Free ebook download

آزادی تعالی‌بخش

این فیلم بر اساس زندگی دهقانی اتریشی به نام «فرانس یگراشتتر» ساخته شده

نقدی بر مسیح کیهانی – قسمت هشتم

آیا اندیشه کیهانى به تجسم مسیح باور دارد؟ به واقع تجسم مسیح به چه معناست؟

آیه‌ای معروف با تفسیری غلط!

زمانی که هنوز اسقف کلیسا بودم، در مصاحبه با روحانیونی که برای مشاغل مختلف کلیسایی داوطلب می‌شدند، سؤال می‌کردم: «اگر قرار بود به جزیره‌ای دورافتاده بروید، کدام فصل از کتاب‌مقدس را همراه می‌بردید؟» برای اینکه سؤالم جالب‌تر شود اضافه می‌کردم: «حالا فرض کنید رومیان ۸ را...

من همراه شما هستم

تسلی‌بخش‌ترین کلام برادر یا خواهری مسیحی که شما را در زمان سختی یا آزمایش تسلی داده است چیست؟ اینکه «خدا خوب است؟» «این ارادۀ او برای شماست؟» «من برایت دعا می‌کنم؟» اگرچه این جملات، بسته به شرایط، مناسبند، اما ممکن است راه دیگری نیز وجود داشته باشد که ما می‌توانیم...

نقدی بر مسیح کیهانی – قسمت هفتم

آیا اندیشه کیهانى به تجسم مسیح باور دارد؟ به واقع تجسم مسیح به چه معناست؟

نقد و بررسی فیلم «مجبوریم»

نام اثر: مجبوریم
کارگردان: رضا درمیشیان
سال ساخت: ۱۳۹۸
نویسنده و تهیه‌کننده: رضا درمیشیان
بازیگران: فاطمه معتمدآریا، نگار جواهریان، پارسا پیروزفر، پردیس احمدیه، مجتبی پیرزاده و بهمن فرمان‌آرا

فیلم «مجبوریم» روایت زندگی سه زن است که دست تقدیر زندگی‌هایشان را بگونه‌ای ناگسستنی به هم گره می‌زند. داستان فیلم با صحنه‌هایی تکان‌دهنده از زندگی کارتن‌‌خوابها و معتادان جنوب شهر تهران آغاز می‌شود که در گوشه‌وکنار خیابان خوابیده‌اند و هجوم مأموران نیروی انتظامی خوابشان را بر هم می‌زند و مجبور به فرارشان می‌کند. صحنه‌های آغازین فیلم از فرط واقع‌گرایانه‌بودن به فیلم مستند می‌ماند و دوربین با تأمل عامدانه بر جزئیات فلاکت تکان‌دهندۀ انسانهایی که بر زمین خوابیده‌اند سعی می‌کند مقدمۀ‌ تصویریِ بایسته‌ای فراهم سازد از روایتی چندان هولناک و دل‌آزار که از تحمل بیننده خارج است. پیکره‌های معوج، فرسوده، و گویی در حال تلاشیِ کارتن‌‌خوابهای مفلوک، ما را به یاد طرحهای مشهور هُنریِ مور از جماعت پناه‌گرفته در زیرزمینهای متروی لندن در طول جنگ جهانی دوم می‌اندازد که ترس از بمبارانهای شبانۀ نازیها آنها را به راهروهای متروی لندن رانده و در فضاهایی تیره‌ چپانده بود که وحشت از مرگ در گوشه‌گوشه‌اش به چشم می‌خورْد. طرحهای مور گویی نه انسانها بلکه توده‌هایی درهم و برهم و دفرمه‌شده را به ما می‌نمایاند که گویی فردزدایی شده‌اند و سایۀ دهشتی شوم آنها را با هم  و محیطشان ادغام کرده است. اما کارتن‌خوابهای صحنه‌های آغازین فیلم، نه بخاطر ترس از مرگ، که در سایۀ ترس و تهدیدی دهشتناکتر، بر آسفالت خیابان و پیاده‌رو پراکنده‌اند؛ بر این ترس و تهدید گویی نامی نمی‌توان نهاد، اما هرچه هست،  فقر، بی‌تردید، یکی از وجوه نمایان آن است. دوربین از بین این جمع خاکستری و بی‌شکل، بر چهرۀ دخترکی مفلوک متمرکز می‌شود که روایت زندگی او دستمایۀ اصلی فیلم می‌شود.

این دختر که گُل‌بهار نام دارد و نقش او را پردیس احمدیه به زیبایی ایفا می‌کند، دختر کارتُن‌خوابیست که پسر جوانی به نام مجتبی (با نقش‌آفرینی مجتبی پیرزاده) رابطه‌ای بهره‌کشانه با او دارد و او را در اختیار مردان مختلف می‌گذارد تا برایشان فرزند بیاورد. در ادامۀ فیلم شاهد این هستیم که مجتبی، گل‌بهار را با مردی به نام کریم آشنا می‌سازد که با فراهم‌کردن وثیقه برای دادگاه، موجبات آزادی موقت مجتبی را از زندان فراهم ساخته است و او حالا با قرار دادن گل‌بهار جوان در اختیار او، که متأهل و با مشکل نازایی همسرش درگیر است، می‌خواهد دِینش را به وی ادا کند. پس از گذشت مدتی از رابطۀ گل‌بهار با این مرد، وقتی او باردار نمی‌شود، مجتبی او را به بیمارستان می‌برد تا علت عدم‌ بارداری‌اش مشخص شود و در نهایت کاشف به عمل می‌آید که گل‌بهار برخلاف میلش مورد عمل توبکتومی (مسدودسازی لوله‌های رحم) قرار گرفته است. با پرس‌و‌جوی بیشتر به این نتیجه می‌رسند که احتمالاً در آخرین عمل جراحی‌ای که گل‌بهار بخاطر سقط جنین در بیمارستان داشته است، پزشک جراح بدون کسب رضایت از بیمار، به ترتیبی که ذکر شد توانایی فرزندآوری را از او گرفته است. گل‌بهار به‌واسطۀ مددکاری که از او حمایت می‌کند با وکیلی به نام سارا (با بازیگری هنرمندانۀ نگار جواهریان) آشنا می‌شود. ادامۀ داستان فیلم، تلاشهای سارا برای رمزگشایی از عقیم‌شدن ناخواستۀ گل‌بهار است که پای یک پزشک زنان به نام مهشید را به میان می‌کشد (با بازی درخشان فاطمه معتمد آریا). پس از ورود دکتر مهشید پندار، کارگردان سعی می‌کند ما را با شخصیت و زندگی خصوصی او بیشتر آشنا کند و هرچه بیشتر با شخصیت معقول و انسانی او آشنا می‌شویم، از اقدام او بیشتر به شگفت می‌آییم. سارا با شواهدی که جمع‌آوری می‌کند هرچه بیشتر مطمئن می‌شود که دکتر پندار عامل عقیم‌شدن گل‌بهار است اما برای او نیز دلیل این موضوع روشن نیست و فقط در پی احقاق حق دختری مظلوم است که از حق مادرشدن محرومش کرده‌اند. ولی این پروندۀ حقوقی باعث می‌شود تا سارا، که ظاهراً زندگی آرام و نیمه‌مرفهی دارد، با حقایق اجتماعی تکان‌دهنده‌ای روبرو شود که هضمشان برایش دشوار است.

مجتبی، که تمام هم‌ وغمش این است که چرا دیگر نمی‌تواند از گل‌بهار کسب درآمد کند، با سارا درگیر می‌شود. در صحنه‌ای از فیلم هم، او به سراغ دکتر پندار می‌رود و تهدیدش می‌کند، تهدیدی که با توجه به مختصات مجتبی توخالی نیست. زندگی هر سه زن در معرض تهدید مردی است که پایبند هیچ اصل اخلاقی‌ای نیست. اما یکی از موضوعات کلیدی فیلم تعارض بین قانون و قانون‌مداری از یکسو و قضاوت و تصمیم اخلاقی از سوی دیگر است. رفتار اخلاقی برای سارا، عمل و التزام به قانون و احقاق حق دختریست که بدون اینکه نظرش را بپرسند حق مادرشدن را از او گرفته‌اند. اما در سوی دیگر، رویکرد متفاوت دکتر پندار را می‌بینیم. در نگاه اول عملکرد او در عقیم‌کردن گل‌بهار عملی شنیع و غیراخلاقی است، اما او آنقدر در اجتماع فاسد و منحط زندگی کرده و آنقدر از نزدیک با رنجها و آلام بی‌پایانش آشنا شده، که برای او محروم‌کردن گل‌بهار از فرزندآوری، به معنای پایان‌دادن به امکان بهره‌کشیِ وحشیانۀ مجتبی از اوست واز نظر وی این کار عین عمل اخلاقی محسوب می‌شود. او این کار را فقط برای متوقف‌کردن زنجیرۀ رنج و استثماری انجام داده است که نتیجۀ محتوم آن روشن است. او در دیالوگی که با سارا دارد و در آن سارا در مورد اهمیت قانون و ضرورت توجه به آن تأکید می‌کند می‌گوید: «آیا قانون درد را می‌فهمد؟» از این منظر، این فیلم دشواری تصمیمات اخلاقی را در شرایط پیچیده به ما نشان می‌دهد. در سخنان تندی که در بخشی از فیلم بین سارا و پندار رد و بدل می‌شود، سارا می‌گوید که حتی اگر او به زعم خودش به گل‌بهار لطف کرده است، اما گل‌بهار انسانی آزاد است که به حکم کرامت انسانی‌اش نمی‌بایست بی‌‌اذن و اجازه، از حق باروری محروم می‌شد. اما دکتر مهشید گویی به زبان بی زبانی به او می‌خواهد بفهماند که مگر گل‌بهار چقدر در تشخیص خوب و بد خود صلاحیت دارد، که اگر چنین تشخیصی می‌داشت کجا این زندگی را برای خود برمی‌گزید؟ مضافاً اینکه سرنوشت کودک و کودکانی که قرار بود از گل‌بهار به دنیا آیند چه می‌شد؟ گویی دکتر مهشید با عملش، چرخۀ مخربی را که در کار باززایی فلاکت و تیره‌روزی بوده است، متوقف کرده است. اما گرفتن حق انتخاب از انسانها با این توجیه که صلاح خود را نمی‌‌دانند و ما باید به جای آنها تصمیم بگیریم چقدر اخلاقی است؟ به یاد بیاوریم که در جنگ جهانی دوم، نازیها کسانی را که دچار بیماریهای روحی یا عقب‌ماندگیهای ذهنی بودند عقیم می‌ساختند (و در نهایت نیز بسیاری از آنها را از بین بردند) چون باورشان این بود که دادن حق تصمیم‌گیری به کسانی که به اصطلاح فاقد اهلیت (بلوغ و سلامت فکری لازم) هستند به مشکلاتی می‌انجامد که سرانجام گریبانگیر حاکمان و برنامه‌ریزان می‌شود و به زعم نازیها که پروژۀ توهمیِ اصلاح نژادی را دنبال می‌کردند این اشخاص فقط باعث انحطاط نسل آریایی می‌شدند و بس. عملکرد مهشید از منظری دیگر یادآور عملکرد فراقانونی راسکولنیکوف در رمان «جنایت و مکافات» داستایِفسکی است. راسکولنیکوف پس از استدلالهایی طولانی، خود را در مقام و جایگاهی می‌بیند که جان پیرزنِ رباخواری را بگیرد که با رباخواری‌اش خون او و اشخاص مشابه را می‌مکید؛ اما در استدلالهای عجیبش، برای خود مجوز قتل پیرزن را صادر می‌کند و دست به قتل او می‌آلاید که در هنگام کشتن پیرزن ناگزیر از کشتن خواهر معصومش نیز می‌شود. راسکولنیکوف خود را در جایگاهی بالاتر از قانون می‌پندارد و بر همین اساس به خود حق ارتکاب قتلی را می‌دهد که به اعتقاد او، رهایی‌بخش جامعه از شر وجودِ آفاتِ شپش‌واری است چون پیرزن رباخوار. عملکرد مهشید را می‌توان بر اساس نظریۀ تحول اخلاقی کوهلبرگ نیز تحلیل کرد. در نظریۀ تحول تفکر اخلاقی کوهلبرگ، او این دیدگاه را مطرح می‌سازد که انسانها با گذشت زمان به سطوح بالاتری از استدلال اخلاقی گام می‌گذارند و در مراحل بالاتر تفکر اخلاقی، فرد می‌تواند برای رعایت ارزشهای اخلاقی والاتر و جهانشمول‌تر، برخی قوانین اجتماعی را زیر پا گذارد. در داستان معروفی که کوهلبرگ برای ارزیابی تحول اخلاقی از آن استفاده می‌کند، مردی که زن او به سرطان مبتلاست،  چون پول لازم برای خرید داروی سرطان را ندارد، آن را از داروخانه‌ می‌دزدد. در استدلال اخلاقیِ کودکان و نوجوانان و بزرگسالانی که باید در مورد این عمل اخلاقی قضاوت کنند، کوهلبرگ استدلال کسانی را که دزدی این مرد را از داروخانه برای نجات جان همسرش عمل اخلاقی درستی می‌‌‌دانند، از نظر پیچیدگی و تحول سطح استدلال اخلاقی، در مرحلۀ بالاتری قرار می‌دهد چون او به‌خاطر نجات جان یک انسان یعنی همسرش، قانون را زیر پا می‌گذارد در حالی که  کسانی که از نظر سطح تفکر اخلاقی در مراحل پایینتری قرار دارند، اقدام او را در دزدیدن دارو محکوم می‌کنند و آن را عمل نادرستی می‌‌دانند هر چند که به نجات جان انسانی انجامیده است.

از سوی دیگر سارا را می‌بینیم که  صادقانه و با تمام وجود به اخلاقی‌بودن عملکردش به‌عنوان وکیلی وظیفه‌شناس باور دارد و حاضر است برای گرفتن حق گل‌بهار از جان مایه بگذارد. او در دنبال کردن این پرونده نفعی مادی ندارد و با درگیرشدن بیشتر در این پرونده متوجه می‌شود که ممکن است هم از سوی مهشید و نظام پزشکی با مشکلاتی روبرو شود و هم از سوی مجتبی. اما او در برابر خود نه با فردی پلید و بدنهاد، که با پزشکی دلسوز روبروست که تجربۀ زندگی او را به جایی رسانده که  تصمیم می‌گیرد با عقیم‌کردن گل‌بهار، از میزان درد و رنج جامعه بکاهد. در صحنه‌های دادگاه، بینندۀ فیلم احساسات متعارضی ممکن است تجربه کند. از یکسو بیننده می‌خواهد سارا به‌عنوان وکیلی وظیفه‌شناس حق گل‌بهار مظلوم را بگیرد و از سوی دیگر با دکتر مهشید هم احساس همدلی دارد که شبانه روز در حال رسیدگی به بیمارانش است و شلوغ‌بودن مطبش بیانگر موفقیت و محبوبیت اوست، و حتی بارها اقدام به پرداخت هزینۀ بیماران بی‌بضاعت می‌کند، و این نکته‌ای است که از نگاه مسئول بیمارستان هم پنهان نمی‌مانَد. در صحنه‌ای دیگر او با محبت به کودکی که به دنیا آورده است نگاه می‌کند و کلماتی عاشقانه به او می‌گوید. با داشتن چنین پیش‌زمینه‌ای از دکتر مهشید، انتساب انگیزه‌های شریرانه به او بسیار دشوار می‌شود. 

به یک معنا، سارا به‌عنوان وکیلی وظیفه‌شناس و فداکار اشتباه نمی‌کند اما شاید کلید رمزگشایی از معمایی که با آن روبرو است فقط قانون و حق آزادی انتخاب نیست. این نکته‌ای است که دوست او در پزشکی قانونی (پارسا پیروزفر) و قاضی دادگاه به شکل‌های مختلف سعی در بیان آن دارند، اما او ثابت‌قدمانه در مسیر آنچه تحقق عدالت می‌داند، قدم بر می‌دارد. 

در صحنه‌های مختلف فیلم شاهد حُزنی عمیق در نگاه دکتر مهشید هستیم. در این صحنه‌ها، خانم معتمدآریا با نقش‌آفرینی استادانه‌اش، سویۀ تلخ و تاریک و دردناک اقدامش را به‌نحوی نمایان در چشمان و حالات چهره‌اش منعکس می‌سازد. از این نگاه چنین برمی‌آید که او بنا بر جبر موقعیت، در برابر گزینه‌های “بد” و “بدتر”، ناچار به گزینش بوده است، گزینشی دردناک، و به معنایی ناگزیر، زیرا تحت وضعیت‌های خاص و پیچیدۀ اجتماعی، ما همه “مجبوریم”.   

البته مخاطبان مختلف فیلم، هریک با توجه به پیش‌زمینه‌های فرهنگی و فکری خود و نظام ارزشی مورد اعتقادشان ممکن است دیدگاههای متفاوتی نسبت به این شخصیتها داشته باشند یا همدلی بیشتری با یکی از آنها احساس کنند. اما پایان تلخ فیلم، سرنوشت تلخ هرسه زن را به نمایش می‌گذارد. مجتبی سارا را به نقطه‌ای می‌کشاند، و در مقام تلافی‌جویی، با کارد ضربه‌ای بر او فرود می‌آورد. با حضور شاهدی در دادگاه که هنگام عمل جراحی دکتر مهشید حضور داشته است، دکتر مهشید در آستانۀ محکومیت قرار می‌گیرد، چون بدون رضایت بیمار او را عقیم کرده است؛ و گل‌بهار که همۀ داستان حول زندگی و سرنوشت او می‌چرخد، ناتوان از باروری، و اینک که دیگر وجودش فایده‌ای برای مجتبی ندارد، نمود دیگری از زنانگی‌اش، این بار موهایش، را می‌فروشد و با ظاهری شبه‌مردانه،  زندگی بی‌هدف  و بی‌هویتش را در خیابان از سر می‌گیرد، چون … “مجبور” است.

در فیلم «مجبوریم»، این زنان هستند که نقش اصلی را دارند و مردان منفعلند. دوست پزشک سارا، بارها سعی می‌کند سارا را از انجام کاری که دارد انجام می‌دهد منصرف کند و در مواردی هم که او را همراهی می‌کند با اصرار سارا و با بی‌میلی این کار را انجام می‌دهد. وکیل سالمندی هم که سارا در امور وکالت به او اقتدا می‌کند (نقش او را کارگردان نام‌آشنای سینمای ایران، بهمن‌فرمان آرا ایفا می‌نماید)، به سارا مشورت می‌‌دهد اما نگاهی بسیار محافظه‌کارانه به موضوع دارد و در پایان فیلم هم با اصرار فراوان سارا، در مرحلۀ پایانی دادرسی به دادگاه می‌رود. افسر نیروی انتظامی یکی دیگر از مردان منفعل این فیلم است که با وجود آگاهی از واقعیتهای بسیار، اقدام مؤثری نمی‌کند. فعالترین و تأثیرگذارترین شخصیت مرد فیلم، مجتبی است که با خونسردی و بی‌وقفه در حال گسترش بدی و شرات در اطرافش است و کسی جلودارش نیست. اما خود مجتبی هم بدون بهره‌کشی از گل‌بهار قادر به ادامه زندگی‌اش نیست و انگل‌وار از راه همین بهره‌کشیِ حیوانی ارتزاق می‌کند.

فیلم «مجبوریم» آخرین ساختۀ رضا دُرمیشیان و محصول سال ۱۳۹۸ است. این فیلم تقریباً سه سال اجازۀ نمایش نداشت و به‌تازگی امکان نمایش عمومی را یافته است. درمیشیان کارگردان فکوری است که فیلمهای به‌یادماندنی‌ای چون «بغض»، «عصبانی نیستم» و«لانتوری» را در کارنامۀ سینمایی خود دارد.  او در آثارش به مسائل اجتماعی جامعۀ ایران می‌پردازد و انسان ایرانی را که در جامعه‌ای پرتنش و بحران‌زده با چالشهای عدیده روبروست، به تصویر می‌کشد. فیلم «مجبوریم» نقبی به حیات اجتماعی طبقات محروم جامعه و کارتُن‌خوابها و مطرودین است. درمیشیان شناخت عمیقی از شرایط اجتماعی محیط اطرافش دارد و واقعیتهای دردناک جامعه‌اش را با رئالیسمی خشن به تصویر می‌کشد. شخصیتهای فیلمهایش واقعی و باورپذیرند و بیننده به‌سرعت می‌تواند با آنها همذات‌پنداری کند. در فیلمهای او شاهد نقش‌آفرینیهای درخشان بازیگران بسیاری هستیم و بازیهای به‌یاد‌ماندنیِ نوید محمدزاده در فیلمهای «عصبانی نیستم» و «لانتوری» یا بابک حمیدیان  و باران کوثری در فیلم «بغض»، از توانمندی این کارگردان در گرفتن بازیهای خوب از بازیگران حکایت دارد. در فیلم «مجبوریم» نیز می‌توان به بازی درخشان فاطمه معتمد آریا، پردیس احمدیه و مجتبی پیرزاده در نقشهایشان اشاره کرد. دیگر بازیگران فیلم نیز بازیهای قابل‌قبولی از خود به نمایش می‌گذارند.

بر کل فیلم درمیشیان فضایی خاکستری حاکم است که بیانگر دنیای در حال احتضار و مصیبت‌زده‌ای است که در آن انسانها با انتخابهای دشواری روبرویند. از دیگر ارزشهای این فیلم، فیلمبرداری هنرمندانۀ آن است. حرکات تند و عصبی دوربین در برخی صحنه‌ها و تأمل عامدانه‌اش بر برخی اشیا، در خدمت انتقال حس اضطرار و خشونتی است که انسانها در آن غوطه‌ورند. 

فیلم «مجبوریم» از سنخ فیلمهایی است که ارزشهای هنری و سینمایی بسیارش ما را بر می‌انگیزد که چندبار به دیدن آن بنشینیم اما همزمان نیز از سنخ فیلمهایی است که به‌خاطر فضای تلخ و تیره‌اش، میل داریم هرچه زودتر به فراموشی بسپاریمش.