
نام اثر: شماره ۲۴ (NR24)
نویسنده و کارگردان: جان آندریاس آندرسون
سال ساخت: ۲۰۲۴، نروژ
بازیگران: ایثناسپن هورن، کریستیان استراند سینکرود، تاریه استرومستاد
نمرهٔ IMDB: نمره ۷/۵ از ۱۰
نقد و بررسی فیلم «شماره ۲۴»
فیلم «شماره ۲۴» فیلمی است در مورد نهضت مقاومت نروژ و انسانهایی که با انتخایهایشان به قهرمانان یا خائنان وطنشان تبدیل میشوند. فیلم به دوران اشغال نروژ توسط نازیها و زندگی قهرمان برجسته نهضت مقاومت نروژ Gunnar Sonsteby میپردازد که در سال ۲۰۱۲ درگذشت و مجسمهای از او در شهر اسلو ساخته شد. در ابتدای فیلم پیرمردی که بعدها متوجه میشویم قهرمان معروف نهضت مقاومت نروژ است به دانشگاهی دعوت میشود تا در مورد خاطراتش با دانشجویان سخن بگوید و نسل جدید را با فداکاریهای نسلهای گذشته آشنا سازد و حس میهن پرستی را در آنها برانگیزد. در خلال نقل خاطرات، ما با سفر گونار به گذشته همراه میشویم و با تاریخ شکلگیری و تطور نهضت مقاومت نروژ آشنا میشویم. اما دغدغه کارگردان فقط بازسازی تاریخ نیست بلکه در وهله اول او میخواهد تاریخ جنگ و مقاومت را از چشمانداز جوانی که عمیقاً درگیر نهضت مقاومت بوده و از رهبران اصلی آن محسوب میشود روایت کند. روایت جنگ بهانهای برای کارگردان میشود تا به خاطرات و گذشته گونار وارد شود و تجارب وحشتناک او و ترسها، تردیدها و تراماهای او را به تصوبر بکشد. دانشجویان از یکسو با قهرمان بزرگی مواجهند که با آرامش و اعتماد بنفس به روایت جانفشانیها و فداکاریهای وطن پرستانی میپردازد که در نهایت با مبارزات و پایمردیهایشان کشور را از شر وجود اشغالگران نازی آزاد کردند. اما در پشت این چهره آرام و خونسرد، روان دردمند و متلاطم مردی را میبینیم که رخدادهای هولناک دوران مقاومت را بیاد میآورد و با نقل هر خاطره پسلرزههای حوادث دهشتناک گذشته را احساس میکند. این خاطرات برای شنوندگان شرح فداکاریها و پایمردیهای مردانی از جنس اسطوره هستند اما برای گونار که در بطن رویدادهای هولناک زیسته است و مرگ و شکنجه و درهم شکستن دوستان و همرزمانش را دیده است و خود بارها تا آستانه فروپاشی روانی پیش رفته است، این وقایع تراماهایی هولناک هستند که در مورد جزئیاتشان نمیتوان سخن گفت. از این منظر این فیلم را میتوان فیلمی هم در ژانر سینمای جنگ و هم فیلمی روانشناختی دانست. در واقع دغدغه اصلی کارگردان بیشتر از روایت رخدادهای بیرونی جنگ بررسی تأثیر آنها بر درون انسانها و بطور خاص گونار است. گونار که در اوایل دهه سوم زندگیاش وارد نهضت مقاومت شده و بسیار جوان است، بخاطر شخصیت خویشتندار و منضبط خود و آمادگیاش برای ریسک کردن به یکی از رهبران اصلی آن تبدیل میشود. او کاملاً بر احساساتش مسلط است و در شرایط پر استرس با خونسردی و تمرکز عمل میکند. از زنان همیشه فاصله میگیرد و لب به مشروب نمیزند و اجازه نمیدهد هیچ چیز فکر او را از تمرکز بر وظیفه خطیر رهبری تشکیلات نهضت مقاومت منحرف سازد و گاهی بنظر میرسد او فاقد هر گونه احساس انسانی است. در صحنهای که او به دیدار والدینش میرود، در کمال رازداری و در فضایی سرد، به آنها میفهماند که ممکن است همدیگر را هیچوقت نبینند و بدون اشاره به مسئولیت خود به آنها میگوید که باید از آنها فاصله بگیرد. این صحنه از صحنههای درخشان فیلم است که کارگردان در عین حال که تلاطمات درونی گونار و عواطف پنهان و نیرومندش را نسبت به والدینش با ظرافت به تصویر میکشد، توانایی او را در کنترل احساساتش را نشان میدهد. در پایان این سکانس خداحافظی، چهره مصمم و جدی گونار را میبینیم که بسرعت از پلههای منزل والدینش خارج میشود در عین حال که دردی که میتوان آن را درد فرار از روبرو شدن با احساسات فرزندی دانست در چهرهاش موج میزند.

در ادامه فیلم شاهد درگیر شدن بیشتر گونار با اتفاقاتی هستیم که حتی فردی خونسرد و خویشتندار چون او را بشدت بهم میریزند. شاید بتوان سختترین تجارب او را مربوط به زمانی دانست که اومجبور میشود فرمان قتل هموطنانش را بدهد، البته هموطنانی که با نازیها همکاری میکنند و از نظر نروژیها خائن محسوب میشوند. برای گونار قتل این هموطنان تراماهایی وحشتناک هستند که سالها آنها را در گوشهای از ذهنش به فراموشی سپرده است چون مواجهه با آنها فوق از تحملش بوده است. در صحنهای از فیلم، وقتی گونار پیر در سالن سخنرانی در مورد ضرورت کشتن این اشخاص سخن میگوید، یکی از دانشجویان در مورد اینکه چقدر آنها حق داشتند بدون برگزاری جلسات محاکمه کسی را به قتل برسانند و چقدر کشتن نروژیها عملی مشروع بوده است این اقدامات را زیر سؤال میبرد. گونار سعی میکند شرایط جنگ و ضرورت تصمیمات آنی را گوشزد کند اما این جوان دانشجو در مورد عموی پدرش سخن میگوید و اینکه بنظر او نهضت مقاومت وی را بدون دلیل به قتل رسانده است. این جوان چهرهای کودکانه و چشمانی معصوم دارد و پس از مطرح شدن سؤالش کارگردان باز نقبی به گذشته گونار میزند و ما متوجه میشویم که خویشاوند پدری این دانشجو جوانی است که همسایه دوره نوجوانی گونار بوده است و در ابتدای فیلم میبینیم که پیش از شروع جنگ آنها با هم به کوهنوردی رفتهاند. سپس متوجه میشویم که این جوان، در بحبوهه فعالیتهای نهضت مقاومت بشکلی از فعالیتهای گونار و دوستانش آگاه میشود و تصمیم میگیرد آنها را به آلمانیها معرفی کند. اگرچه رهبری نهضت مقاومت تصمیم میگیرد با از میان بردن این شخص خطراتی را که از سوی او میتواند متوجه نهضت مقاومت شود بر طرف سازد اما اجرای این تصمیم برای گونار که باید این عملیات را اجرایی کند آسان نیست. او در عین حال که میداند آنها چاره دیگری ندارند اما تردید و دو دلی در مورد کشتن این دوست قدیمی را میتوان در او تشخیص داد و گوناری که در عرصههای دیگر بسیار خویشتندار است و به احساساتش مجال نمیدهد، در این مورد دچار تردید و دودلی است و این تردید را میتوان در چهرهاش دید. اما در نهایت برنامهریزیهای لازم انجام شده و گونار تیمی را برای اعدام این شخص گسیل میکند. باز یکی از صحنههای درخشان فیلم زمانیست که اعضای تیم اعدام، خبر موفقیتآمیز بودن مأموریت را به او میرسانند و تنها سؤالی که گونار از دوستانش میپرسد این است که آیا دوست او متوجه شد که میخواهند او را بکشند یا بشکل ناگهانی و بدون اینکه از موضوع بویی برد کشته شد؟ نورپردازی صحنه بگونهای است که اگرچه صحنه در روز اتفاق میافتد اما گونار در تاریکی قرار دارد و چهرهاش دیده نمیشود اما چهره دوستانش در روشنایی کاملاً هویداست. این تاریکی گویی تلاطمات و تردیدها و احساسات درونی او را در مورد کشته شدن دوستش میپوشاند اما در صدا و زبان بدن او نشانههای این تلاطمات و تردید قابل تشخیص است.

از دیگر صحنههای درخشان فیلم صحنهای است که گونارپیر پس از پایان سخنرانی به سراغ این دانشجوی جوان میرود و دست او را میگیرد و با او مشغول صحبت میشود. حس پدرانه او نسبت به این دانشجوی جوان که تصویری از اتفاقات دهشتناک دوران جنگ ندارد و حس او در اینکه کاش هیچوقت مجبور نمیشد دستور قتل خویشاوند پدری و نیز دوست خودش را بدهد، در صحنهای بسیار کوتاه به زیبایی به تصویر کشیده میشود.
در پایان فیلم گونار در گفتگو با یکی از استادان این دانشکده به او میگوید که در ذهن او کشوهایی هست که گاهی سراغ آنها میرود و آنها را باز میکند اما کشویی در ذهن او هست که هیچوقت آن را باز نمیکند و قادر نیست آن را باز کند. سؤالات این دانشجوی جوان، او را مجبور میکند که این کشو را بگشاید و با تجارب تراماتیک خود روبرو شود.
اما دیگر شخصیتهای فیلم تاب تحمل این میزان استرس و تراما را ندارند در جایی بخاطر این تراماها از پای در میآیند. یکی از آنها فردی به اسم آندریاس است که نازیها برادرش را زیر شکنجه میکشند و او بارها مجبور میشود هموطنان نروژیاش را که با آلمانیها همکاری میکردند از میان بردارد. در پایان فیلم متوجه میشویم شخصیت آندریاس بر اساس شخصیت یکی از مبارزان نهضت مقاومت ساخته شده که پس از پایان جنگ اسیر الکلیسم میشود و در سال ۱۹۶۵ خودکشی میکند.

این فیلم تصویر متفاوتی از جنگ و نهضت مقاومت به ما ارائه میهد و سفری درونی به زندگی کسانی است که قهرمانان کشورشان محسوب میشوند اما افراد تراما زدهای هستند که اگرچه سالیان بسیاری از پایان جنگ گذشته اما زخمهای جنگ و تجارب هولناکشان کماکان آنها را آزار میدهد و گویی پایانی برای دوزخ جنگ و اثراتش برایشان نیست. آنچه از نظر هموطنانشان حماسههای پرافتخار محسوب میشود، برای بسیاری از آنها رخدادهای تراژیک و تحملناپذیری هستند که هنوز اثراتشان گریبان آنها را رها نمیکند.
این فیلم همچنین نشان میهد که نسل جوان جامعه نروژ معاصر تصویری از واقعیتهای وحشتناکی که نسلهای گذشته در جنگ تجربه کردهاند ندارند و اساساً تصور این واقعیتها برای این نسل ناممکن است. دانشجویان سؤالاتی سطحی از گونار پیر میپرسند که ربطی به واقعیت زیسته سالهای اشغال نازیها و جنگ ندارد. در جایی از فیلم یکی از دانشجویان از گونار میپرسد آیا او و دوستانش نمیتوانستند با توسل به روش خشونت پرهیزی گاندی با نازیها مبارزه کنند و گونار با لحنی آمیخته به طنز به او پاسخ میدهد که گاندی هیچوقت با نازیها روبرو نشده بود و روش او در مورد نازیها جواب نمیداد.
مونتاژ فیلم در انتقال حس اضطرار و هیجان فیلم به بیننده بسیار موفق عمل میکند. فیلمبرداری این فیلم بسیار استادانه است. در صحنههای خرابکاری حرکات سریع دوربین حس هیجان و خطر را در مخاطب ایجاد میکند ولی در صحنههای دیگر حرکات دوربین کند و آرام است و فرصت تفکر و تعمق را در مورد شرایط و اتفاقات پیچیدهای که در اطراف میگذرد به مخاطب میدهد. کارگردان بشکل هوشمندانهای از صداهای زمینهای استفاده میکند و صدای آژیر دوردست، صدای چکمه سربازان آلمانی، گقتگوهای آرامی که بزحمت شنیده میشوند، بشکلی نامحسوس حس شهری اشغال شده را به بیننده منتقل میکنند. کارگردان در فیلمبرداری صحنهها عمدتاً از نور طبیعی استفاده میکند و این امر باعث میشود فیلم حالتی واقعگرایانه داشته باشد. او همچنین از رنگهای سرد استفاده میکند که با فضای درونی شخصیتها و اتفاقات وحشتناک فیلم همخوانی دارد. فیلم روایتی روان و جذاب و هیجان انگیز دارد که بدون در غلطیدن به صحنههای اکشن اضافی، بیننده را در هیجان دائم نگه میدارد.

بازیها و نقش آفرینیها بسیار درخشانند و نقشآفرینیها بگونهای است که شخصیتها واقعی و باور پذیر بنظر میرسند. مخصوصاً بازیگر نقش اصلی فیلم، نقش خود را بسیار خوب ایفا میکند و در صحنه هایی که گونار بخاطر پنهان ساختن احساساتش مجبور است بگونهای دیگر رفتار کند، میتوانیم بارقههای احساسات پنهان و سرکوب شدهاش را در چهره و حرکاتش تشخیص دهیم.
کارگردان نروژی این فیلم، جان آندریاس آندرسون قبلاً فیلمهای موفقی در زمینه حوادث طبیعی چون فیلم «زلزله» و «دریای سوزان» ساخته است و فیلمساز با استعدادی است که زبان سینما را خوب میشناسد. فیلم «شماره ۲۴» او را میتوان فیلمی موفق و جذاب در زمینه سینمای جنگ و ژانر روانشاختی دانست که ارزش دیدن را دارد.