«تو پارسایی را دوست میداری و شرارت را دشمن؛ از این رو خدا، خدای تو، تو را بیش از همقطارانت به روغن شادمانی مسح کرده است» .
مزمور۴۵:۷
از گذشتهای نه چندان دور، مسیحیان پروتستان و انجیلی از بیم آن که به آنها برچسب همدلی با ایدئولوژی مارکسیستی و یا تعلقخاطر به مسیحیت لیبرال بچسبانند، از پرداختن به ویژگی “رهاییبخشِ” انجیل طفره رفتهاند. اما این رویکرد در حال تغییر است. امروزه سخن از عدالت اجتماعی و دفاع از حقوق بشر در حال تبدیل شدن به امری رایج و متعارف در بسیاری از کلیساهای انجیلی است. زمانی طرفداران این دیدگاه در اقلیت بودند. اما اهمیت این موضوع بهتدریج در نظر رهبران و اندیشمندان تأثیرگذار در جامعۀ مسیحیان انجیلی پررنگتر شده است.
بعد از دو جنگ جهانی، مسیحیان همچنان شاهد بروز وقایعی چون خشونتهای به عمل آمده علیه جنبش حقوق مدنی آمریکا، جنگ ویتنام، و رسوایی واترگیت بودند. تحت تاثیر این وقایع، بسیاری از مسیحیان انجیلی تا سال ۱۹۷۳ کماکان نسبت به شرکت مسیحیان در سیاست بدبین بودند و تلاش خود را بر نجات مردم از گناهان فردی و تغییر شخصیت آنها متمرکز میکردند. به طور همزمان، مسیحیان لیبرال نیز متهم میشدند به اینکه بشارت را تنها به فعالیتهای اجتماعی تقلیل دادهاند. در قطب مخالف، مسیحیان بنیادگرا نیز متهم بودند که بشارت را در اعلام توبه و بازگشت از گناهان فردی و وجودی خلاصه کردهاند و هر نوع فعالیت اجتماعی را صرفاً بهانه و یا وسیلهای برای رسیدن به این نتیجۀ غایی به شمار میآورند. جان استات در کتابی با عنوان “مأموریت مسیحی در دنیای مدرن” (۱۹۷۵)، هر دو رویکرد فوق را نکوهید و آنها را ابزارانگارانه و ناهمخوان با عهد جدید خواند و به پیگرفتن راهی میانه سفارش نمود.
استات، به همراه بیلی گراهام، فرانسیس شیفر، و کارل هنری، از متفکرین مسیحی برجستهای بودند که بازنگری در نسبت و رابطۀ مسیحی با فعالیتهای اجتماعی را در دستور کار خود قرار دادند. آنها “جنبش لوزان” را که نقطۀ عطفی مهم در تاریخ کلیسای پروتستان و انجیلی است، آغاز کردند. نتیجۀ تأملات و همفکری آنان به تدوین “عهدنامۀ لوزان” (۱۹۷۴)، که یکی از اسناد معتبر و ارزشمند مسیحیت انجیلی معاصر است، انجامید. در بند پنجم این عهدنامه، دربارۀ مسئولیت اجتماعی مسیحیان چنین آمده است:
«ما تصدیق میکنیم که خدا خالق و داور همۀ انسانها است. بنابراین، باید در دغدغۀ او برای تحقق عدالت و آشتی در جامعۀ بشری، و رهایی مردان و زنان از هر گونه ظلم شریک شویم. چون مردان و زنان به شباهت خدا آفریده شدهاند، هر کس فارغ از نژاد، مذهب، رنگ، فرهنگ، طبقه، جنسیت و یا سن، شأنی ذاتی دارد، و به این خاطر باید احترام و خدمت شود، و نه اینکه از وی بهرهبرداری شود. در اینجا، ما هم به خاطر عدم توجه به این موضوع، و هم به خاطر اینکه بشارت و توجه به مسائل اجتماعی را دو موضوع کاملاً جدا از هم دانستهایم، ابراز ندامت و پشیمانی میکنیم. اگرچه مصالحه با دیگران به منزلۀ مصالحه با خدا نیست، و خدمات اجتماعی جای بشارت را نمیگیرد، و آزادی سیاسی مترادف با نجات نیست، اما با این حال، ما اذعان میکنیم که بشارت و مشارکت در امور اجتماعی و سیاسی، از وظایف مسیحی ما هستند، زیرا هر دو برای بیان آموزههای خدا و انسان، محبت به همسایه و اطاعت از عیسی ضروریاند. پیغام نجات، حاوی پیغام داوری بر هر گونه از خود بیگانگی، ظلم و تبعیض نیز هست، و نباید از محکوم کردن شرارت و بیعدالتی در هر جا که دیده میشود، ترسید. وقتی کسی مسیح را میپذیرد و در پادشاهی او از نو متولد میشود، نه تنها باید عدالت او را در میان دنیای بیعدالت نشان دهد، بلکه باید آن را گسترش نیز بدهد. نجاتی که ما مدعی آن هستیم، باید تمامیت مسئولیتهای اجتماعی و شخصی ما را متحول سازد. ایمان بدون عمل مرده است.»
به نظر میرسد مسیحیان انجیلی بعد از گذر از دورهای، که برخی آن را به جدایی و یا طلاق از فعالیتهای اجتماعی تعبیر کردهاند، دوباره با عدالت اجتماعی، و موضوع حقوق بشر به عنوان یکی از مظاهر آن، آشتی کرده باشند.
سوءتفاهمات تعیینکننده
گذار از انفعال نسبی به فعالیت اجتماعی، بدون رفع پارهای سوءتفاهمات و تبیین اصولی آموزههای کتابمقدس دشوار خواهد بود. شاید بتوان دو سوءتفاهم عمده را خاستگاه تنشهای موجود در این رابطه دانست:
- تنها «خدا میتواند» بیعدالتی را رفع کند: عدهای چنین استدلال کردهاند که عدالت و صلح واقعی را تنها خدا میتواند برقرار سازد. بنابراین افروختن شمعی کمفروغ در تاریکیِ غلیظی که بر دنیا سلطه دارد، چندان تأثیر نخواهد داشت. برقراری عدالت اجتماعی تنها با توبه کردن افراد و نجات جانها (نجات معنوی) محقق میشود. گناه، که ریشۀ بیعدالتی است، تنها در این صورت خشکانیده میشود.
- به علت تباهی کامل انسان، «ما نمیتوانیم» منشأ تغییرات چشمگیر باشیم: برخی نیز فعالیت اجتماعی و تلاش برای برقراری عدالت اجتماعی را اساساً بیهوده میانگارند، زیرا در باور آنها جامعۀ بشری عمیقاً دچار فساد شده و هیچ امیدی به تغییر آن تا زمان بازگشت عیسی مسیح، نیست. بدین ترتیب، این تعبیر از آموزۀ “تباهی کامل” با نامیدی و بدبینی به همۀ عرصهها تعمیم مییابد.
اما به باور کثیری از الهیدانان و صاحبنظران مسیحی، در اثر گناه، صورت خدا در انسانهایی که به شباهت او آفریده شدهاند، بهتمامی نابود نشده است. صورتِ نیکوی خدا هنوز در خلقت او پیداست، خلقتی که بیمار، و دچار فساد و آلودگی است، ولی مرده نیست. نیکی کردن حتی از بدسیرتترین انسانها نیز برمیآید، هر چند آلوده و پرغش. مسیح فرمود: «…شما با همۀ بدسیرتیتان، میدانید که باید به فرزندان خود هدایای نیکو بدهید، چقدر بیشتر پدر شما که در آسمان است …» (متی۷:۱۱).
با این اوصاف، تا بازگشت مسیح و رهایی کامل خلقت، وظیفۀ ما مسیحیان در این جهان سقوطکرده چیست؟ آیا بدبینی نسبت به تغییر جامعۀ بشری، نادیده گرفتن تأثیر و شهادت مؤثر کلیسا در طول تاریخ نیست؟
شهادت مؤثر کلیسا در طول تاریخ
شهادت کتابمقدس و تاریخ کلیسا گواه این حقیقت است که کلیسا میتواند و باید در جامعه تأثیرگذار باشد. میلیونها نفر به واسطۀ خدمت کلیسا از چنگ بیسوادی، فقر، ستم، بیماری و طردشدگی رستهاند.
نگاهی به تجربۀ کلیسا در ایران دوران معاصر نیز مؤید همین حقیقت است. خدمت مؤثر مسیحیان در جذامخانههای تبریز و شهرهای اطراف ارومیه، احداث اولین چاپخانۀ ایران و کمک به شکوفایی صنعت نشر، تأسیس و ادارۀ خوشنامترین و کارآمدترین مدارس و آموزشگاهها از اوایل قرن هجدهم میلادی، تأسیس بیمارستانها و دانشکدههای پیشرو در امر پزشکی مدرن، توجه به نابینایان و آموزش آنها، و خدمات بسیار دیگر، مرهون شهادت مؤثر کلیسا در همین ۲۰۰ سال گذشته بوده است.
تاریخ کلیسا در غرب تنها شاهد جنگهای صلیبی و دادگاههای تفتیش عقاید و جنگهای مذهبی نبوده است. کلیسای مسیح در راستای تعالیم انجیل، سعی در تقلیل رنج آدمی به اشکال مختلف داشته و در کارنامۀ آن از لغو بردهداری، و مبارزه با ظلم، بیعدالتی و استثمار گرفته، تا خاموش کردن دیو جنگ و ویرانی، ثمرات درخشانی به چشم میخورد. در این میان، نقش مسیحیان در ارزشگذاری متفاوت بر کار، حمایت آنان از حقوق کارگری، ترویج و توسعۀ آموزش، فرهنگ، مراقبتهای پزشکی، پرستاری، و امور خیریه را نیز نمیتوان نادیده گرفت. خدمات ویژهای که مسیحیان نامداری چون ویلیام ویلبرفورث، مادر ترزا، دزموند توتو، و مارتین لوترکینگ در فقرزدایی، تبعیضستیزی، و خدمت به صلح و آشتی انجام دادهاند، برای بسیاری از مردم دنیا، چه دیندار و چه غیردیندار، الهامبخش بوده است. آبرویی که این روزها پاپ فرانسیس برای کلیسای کاتولیک و در کل برای مسیحیت خریده، مدیون صدای رسای او در پشتیبانی از مظلومان و توجه به موضوع عدالت اجتماعی است.
هیچ کدام از این دستاوردها در حوزۀ عدالت اجتماعی و حقوق بشر بهراحتی به دست نیامدهاند، بلکه حاصل تلاشی توانفرسا و پرهزینه در مقابله با سودجویان، قدرتمندان و تاریکاندیشان بوده است. در عین حال نباید فراموش کنیم که برخی مسیحیان و رهبران کلیسایی نیز بودهاند که تمامی پیشفرضها و تلاشهای انجام شده در این راه را زیر سؤال برده، منکر شده و یا حتی فعالانه با آن مخالفت ورزیدهاند.
بنابراین نه بدبینی جایز است و نه خوشبینیِ کورکورانه. مسیحی خردمند با درکی ژرف از کتابمقدس، و در نظر داشتن جایگاه خود در تاریخ نجات خدا، کلیسا را ناتوان از تأثیرگذاری نمیبیند. مسیح در موعظۀ سر کوه فرمود: «شما نمک جهانید …شما نور جهانید. …پس بگذارید نور شما بر مردم بتابد تا کارهای نیکتان را ببینند و پدر شما را که در آسمان است، بستایند» (متی۵:۱۳و۱۴و۱۶). در هر دو تشبیه، مسئولیت مسیحی در تأثیرگذاری بر جامعۀ غیرمسیحی مفروض انگاشته شده است. اغلب بر جنبۀ تفاوت و تمایز نور از تاریکی، و نمک از بینمکی تأکید شده است. مسیحی را بیش از هر چیز به تمایز او از دنیا سفارش کردهاند. بسیاری از تعالیم و موعظهها بر مدار تفاوت و جدایی کلیسا و مسیحیان از دنیا و غیرمسیحیان است. اما در تشبیهات فوق، نکتۀ سخن مسیح به اینجا ختم نمیشود. تلاش برای بقا و حفظ موجودیتی متفاوت و متمایز، هدف و مأموریت کلیسا نیست. جامعۀ نوین الهی، علاوه بر تمایز، باید تأثیرگذار نیز باشد؛ چنانکه تأثیر نمک بر فساد، و نور بر تاریکی است. نمک باید در تماس با فساد باشد تا اثر کند. چراغ را باید در چراغدان گذاشت تا نورش بتابد، نه اینکه آن را زیر کاسهای پنهان کرد. عملکرد برخی مسیحیان این ظن را تقویت میکند که ایشان به تأثیرگذاری دنیا بر کلیسا بیشتر باور دارند تا تأثیر کلیسا بر دنیا!