عیسای مسیح به شاگردانش گفت که بروند و همۀ قومها را شاگرد سازند. در واقع، مأموریت کلیسا نه شاگردسازی اشخاص منفرد، بلکه شاگردسازی قومهاست. این کلام همچنین بدین معناست که نه فقط حیات یک فرد، بلکه عرصههای حیات مشترک انسانی، که شامل فرهنگ و هنر و همۀ ویژگیهایی میشود که هویت و تمدن یک ملت را میسازند، باید بر اساس ارزشهای پادشاهی خدا از نو تعریف شوند و شکل بگیرند. وقتی کسی به عیسای مسیح ایمان میآورد و شاگرد او میشود، یکی از الزامات و دلالتهای شاگردی این است که وی در عرصۀ حیات اجتماعی و فرهنگی نیز سعی کند از عیسای مسیح پیروی کند و ارزشهای پادشاهی خدا را گسترش دهد. انسانها موجوداتی اجتماعی و فرهنگی هستند و عمیقاً از اجتماع و فرهنگی که در آن زندگی میکنند، تأثیر میپذیرند. لذا به وجود آوردن هرگونه تأثیر ماندگار، مستلزم این است که شاگردان مسیح برای دگرگونسازی عرصههای مختلف حیات اجتماعی و فرهنگی، که شامل تعلیم و تربیت و نهادهای آموزشی، رسانههای جمعی، هنر، نهادهای فرهنگی و بسیار عرصههای دیگر میشود، تلاشی بیوقفه داشته باشند.
در واقع در نجات مسیحی نه فقط روح و جان و جسم انسانهای منفرد نجات مییابد، بلکه خدا میخواهد تا بسیاری از ابعاد ارزشمند خلقت خود را نیز نجات بخشد. در کتاب مکاشفه در مورد اورشلیم آسمانی میخوانیم که «فرّ و شکوه قومها به آنجا آورده خواهد شد» (مکاشفه۲۱:۲۶) و نیز «… و پادشاهان زمین، جاه و جلال خود را به آنجا خواهند آورد» (مکاشفه۲۱:۲۴). در واقع، چون انسان به صورت خدا آفریده شده است، بخشی از عملکردهای حیات انسانی، چون آفرینش هنری، دستاوردهای فرهنگی و مهارتهایی که در نهایت منجر به حاکمیت انسان بر جهان آفرینش میشوند و تکنولوژی یکی از نمودهای آن است، در واقع منعکسکنندۀ صورت خدا در انسان هستند و خدا میخواهد آنچه را که ابداعات و دستاوردهای ارزشمند بشری است، از نیستی برهاند. اما در عین حال کتابمقدس به ما میگوید که هیچ عرصهای از خلقت از تأثیر گناه و عواقب آن مصون نمانده است، لذا دستاوردهای فرهنگ و تمدن بشری به میزانهای مختلف از گناه و سقوط تأثیر پذیرفته، نیاز به تقدیس و دگرگونی دارند. در واقع گرایش غالب بر فرهنگ و تمدن و هنر معاصر، پرستش نفْس و پرستش خدایانی است که جای خدای حقیقی را گرفتهاند. لذا یکی از عرصههایی که مسیحیان به عنوان شاگردان مسیح خوانده شدهاند تا ارزشهای پادشاهی خدا را در آن گسترش داده، اطاعت از مسیح را در گسترۀ آن به عمل آورند، عرصۀ فرهنگ و هنر و زندگی اجتماعی است.
در بین مسیحیان در این مورد دیدگاههای متفاوتی دیده میشود: گروهی از مسیحیان این عرصهها را عرصۀ حاکمیت گناه و نفْس و شرارت و شیطان میدانند که شاگردان واقعی مسیح را با آنها کاری نیست. این گروه از مسیحیان، عرصههای حیات مشترک را کاملاً به غیرمسیحیان وامیگذارند و در خرده فرهنگهایی که برای خود میآفرینند، و در قلمروهای خصوصی محدودی که برای خود تعریف کردهاند، خویشتن را محبوس میکنند. رهبانیت و دنیاگریزی از جلوههای بارز این نگرش در بین این گروه از مسیحیان است. به اعتقاد برخی متفکران مسیحی، یکی از دلایل اصلی غالب شدن تفکر سکولاریسم یا عرفیگرایی در دنیای معاصر (البته در کنار دلایل دیگر) این بوده است که بسیاری از مسیحیان چنان که باید نقش خود را در عرصههای حیات جمعی و فکری ایفا نکردهاند.
در بین گروهی دیگر از مسیحیان نیز این دیدگاه وجود دارد که عرصههای حیات اجتماعی و فرهنگی عرصههایی هستند که باید مسیحیان ارزشهای پادشاهی خدا را در آنها گسترش دهند و بخشی از شاگردی مسیح را تلاش برای تأثیرگذاری در این قلمروها میدانند. آنها سعی میکنند با توجه به ملاحظات ذیل این وظیفه را انجام دهند:
- در هر فرهنگ عناصر باارزشی وجود دارند که اگرچه مستقیماً عناصری مسیحی نیستند، اما ارزشهای اخلاقی والایی هستند که با توجه به اصل مکاشفۀ عمومی خدا و عملکرد فیض عام خدا، در فرهنگها و زمانهای مختلف متجلی شدهاند. مسیحیان باید در جهت تقویت این عناصر و ارزشها بکوشند و آنها را ترویج دهند.
- مسیحیان خوانده شدهاند نمک باشند، به عبارت دیگر، نقش آنان این است که مانع از انحطاط و فساد بیشتر فرهنگها و تمدنهای انسانی شوند که گاه گرایشی نیرومند در جهت انحطاط و شرارت بر آنها حاکم میشود. برای مثال، در برخی جوامع معاصر، گاه ضد ارزشها حاکم میشوند و فرهنگ مرگاندیشی و خشونت بی حد و مرز، و یا به سخره گرفتن ارزشهای خانوادگی تبدیل به هنجارهای مطلوب میشوند. نقش مسیحیان در چنین شرایطی این است که با مبارزه با این گرایشهای مخرب و به عنوان نمک مانع از انحطاط بیشتر این فرهنگها شوند. به عبارت دیگر، مسیحیان در اینجا باید نقش بازدارنده داشته باشند و مانع از گسترش فزایندۀ شرارت و فساد در عرصۀ فرهنگ عمومی و جامعه شوند.
- مسیحیان همچنین خوانده شدهاند تا در هر فرهنگی نقش خمیرمایه را داشته باشند، یعنی با عرضۀ تدریجی ارزشهای پادشاهی خدا در عرصههای حیات عمومی، بهتدریج بر آنها تأثیر گذارند و موجبات تحول و دگرگونی آنها را فراهم سازند. حضور مسیحیان و ارزشهایی که آنها منعکسکنندۀ آن هستند، میتواند نقش خمیرمایه را داشته باشد که اگرچه آهسته، اما پیوسته در حال دگرگون کردن ساختارها و عرصههای حیات جمعی است.
عملکرد مسیحیان در عرصۀ اجتماع و فرهنگ عمومی در سه شکل فوق مستلزم این است که مسیحیان با فرهنگ و زبان و مفاهیم اجتماعی عصر خود بهخوبی آشنایی داشته باشند و با زبانی که برای فرهنگ عصرشان قابل فهم است، با آن سخن بگویند. بدون اشراف به فضای فکری و فرهنگی یک جامعه و بدون فراگیری مفاهیم رایج و غالب بر آن امکان ارتباط مؤثر با جامعه از بین میرود و مسیحیان چنان که باید قادر به تأثیرگذاری بر فضای فکری و فرهنگی عصر خود نخواهند بود.
علاوه بر ملاحظات فوق، به چند نکتۀ دیگر نیز باید اشاره کنیم. همۀ مسیحیان این دعوت را ندارند که به یک میزان بر عرصههای حیات مشترک و فرهنگ و اجتماع اثر بگذارند، و خدا برخی را خوانده است که به طور خاص در این زمینهها تأثیرگذار باشند. اما هر مسیحی در هر عرصۀ حیات اجتماعی و فرهنگیای که قرار دارد، باید این سؤال را از خود بپرسد که به عنوان شاگرد مسیح در این قلمرو چه باید بکنم و دامنه و میزان تأثیرگذاری من در این قلمرو چه میتواند باشد. و در صورت یافتن فرصت و امکان، باید حداکثر تأثیرگذاری را بر این قلمروها داشته باشد. از سوی دیگر، باید این موضوع را مد نظر داشت که چه در جوامع سنتی غیرمسیحی و چه در جوامع سکولار معاصر، حضور مسیحیانی که در فضای فرهنگی، هنری، اجتماعی، سیاسی کلامی برای گفتن دارند، به هیچ عنوان تحمل نمیشود و جفا و آزار و تلاش برای حذف مسیحیان از این قلمروها موضوعی است که هر مسیحی متعهدی که عزم آن دارد تا ارزشهای مسیحی را در این قلمروها مطرح کند، با آن روبرو میشود. جوامع سنتیای که باورها و ارزشهای دیرینه خود را دارند و به هیچ عنوان حاضر به آشنایی با افقهایی فکری و نظامهای ارزشی متفاوت با خود نیستند، با دلایل خاص خود به مقابله با ارزشهای مسیحی بر خواهند خاست. جوامع سکولار نیز مذهب و باورهای دینی را امری مربوط به زندگی شخصی و قلمرو خصوصی میدانند و طرح ارزشهای دینی و پیشفرضهای جهانبینی مسیحی را به سخره میگیرند. این نظامهای فکری، اگرچه مدارا و آزاداندیشی را ارزشهای بنیادین جامعه معرفی میکنند، اما در برابر هر نگرشی که پیشفرضهایی متفاوت با پیشفرضهای جهانبینی سکولار و نسبیگرایی اخلاقی حاکم بر این نگرش مطرح میکند، برخوردی منفی و مبتنی بر عدم تساهل نشان میدهند. اما مسیحیان خوانده شدهاند که علیرغم این مشکلات، با جدیت بر ارزشهای مسیحی شهادت دهند.
مسیحیت در دو هزار سال گذشته نقش بسیار مهمی در شکل دادن به فرهنگ و تمدن بشری داشته است و فرهنگ و تمدن غرب و نیز برخی از جوامع شرق بدون تأثیر مسیحیت قابل تصور نیست. یکی از دلایل این امر وجود مسیحیانی بوده است که به نقش مهم خود در گسترش پادشاهی خدا در عرصههای مهم حیات بشری واقف بودهاند و در نتیجۀ تلاشهای آنان تمدنی شکل گرفت که عمیقاً ملهم از ارزشهای مسیحی است. برای مثال، تأثیر باخ بر موسیقی مذهبی به طور اخص، و تاریخ موسیقی به طور اعم، از نمونههای بارز ایمانی است که بر فضای فکری و فرهنگی عصر خود و اعصار بعدی اثری انکارناپذیر دارد. یا تأثیر داستایوفسکی و تی.اس.الیوت بر ادبیات جهانی انکارناپذیر است، و این دو اشخاصی بودند که عمیقاً دغدغههای مذهبی خود را داشتند و ادبیات را عرصهای برای بیان باورهای مسیحی و البته دغدغههای دیگر خود میدیدند. تاریخ نقاشی و مجسمهسازی بدون در نظر گرفتن میکلآنژ قابل تصور نیست. او هنرمندی بود که هنرش را در خدمت خدا و بیان جلال الهی میدانست. ویلیام ویلبرفورث بر اساس باورش به اینکه بردهداری برخلاف شأن ذاتیای است که خدا به انسان داده، مبارزات خود را علیه بردهداری در انگلستان شروع کرد، و جنبش حقوق مدنی سیاهان آمریکا را مارتینلوترکینگ بر اساس باورهای جدیاش به مساوی بودن همۀ انسانها به سرانجام رسانید. این اشخاص نمونههایی نادر در تاریخ نیستند و اسامی بیشمار بسیاری از مسیحیان متعهد دیگر را میتوان به این فهرست اضافه کرد که تأثیری ماندگار بر عرصههای گوناگون فرهنگ و هنر و تمدن بشری داشتهاند. آری، مسیحیان خوانده شدهاند تا در عرصۀ فرهنگ عمومی و عرصههای حیات مشترک بشری نیز شاگرد مسیح باشند، و به عنوان نور و نمک دعوت خود را در پیروی وفادارانه از مسیح در این قلمروها نیز تحقق بخشند.
با سلام خدمت شما
ممنون از برای این مقاله غنی در مورد شاگردی