونۀ بارزی از خادمانی است که خدمات بسیار موفقیتآمیزی دارند و نتایج خدمت آنها شگفتانگیز است، اما قلب خدا را نمیشناسند و قلبشان با قلب خدا فاصلۀ بسیار دارد. شاید این گفته عجیب بهنظر آید، ولی در کلام خدا و در تاریخ کلیسا خادمانی را میبینیم که خدمات بزرگ و چشمگیری انجام دادهاند، اما زندگی و شخصیت آنها بیانگر این است که آنها قلب خدایی را که به مأموریتهای بزرگ گسیلشان کرده نمیشناسند. شاید در فکر انسانی ما، موفقیتهای بزرگ آنها در خدمت، نشانۀ تأیید کامل خدا بر شخصیت و منش آنها باشد، اما وجود موفقیتهای بزرگ در خدمت لزوماً به معنای بلوغ روحانی خادم و حتی شناخت عمیق او از قلب خدا نیست.
نمونۀ دیگری که در این زمینه در کلام خدا مییابیم شمشون است. او هم موفقیتهای چشمگیری داشت و خدا توسط او کارهای بزرگی انجام داد اما زندگی و منش و رفتارهای او به هیچ وجه بیانگر این نبود که او شناخت عمیقی از شخصیت خدایی دارد که قدرتمندانه در زندگیاش عمل میکند. زمانی میرسد که قدرت خدا از او دور میشود و کلام خدا میگوید که او متوجۀ این موضوع نشده بود که خدا او را ترک کرده است (داوران ۱۶:۲۰). یا در دوران معاصر ما خادمانی را میبینیم که خدمات بزرگی برای خدا انجام دادهاند و ظروفی مفید در دست خدا بودهاند، اما شخصیت و زندگیشان تناسبی با خدمتشان نداشته و منعکسکنندۀ قلب پر مهر خدا نبوده است.
شاید این آیات انجیل متی و سخنان دردناکی که مسیح خطاب به خادمانی ظاهراً موفق میگوید، شرح حال این گروه از خادمان در روز داوری باشد: «در آن روز بسیاری مرا خواهند گفت: “سرور ما، سرور ما، آیا به نام تو نبوت نکردیم؟ آیا به نام تو دیوها بیرون نراندیم؟ آیا به نام تو معجزات بسیار انجام ندادیم؟” اما به آنها به صراحت خواهم گفت:” هرگز شما را نشناختهام. از من دور شوید ای بدکاران!”» (متی ۷:۲۲-۲۳).
اما در کلام خدا نبی دیگری را میبینیم که زندگی و خدمت او به یک معنا نقطه مقابل زندگی و خدمت یونس بود. او نبیای بود که به مدت چهل سال وظیفۀ اعلام داوری خدا بر قوم اسرائیل را بر عهده داشت ولی بر خلاف یونس گوش کسی به پیغام او بدهکار نبود و کسی به پیغام او توجهی نداشت. اگر در نتیجۀ یک روز موعظۀ یونس کل اهالی نینوا توبه کردند، در مدت چهل سال خدمت نبوتی ارمیاء، قوم خدا پیغام او را کاملاً نادیده گرفتند. آنها نه تنها پیام ارمیاء را نادیده میگرفتند بلکه او را پیوسته مورد آزار و ضرب و شتم قرار میدادند و بارها او تا مرز کشتهشدن پیش رفت. او را متهم به همکاری با نیروهای دشمن میکردند و به او تهمت میزدند که خائن است. تحقیر و تمسخر و استهزاء بخشی جداییناپذیر از خدمت او بود و همه او را دشمن میداشتند. او دوستان اندکی چون اخیقام (۲۶: ۲۴) و جدلیا (۳۹: ۱۴)داشت و کاتبی وفادار به نام باروک همراهیاش میکرد (۳۶: ۳۲-۴)؛ اما جز این اشخاص، از پادشاه و درباریان و اشراف و کاهنان گرفته تا اشخاص عادی، همه او را دشمن میداشتند و به خونش تشنه بودند، ولی او ۴۰ سال وفادارانه خدمت نبوتی خود را انجام داد. در کتاب ارمیاء مواردی هست که او تصمیم میگیرد دیگر سخن نگوید چون کسی سخنش را نمیشنود و نتیجۀ خدمتش چیزی جز آزار و اذیت هموطنانش نیست اما نمیتواند لب فروبندد و دوباره خدمت خود را از سر میگیرد. میتوان تصور کرد که ۴۰ سال آزار و اهانت و تمسخر ارمیاء از سوی قوم اسرائیل، میتوانسته چقدر او را تلخ و دلچرکین کرده باشد و در مواردی او از شدت خشم، دهان به لعن و نفرین اطرافیانش میگشاید (۱۷:۱۸، ۱۸: ۲۰ -۲۳). اما این موارد اندکند و او کسی است که برای مصیبت قوم خود اشک میریزد و شفاعت میکند و کتاب مراثی ارمیاء را به نگارش در میآورد. در واقع، او مصداق نبیای است که در صمیمیت عمیق خود با خدا به قلب خدا سفر میکند و قلب او همضربان با قلب خدا میتپد. او را نبی گریان میخوانند چون پیوسته برای وضعیت مصیبتبار قومش اشک میریخت و اشکهای او به یک معنا ترجمان اشکهای الهی بودند. هر انسان دیگری پس از ۴۰ سال آزار و اذیت و تحقیر از سوی اطرافیانش، تبدیل به انسانی پر از تنفر و تلخی میشد اما او جز موارد اندکی که احساسات انسانیاش غلیان میکند، نبی گریانی است که برای قومش شفاعت میکند و اشک میریزد.
پس در مورد ارمیاء شاهد این هستیم که اگرچه خدمت او برخلاف خدمت یونس، نتیجۀ ملموسی ندارد و ۴۰ سال خدمت نبوتی او روایت نادیده گرفتهشدن به بدترین شکل ممکن است، اما شخصیت او منعکسکنندۀ اندوه و محبت عمیقی است که در قلب خدا جریان دارد، خدایی که از آنچه بر سر قومش میآید عمیقاً دردمند است و با فرستادن انبیای مختلف و در نهایت ارمیاء، سعی دارد قوم خود را از وضعیت گناهآلودش آگاه سازد و برهاند؛ اما سختدلی قوم او به حدی است که نتیجهای حاصل نمیشود. اگرچه او وعدۀ احیای قومش را در آینده میدهد ( بابهای ۳۰ تا ۳۳) و نیز وعده میدهد که آنها پس از هفتاد سال، از تبعید به سرزمین خود باز خواهند گشت (ارمیاء ۲۵:۱۱-۱۲)، اما نسبت به آنچه بر قومش میگذرد نه فقط بیتفاوت نیست، بلکه عمیقاً دردمند است. ارمیاء در سلوک روحانی عمیقش، و در سفرش به قلب خدا، به نبی گریان و دردمندی تبدیل میشود که با نگریستن به او میتوان قلب خدا را دید.
شاید در اطراف ما هم خادمانی باشند که خدمتشان همچون خدمت ارمیاء خدمت موفقی نیست اما شخصیت و قلب پر از محبتشان، بیانگر شناخت عمیقشان از خداست. نه موفقیتهای آنها در خدمت، بلکه عدم موفقیتهایشان است که آنها را به سفری درونی به قلب خدا رهنمون میشود. در این سفر، آنان چنان دگرگون میشوند که با نگاه به آنها میتوان قلب خدا را دید. باشد که خداوند خدمت ما را برکت دهد تا خدماتی تأثیرگذار و ماندگار داشته باشیم؛ اما مهمتر از خدمت ما، شناخت ما از قلب خدا و تحولی است که در سفر ایمان و در عرصۀ خدمت در ما ایجاد میشود. برای خدا همانقدر که خدمت ما به او مهم است، شخصیت ما و قلبمان و شباهت و همسویی سیرت و طبیعتمان با قلب او اهمیت دارد. باشد که خادمانی باشیم که قلبمان با ضرباهنگ قلب او میتپد.