
نام اثر: گاتاکا (Gattaca)
نویسنده و کارگردان: اندرو نیکول
سال ساخت: ۱۹۹۸
موسیقی: مایکل نیمان
بازیگران: ایثن هاک، اوما تورمن، جود لاو
نقد و بررسی فیلم گاتاکا
در ژانر فیلمهای علمی-تخیلی میتوان فیلمهایی یافت که ارزش بارها دیدن را دارند و در عین برخورداری از ارزشهای هنری و سینمایی، پرسشهای عمیق فلسفی پیش میکشند. این فیلمها به موضوعاتی چون ماهیت وجود انسان، منشأ و سرنوشت کیهان، امکانات و ظرفیتهای بینهایت انسان و خطرات و امکاناتِ علم و تکنولوژی در درازمدت، معنای هستی، معنای زمان، امکان وجود شکلهای متفاوتی از حیات در کائنات و موضوعات مشابه میپردازند. برخی دیگر از فیلمهای این ژانر، فیلمهای سرگرمکنندهای هستند که با استفاده از جلوههای ویژه و امکانات نوینی که تکنولوژی معاصر برای به تصویر کشیدن تخیلات آدمی فراهم آورده است، آثاری جذاب و دیدنی خلق کردهاند. اما این دستۀ دوم، علیرغم داشتن ارزشهای تکنیکی و سینمایی، فاقد معنایی عمیق یا ایدههای تأملبرانگیز هستند. از گروه اول میتوان به فیلمهایی چون «اودیسۀ ۲۰۰۱» اثر استنلی کوبریک، «ماتریکس ۱» اثر برادران واچفسکی، «رسیدن» اثر دنی ویلنوو، «هوش مصنوعی» اثر استیون اسپیلبرگ، «بیگانه» اثر ریچارد کامرون، «سولاریس» اثر آندره تارکوفسکی و برخی از آثار برجستۀ کریستوفر نولان اشاره کرد.
فیلم «گاتاکا» را میتوان جزو فیلمهای گروه اول به شمار آورد که موضوعات تأملبرانگیز بسیاری را در مورد آیندهای که فنآوریهای زیستی رقم زدهاند مطرح میکند. در این فیلم شاهد هستیم که پیشرفتهای علم ژنتیک و علوم زیستی، در همان حال که امکانات بسیاری را در اختیار انسان گذاشتهاند، جامعهای را شکل دادهاند که در آن انسانها صرفاً بر اساس ساختار ژنتیکی و توانمندیها و قابلیتهای ژنتیکیشان ارزیابی میشوند. در این جامعه، علوم زیستی این امکان را به سردمداران و برنامهریزان میدهند که آیندۀ شخص و تواناییها یا ناتوانیهای آیندۀ او را با دقت بالای علمی محاسبه و پیشبینی کنند. در آغاز فیلم، شخصیت اصلی، وینسنت فریمن، از نظر ژنتیکی مشکلاتی دارد که باعث خواهند شد در سنین بالاتربه برخی بیماریها مبتلا شود. در مقابل، برادر بزرگترش، اندرو، از نظر ساختار ژنتیکی شخص بسیار سالمی است و آیندهای درخشان در انتظار اوست. این آزمایشهای اولیه، سرنوشت و جایگاه انسانها را در جامعه پیشاپیش تعیین میکنند و این جامعۀ بهشدت منفعتگرا، حاضر نیست روی اشخاصی سرمایهگذاری کند که آزمایشهای ژنتیکی با پردهبرداشتن از ضعفهای فیزیولوژیک و روانیشان، پیشاپیش نشان داده است که آیندۀ نویدبخشی در انتظارشان نیست. بر این اساس، این جامعه اشخاص را به دو گروهِ افراد معتبر و نامعتبر تقسیم میکند.

از ابتدای فیلم شاهد این هستیم که وینسنت علیرغم قابلیتهای منحصربهفرد بسیار، از پذیرفتهشدن در مدارس باز میماند و در مقایسه با برادر سالم و هوشمندش، در خانواده نیز توجه چندانی به او نمیشود و حتی نگاه والدین به او، متأثر از ملاکهای عملگرایانه و سودمندباورانۀ جامعۀ مبتنی بر جبرگرایی ژنتیکی است. در بزرگسالی، او در گروه افراد نامعتبر و برادرش جزو گروه افراد معتبرطبقهبندی میشوند. به اینترتیب، برادرش افسر پلیس میشود و او رفتگری در یک مرکز تحقیقات فضایی.
اما وینسنت تسلیم سرنوشتی که این جامعۀ جبرگرا بر او تحمیل میکند نمیشود و با فریبدادن سیستم و توسل به حیلههای مختلف، خود را در گروه اشخاص معتبر جا میزند و در مرکز فضایی مشغول تحقیق میشود. برخلاف آنچه سیستمِ جبرگرا برای او تعیین کرده است او با سختکوشی و پشتکار فراوان، تواناییهایاش را بهکار میگیرد و قابلیتها فراوانش را شکوفا میسازد.
شخصیت وینسنت که نام خانوادگی او فریمن (Freeman) یعنی انسان آزاد است، تجسم عصیان بر ضد جبرگرایی و تفکر تقلیلگرایانۀ (reductionistic) اطرافش است. در واقع، یکی از موضوعات محوری فیلم مفهوم ارادۀ آزاد (اختیار) انسان است و در کل فیلم شاهد رویاروییِ جبرگرایی و جامعۀ توتالیتر با آزادی انسان هستیم. در این فیلم ما با نظامی توتالیتر مواجهایم که با حمایت علم، ضمن سلب ارزش و کرامت ذاتی انسانها، حق انتخاب را از آنها میگیرد و همه چیز را بر اساس محاسبات خشک ریاضی و احتمالات ژنتیکی تعریف میکند. وینسنت تصمیم میگیرد خودش آیندهاش را بسازد و هویتش را شخصاً شکل دهد. اما در طول کل فیلم او باید هویت مطلوب و خودساختهاش را پنهان و به چیزی غیر از آنکه هست، تظاهر کند. او در موقعیت پیچیده و غامضی قرار میگیرد که برای اینکه خودش باشد، مجبور است شخص دیگری باشد و خود را جای شخص دیگری بگذارد چون جامعۀ توتالیتر خارج از چارچوبهای ازپیشتعیینشدهای که بر اساس ساختار ژنتیکی و کُد ژنتیکی اشخاص مقدر کرده، هیچ حق انتخابی برای انسانها قائل نیست و هرگونه تخطی از معیارهای مقدر را سخت کیفر میدهد.
نوع نگاه حاکم بر سردمداران این جامعه بیشباهت به نگاه رژیم نازیها نیست که در ایام حکمرانیشان دیدگاههای مشابهی را مطرح میکردند. آنها نژاد آریایی و ژنهای آریایی را نمایندگان نژاد برتر میدانستند و با آزمایشهای پزشکی در پی کشف و سپس نابودسازی اشخاصی بودند که معلولیتهای جسمی و مشکلات روانی داشتند و در پی اصلاح نژادی و ژنتیکی جامعه بودند. آنها به نگرش نژادپرستانۀ خود رنگ و بوی علمی داده و با توسل به دیدگاههایی چون مفهوم ابرانسان نیچه، دیدگاه برتری نژادی را در جامعه رواج میدادند. هولوکاست یهودیان و رفتار وحشیانه با اسلاوها و کشتار وسیع آنها از نتایج چنین نگرشی بود. در دوران حاکمیت نازیها همچنین بسیاری از آلمانیهایی که دچار معلولیتهای جسمی بودند یا از بیماریهای روانی رنج میبردند، مخفیانه سربه نیست شدند تا بهزعم نازیها جامعۀ آلمان از شر وجود این عناصر نامطلوب پالایش شود و نژاد آریایی خالص شود.

اما پیغام اصلی فیلم، اصالت آزادی انسان و ارزش ذاتی او همچون موجودی پیشبینیناپذیر است که ابعاد وجودی او را نمیتوان فقط بر اساس ساختار ژنتیکی تعریف کرد. در کتابمقدس نیز انسان موجودی توصیف میشود که به صورت خدا آفریده شده است و این شباهت، به آزادی انسانی و امکانات بینهایتی که روح انسانی از آنها برخوردار است معنا میدهد. آموزۀ آفرینش انسان به صورت خدا شأن والایی به انسان میبخشد که باعث میشود نتوان او را به عناصر مادی صرف تقلیل داد و یا انسان را صرفاً بر اساس سودمندی یا بهرهوری اقتصادی یا توانمندیهای فکریاش ارزشیابی کرد.
از دیگر شخصیتهای مهم این فیلم دانشمندی به نام جروم است که نقش او را جود لاو ایفا میکند. او بر اثر حادثهای فلج و از گروه معتبرها کنار گذاشته شده است. جروم سعی دارد به وینسنت که نقش او را ایثن هاک بازی میکند، کمک کند تا در جای او قرار گیرد و هویت قبلاً موفق او را تصاحب کند. جروم که بهخاطر معلولیت، از سیستم طرد شده است احساس بیارزشی و پوچی میکند و با کمک به وینسنت، سعی در معنابخشی به زندگی خود دارد.
یکی دیگر از شخصیتهای مهم فیلم دختری به نام ایرن است که جزو گروه معتبرها و در مرکز تحقیقات فضایی همکار وینسنت است، اما او نیز مبتلا به بیماری قلبی میشود و در آستانۀ حذفشدن از جامعه و پرتابشدن به جرگۀ نامعتبرها قرار میگیرد. در طول فیلم بین وینسنت و ایرن رابطۀ عاشقانهای شکل میگیرد و در نهایت آنها به راز یکدیگر که سعی در پنهانکردنش از سیستم دارند پی میبرند. بهعبارتی، ضعف و شکستگی آنها باعث نزدیکیشان بههم میشود و دردی مشترک آنها را به یکدیگر پیوند میدهد. چه رابطۀ وینسنت با جروم و چه رابطۀ عمیقش با ایرن، باعث میشود تا آنها در وسط دنیایی سرد و بیروح و بیرحم که جبرگرایی بر آن حاکم است، دنیایی متفاوت برای خود بیافرینند. در صحنهای از فیلم، در یکی از نخستین برخوردهای وینسنت با ایرن، ایرن بهجای ایجاد ارتباط با وینسنت و حرفزدن با او و تلاش برای شناخت وی یا شناساندن خود، تار موی خود را به او میدهد تا وینسنت DNA و ساختار ژنتیکیاش را بررسی کند و ببیند آیا میتواند به او علاقهمند شود یا نه؟ در دنیایی که تمام هویت انسانها در ساختار ژنتیکی آنها و احتمالاتی که ژنها رقم میزنند خلاصه شده، ایجاد صمیمیت بین انسانها و سخن گفتن آنها از علائق و شخصیت و اولویتهایشان از اهمیت چندانی برخوردار نیست. اما با گذشت زمان، آنها با هم سخن میگویند و دنیای درونشان را بر هم آشکار کرده هستۀ مرکزی وجودشان را با هم به اشتراک میگذارند.
در طول تاریخ میتوان به اشخاص بسیاری اشاره کرد که علیرغم ناتوانیهای بسیار و بیماریها و معلولیتهای عدیدهشان، تسلیم محدودیتها و آنچه ژنهایشان برایشان رقم زده بودند نشدند و برای تحقق آرزوها و اهدافشان جدوجهد کردند و به آنها جامه عمل پوشاندند. هلن کلر، استیون هاوکینگ دو نمونۀ بارز از چنین اشخاصی هستند؛ یا موسیقیدان معروف، لودویگ فان بتهوون هیچگاه تسلیم این واقعیت دردناک نشد که چون قرار بود بهزودی شنواییاش را از دست بدهد، موسیقی را کنار بگذارد. او برخی از مهمترین آثارش همچون سمفونی نهم را در شرایط ناشنوایی کامل تصنیف کرد. روانشناس معروف، آلفرد آدلر، در نظریۀ شخصیت خود به این موضوع اشاره میکند که بسیاری از انسانهای موفق و خلاق بهدلیل معلولیتها و محدودیتهایی که از آنها رنج میبردند و برای جبران آنها، در قلمروهای مختلف موفقیتهایی کسب کردهاند و شاید بدون وجود این معلولیتها، هیچگاه به این موفقیتها دست نمییافتند. در نظریۀ او، عقدۀ حقارتِ ناشی از معلولیتهای مختلف و تلاش جدی برای جبران این حقارت، نقش مهمی در تفسیر بسیاری از رفتارهای انسان دارد.
یکی از جملات درخشان فیلم، که بهشکلی نیز پیام اصلی فیلم را بیان میکند، این جملۀ وینسنت است: «روح انسان را نمیتوان بر اساس ژن تعریف کرد.» در پایان فیلم نیز، در حالیکه او سوار بر موشک در حال ترک زمین و سفر به فضای لایتناهی است چنین میگوید: «میگویند هر اتمی در بدن ما قبلاً بخشی از یک ستاره بوده. شاید من نباید کرۀ زمین را ترک کنم و باید بر همین کره بمانم.» بهعبارت دیگر، او برای رازگشایی از سیارات و ستارگان از زمین دور میشود در حالیکه در درون انسان و روحش بسا رازهای ناگشوده وجود دارند که باید پرده از آنها برداشته شود.
فیلم سناریویی هوشمندانه و خط داستانیِ جذابی دارد. اگرچه فیلم در ژانر سینمای علمیتخیلی ساخته شده است، میتوان آن را در ژانر پلیسی-جنایی هم قرار داد و تعلیق، نقش مهمی در آن دارد. کارگردان از رنگهایی سرد و مرده استفاده میکند که یادآور رنگهای سرد و مردۀ فیلم «اودیسه ۲۰۰۱» استنلی کوبریک است و فضای حاکم بر جامعۀ بیرحم و توتالیتر را بهخوبی نشان میدهد. چهرۀ انسانها در بیشتر مواقع صورتکهایی بیاحساس است که خبری از درونشان به ما نمیدهد. فیلم با بودجهای اندک ساخته شده است و اکثر لوکیشنها ساختمانهایی معمولی هستند که سعی شده است با ایجاد حداقل تغییر در آنها فضایی مربوط به آینده ایجاد شود. از جلوههای ویژه نیز که وجۀ مشخصۀ بسیاری از فیلمهای ژانر علمیتخیلی است، تقریباً اثری در این فیلم نیست.
موسیقی فیلم که اثر مایکل نیمان است در بخشهایی از فیلم نقش مهمی در ایجاد فضاهای مورد نظر کارگردان دارد. بازیگران فیلم و خصوصاً ایثن هاک و جود لاو بازیهای درخشانی ارائه میدهند و اضطرابها، ترسها، تلاطمهای روحی، ناامیدیها و آرزوهای شخصیتها را بهخوبی نمایش میدهند.
فیلمهایی که در ژانر علمی-تخیلی ساخته میشوند، معمولاً با گذشت زمان جذابیت خود را از دست میدهند، زیرا پیشرفتهای تکنولوژیک در سینما و استفاده از روشهای جدید در جلوههای ویژه باعث میشوند این فیلمها بهسرعت قدیمی شوند، اما فیلم گاتاکا فیلمی است که با گذشت تقریباً سه دهه از ساختهشدنش هنوز میتوان از دیدنش لذت برد، و درونمایههای عمیق و تأملبرانگیزش آن را به فیلمی ماندگار و بهیادماندنی تبدیل کرده است.