Free ebook download

آزادی تعالی‌بخش

این فیلم بر اساس زندگی دهقانی اتریشی به نام «فرانس یگراشتتر» ساخته شده

نقدی بر مسیح کیهانی – قسمت هشتم

آیا اندیشه کیهانى به تجسم مسیح باور دارد؟ به واقع تجسم مسیح به چه معناست؟

آیه‌ای معروف با تفسیری غلط!

زمانی که هنوز اسقف کلیسا بودم، در مصاحبه با روحانیونی که برای مشاغل مختلف کلیسایی داوطلب می‌شدند، سؤال می‌کردم: «اگر قرار بود به جزیره‌ای دورافتاده بروید، کدام فصل از کتاب‌مقدس را همراه می‌بردید؟» برای اینکه سؤالم جالب‌تر شود اضافه می‌کردم: «حالا فرض کنید رومیان ۸ را...

من همراه شما هستم

تسلی‌بخش‌ترین کلام برادر یا خواهری مسیحی که شما را در زمان سختی یا آزمایش تسلی داده است چیست؟ اینکه «خدا خوب است؟» «این ارادۀ او برای شماست؟» «من برایت دعا می‌کنم؟» اگرچه این جملات، بسته به شرایط، مناسبند، اما ممکن است راه دیگری نیز وجود داشته باشد که ما می‌توانیم...

نقدی بر مسیح کیهانی – قسمت هفتم

آیا اندیشه کیهانى به تجسم مسیح باور دارد؟ به واقع تجسم مسیح به چه معناست؟

نقد و بررسی فیلم «پرویز»

نام اثر: پرویز
کارگردان: مجید برزگر
سال ساخت: ۱۳۹۱
نویسنده: مجید برزگر، حامد رجبی
بازیگران: لوون هفتوان، محمود بهروزیان، حمیرا نونهالی، علی رامز، مهدی شیردل

پیش‌نمایش فیلم پرویز

(به یاد دوست قدیمی‌ام، لوون هفتوان)

«پرویز» فیلمی تأمل ‌برانگیز است. برخلاف برخی فیلمهای اجتماعی که با نگاهی کلیشه‌ای آسیبهای اجتماعی را به تصویر می‌کشند، پرویز درعین غافل ‌نشدن ازتأثیرعوامل اجتماعی در بزهکاری و آسیبهای اجتماعی، سعی می‌کند ابعاد روانشناختی این آسیبها را به تصویر کشد. داستان فیلم در مورد شخصی به‌نام پرویز است که چیز زیادی از گذشتۀ او نمی‌دانیم جز آنکه مردی ۵۰ ساله است، در منزل پدرش زندگی می‌کند، شغل خاصی ندارد، ایامش را به بطالت و بی‌هدفی می‌گذراند و مردمان اطرافش او را به عنوان موجودی بی‌آزار و ترحم ‌برانگیز می‌شناسند. او با هیچکس رابطۀ خاصی ندارد و رابطۀ او با پدرش نیز رابطه‌ای خشک و بی‌روح است. دیالوگهایی که در فیلم با پدرش دارد، دیالوگهایی پیش ‌پاافتاده است و کلیشه‌ای است. در منزل آنها خبری از مادر نیست و ظاهراً مادر او درگذشته است و پدر تصمیم می‌گیرد مجدداً ازدواج کند. از اینجا زندگی پرویز کاملاً به‌هم می‌ریزد و پدرش به او می‌گوید که منزلی برای او اجاره کرده است و او  باید از منزل پدری برود. پرویز از این تصمیم پدر بشدت جا می‌خورد  و به او اعتراض می‌کند، اما پدرش اهمیتی به واکنش او نمی‌دهد. پس از رفتن پرویز به منزلی که پدرش برایش اجاره کرده و بیغو‌له‌ای کثیف بیش نیست، پرویز از فضاهای آشنایی که به او هویت و امنیت می‌بخشیدند حذف می‌شود. پس از رفتن او از منزل پدری، مدیریت مجتمعی که او امور پیش ‌پاافتادۀ آن را انجام می‌داد، این وظایف را از او می‌گیرد، به این بهانه که او چون در مجتمع زندگی نمی‌کند، نمی‌تواند این کارها را انجام دهد. همچنین به او گفته می‌شود که دیگر نمی‌تواند رانندۀ سرویس مدرسۀ کودکان مجتمع باشد. پرویز متوجه می‌شود که تمام هویت و ارزش او بخاطر بودن در منزل پدر بوده است و با خارج شدن از آنجا، دیگر از نظر اجتماع و اطرافیان ارزشی ندارد. پرویز در فرآیند دردناکی که برایش غیرقابل ‌باور است، متوجه می‌شود که موجودی بی‌هویت و بی‌ارزش است و پدرش و اطرافیان پدرش، او را عملاً از عرصه‌‌های مختلف کنار می‌گذارند. در صحنه‌‌ای دیگر از فیلم، او را در خشک‌شویی‌ای می‌بینیم که ظاهراً خشک‌شوییِ نزدیک مجتمع است و پرویز در انجام کارهای آن به صاحبش کمک می‌کند، اما بعد از این اتفاقات، صاحب این خشک‌شویی، بیرحمانه شرایط پرویز را به او یادآوری می‌کند؛ اینکه در ۵۰ سالگی هیچ کار و منزلت اجتماعی مشخصی ندارد، دیگران پشت سرش او را مسخره می‌کنند، و موجودی ترحم‌ برانگیز و رقت‌آور است. این ضربات شوک‌آور، پرویز را از شخصیت کودکانه و معصومش به در می‌آورد و سیر تحولی در او آغاز می‌شود که سیر انحطاط و هبوط و درغلتیدن به ورطۀ شرارت و خشونت و رفتارهای ضد‌اجتماعیست. کودکی در او می‌میرد، و به‌جای آن، هیولایی سربرمی‌آورد. حتی تلاش او برای ایجاد ارتباط با نوجوانی که در همسایگی‌اش زندگی می‌کند، ناکام می‌ماند؛ نوجوانی که با وقاحت و بدون کسب اجازه از او، وارد منزل جدیدش می‌شود، سگش را به آنجا می‌آورد و از پرویز می‌خواهد تا از آن نگهداری کند و خلوت منزل پرویز برای او فقط جایی برای سیگارکشیدن است. در سکانسی، او و پرویز را با هم می‌بینیم که در حال سیگار کشیدن هستند و این تنها نقطه اشتراک آنها با یکدیگر است. پرویز از او می‌پرسد که چطور بدون اینکه او را بشناسد به منزل او می‌آید و آیا از او نمی‌ترسد؟ اما نوجوان بوضوح به او می‌گوید که از او نمی‌ترسد. حالت چهرۀ پرویز و هیکل چاق و بدقواره‌اش و چهرۀ مبهوت و نگاه خالی و گیجش، ظاهراً به اطرافیانش می‌گوید که او موجودی بی‌آزار و رقت‌انگیز است که می‌شود نادیده‌اش گرفت یا تحقیرش کرد. همۀ این رخدادها، دست به دست هم می‌دهند و منجر به استحالۀ او می‌شوند، چنان‌که از میانۀ فیلم، شاهد تحول شخصیت پرویز و آغاز سیر انحطاط  و سقوط در او هستیم. او تصمیم می‌گیرد تا از پدری که عمری او را طرد کرده است و جامعه‌ای که تقریباً او را از همه‌جا حذف کرده است، انتقام بگیرد. در واقع پرویزی که از نظر اجتماع فاقد هویت است، هویتی برای خود تعریف می‌کند که اجتماع نمی‌تواند آن را نادیده بگیرد و پرویز با درغلتیدن در شرارتی که حد و مرزهای ترسناکش را بتدریج کشف می‌کند، خود را به اجتماعی که چنین بی‌رحمانه او را حذف کرده است، تحمیل می‌کند. شرارت و رفتارهای پرویز تلاشی برای ابراز وجود و کسب هویت و گرفتن انتقام از جامعه‌ای است که او را حذف کرده است و پرویز تصمیم دارد نظم ظاهری آن را مختل کند، به آدمهایش آسیب بزند و حتی به حذف فیزیکی آنها مبادرت ورزد.

کارگردان فیلم، این سیر تحول تدریجی شخصیت پرویز را به‌زیبایی و به‌شکلی باورپذیر و واقع‌گرایانه به تصویر می‌کشد. پرویز به این شهود نامبارک دست می‌یابد که تاکنون ابزاری بیش در دست پدرش و آدمها نبوده است، و تصمیم می‌گیرد با به‌هم ‌ریختن زندگی آدمها و به‌هم ‌زدن نظم زندگی‌شان، ارادۀ خود را بر آنها تحمیل ‌کند. او از کودک-مردِ منفعل و دست ‌و‌پا چلفتی، به بزهکار خشن و بی‌رحمی تبدیل می‌شود که تهدیدی جدی برای جامعۀ اطرافش است. در جاهایی از فیلم به نظر می‌رسد که پرویز با دست‌زدن به هر شرارتی، مرزهای وجودی خود را می‌کاود و توانمندیهایش را بیشتر کشف می‌کند و وقتی متوجۀ تأثیری می‌شود که از خود بر جهان اطراف بر جای می‌گذارد، با اعتماد به‌نفس بیشتری به اعمال شرورانه‌ دست می‌زند. گویی پرویز به این نتیجه رسیده است که «شرارت می‌کنم، پس هستم».  ابتدا او سگ و گربه‌های مجتمع را مسموم می‌کند و سپس دست به اقدامات دیگری می‌زند چون دزدیدن کودکی در کالسکه و سپس رهاکردنش در خیابان، خراب ‌کردن وجهۀ پدرش در نظر همسر دومش و سرانجام نیز دست به قتل می‌آلاید. فرآیند سقوط او بی‌شباهت به فرآیندی نیست که قهرمان رمان «بیگانه» آلبر کامو،که مورسو نام دارد، طی می‌کند. او نیز نسبت به آنچه انجام می‌دهد، احساس گناه نمی‌کند و در پرویز نیز، هیچ اثری از احساس گناه در مورد رفتارهای شرارت‌بارش دیده نمی‌شود. تنها جایی که شاید دست او در ارتکاب جنایت می‌لرزد زمانی است که سعی می‌کند کودکی را که دزدیده است خفه کند، که در نهایت از انجام این کار منصرف شده کودک را در خیابان رها می‌کند.

شخصیت او همچنین ما را بیاد شخصیت فیلم «جوکر»  (۲۰۱۹)، ساخته تاد فیلیپس می‌اندازد. او نیز که در ابتدای فیلم شخصیت بی‌آزار و آرامی دارد، بخاطر رفتارهای خشن و تحقیر‌آمیز جامعه اطرافش، تبدیل به شخصیتی مخوف و وحشتناک می‌شود که با خونسردی، از جامعه اطراف انتقام می‌گیرد. 

شخصیت پرویز بیانگر این حقیقت است که طردشدگی شدید انسانها و نادیده‌ گرفته‌شدنشان می‌تواند منجر به رفتارهای جبرانی بیمارگونه‌ای شود که به فروپاشی اخلاقی فرد بینجامد. پرویز انسانیست که به آدمها به بدترین شکل ممکن یادآوری می‌کند که برای نادیده‌ گرفتن او باید بهای سنگینی بپردازند. داستان پرویز روایت زندگی بسیاری از بزهکاران و قاتلان زنجیره‌ای است. پرویز شرح روایت انسانی است که تبدیل به ماشین انتقام می‌شود، انسانی که سالها تحقیر و تمسخر و طرد‌شدگی را تحمل می‌کند، اما زمانی می‌رسد که همۀ این تحقیرها و طردشدگیها را با انتقامی سخت پاسخ می‌دهد. زندگی پرویز شرح لجبازیهای کودکی نادیده ‌گرفته شده است که با شرارتی خوفناک، آرامش بزرگترها را از آنها می‌گیرد. 

به نظر من نقطه اوج فیلم سکانس پایانی آن است یعنی زمانی که پرویز پس از کشتن صاحب خشکشویی، با پوشیدن کت و شلواری شیک به منزل پدرش می‌رود. از بدو ورود به منزل پدر، رفتاری زننده و توهین‌آمیز با پدر و همسر پدرش دارد و با درشتی با آنها سخن می‌گوید یعنی رفتاری که پدرش را متعجب می‌کند و بیشتر از آن، او را می‌ترساند. هنگام خوردن شام، او بر صندلی‌ای نشسته که در سکانسهای قبلی، پدرش بر آن می‌نشست و با پرویز با تحکم سخن می‌گفت اما در این سکانس این پرویز است که تکیه بر صندلی پدر داده است و با لحنی تهدیدآمیز و بی‌ادبانه با پدرش و همسرش سخن می‌گوید. در پایان، آنها را مجبور می‌کند که بر کاناپه بنشینند و پدرش که آشکارا وحشتزده است، از او اطاعت می‌کند. در آخرین نمای فیلم، او به پدرش می‌گوید: « تو می‌گی یا من بگم؟ من بگم…»

در واقع پرویز در تمام عمرش تشنۀ داشتن دیالوگی جدی و بامعنا با پدرش بوده است که هیچگاه میسر نشده است. او همیشه نادیده گرفته شده و ارزش این را نداشته است که پدرش با او سخن بگوید. اما او اکنون در شرایطی است که پدرش را مجبور می‌کند با او سخن بگوید. فیلم در همین‌جا به پایان می‌رسد و حتی این شائبه در ذهنمان بوجود می‌آید که گویی پرویز می‌خواهد در مورد رازی سخن بگوید یا شاید پدرش باید رازی را به او می‌گفته که از گفتنش تاکنون خودداری کرده است و فیلم با این تعلیق پایان می‌یابد. اما به یک معنا، پرویز با قدرت و اعتماد به‌نفسی که شرارت به او بخشیده است، پدرش را مجبور می‌کند با او سخن بگوید. 

پرویز همچنین روایت وضعیت انسان سقوط ‌کرده و نیز شرارتی  است که می‌تواند فرد و دیگران را نابود کند. پرویز همچنین بیانگر نیاز عمیق انسان به رابطه و تأیید است. پرویز فیلمی تأمل‌برانگیز است که نشان می‌دهد در بطن کودک معصومی که در هر انسان وجود دارد، هیولایی کنترل ‌ناپذیر می‌تواند سر برآرد. نگاه کارگردان پرویز به پدیدۀ بزهکاری و شرارت و جنایت، نگاهی عمدتاً روانشناختی و البته واجد ابعاد اجتماعی و اساساً متفاوت در باب ریشه‌شناسیِ این پدیده‌هاست. پرویز در خانواده‌ای فقیر و در محیطی بزه‌پرور پرورش نیافته و بزرگ نمی‌شود. او در شهرک آتی ساز در غرب تهران زندگی می‌کند و وضعیت مالی پدرش هم بد نیست. اگرچه شکی نیست که دلیل و خاستگاه بسیاری از بزهکاریها و رفتارهای ضد اجتماعی عوامل اقتصادی و اجتماعی هستند، در این فیلم شاهد این هستیم که شکل‌گیری رفتارهای ضد اجتماعی در پرویز، بر اساس تحلیلی روانشناختی و بر اساس رفتار پدرش و اطرافیانش تبیین می‌شود تا عواملی صرفاً اجتماعی و اقتصادی. از این لحاظ این فیلم، فیلمی قابل ‌تأمل است. بی‌تردید فیلمهایی چون «ابد و یک روز» و «مغزهای کوچک زنگ زده» یا «کوچۀ بی‌نام»، که نگاه آسیب ‌شناسانه‌شان به جامعۀ ایران مبتنی بر عوامل اجتماعی و اقتصادی و محیطی است، در جای خود ارزشمندند، اما امتیاز خاص فیلم پرویز نگاه متفاوت آن است که از زاویه‌ای متفاوت به تحلیل رفتار انسان ایرانی می‌پردازد. 

از دیگر ارزشهای این فیلم، بازی تحسین‌برانگیز زنده یاد لوون هفتوان، بازیگر اصلی فیلم است که نقش پرویز را ایفا می‌کند. چهرۀ سرد و بی‌روح پرویز در طول تمام فیلم تغییر نمی‌کند اما معصومیت کودکانه‌ای که در ابتدای فیلم در چهرۀ او بود و نیز در صدای او حس می‌شد، با گذشت فیلم جای خود را به خباثتی نامحسوس در بازی لوون هفتوان می‌دهد و او با مهارت، روند تحول شخصیت پرویز را در طول فیلم، با بازی استادانه خود به نمایش می‌گذارد.

کارگردان فیلم، مجید برزگر، که جز پرویز  چند فیلم دیگر نیز چون ، «فصل بارانهای موسمی» (۱۳۸۸)، «یک شهروند کاملاً معمولی» (۱۳۹۳)، و «ابر بارانش گرفته» (۱۳۹۸) را ساخته است، فیلمسازی صاحب اندیشه در سینمای ایران است که کاش بیشتر فیلم بسازد. او زبان سینما را خوب می‌شناسد و بیشتر از آنکه به دنبال جذب مخاطب باشد، به دنبال بیان دلمشغولیهای خودش با سبک سینمایی خاص خودش است. فضایی که  برزگر در فیلم پرویز می‌آفریند کاملاً با شخصیت پرویز همخوانی دارد و همۀ عناصر فیلم در همخوانی با یکدیگر در ایجاد فضایی که مدنظر کارگردان است، عمل می‌کنند. بیشتر فضاهای فیلم فضاهایی خفقان‌آور و بسته هستند و از رنگهای آبی تیره و قهوه‌ای بیشتر استفاده شده است. استفاده از دوربین دستی در بسیاری از نماها، فضای خاصی به فیلم می‌دهد. حرکت دوربین در کل فیلم مثل پرویز کند است و کارگردان از برداشتهایی طولانی استفاده می‌کند که بخوبی ملال و زندگی یکنواخت پرویز را نشان می‌دهد. فضای آشفتۀ خانۀ‌ قدیمی‌ای که گویی در حال فروریختن است و پرویز مجبور به زندگی در آن می‌شود، به‌خوبی نمایانگر درون آشفته و در حال متلاشی‌‌شدن پرویز است. 

در اطراف ما نیز پرویزهایی هستند که به‌راحتی آنها را نادیده می‌گیریم و به دلایل مختلف از عرصه‌های زندگی به کنار گذاشته می‌شوند؛ انسانهایی که تشنۀ رابطه، تأیید و پذیرفته‌شدن در میان ما هستند. گاه آنقدر مشغول خود و خانواده و گرفتاریهای خود هستیم که آنها را نمی‌بینیم و از کنارشان به‌راحتی می‌گذریم. در پایان، مطلب خود را با بخشی از شعر «ای آدمها»ی نیما یوشیج به پایان می‌بریم که خطاب به کسانی است که خوشبختند و شادکام و در اطرافشان کسانی هستند که نیازمند توجه آنها هستند:

ای آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان
یک نفر دارد دست و پای دائم می‌زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید
آن زمان که مست هستید
از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می‌بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می‌کند بیهوده جان قربان…

نیما یوشیج