در سال ۱۹۴۵ نیروهای انگلیسی سرباز آلمانی جوانی را در بلژیک به اسارت گرفتند و او همراه گروه دیگری از همقطارانش به اردوگاه اسرای جنگی در بلژیک منتقل شد. او مدت سه سال را در شرایط دشواری در بلژیک و سپس اسکاتلند سپری کرد. اما این دوران دشوار او را در شرایطی قرار داد که مهمترین تصمیم زندگیاش را گرفت و زندگیاش را به مسیح تسلیم کرد. او در این مورد چنین مینویسد:
«در اردوگاه اسیران جنگی در بلژیک و اسکاتلند، از یک سو تمامی حقایقی که برای من قطعی بود، به یکباره فرو ریخت. از سوی دیگر، امیدی جدید برای ادامه زندگی در من پدید آمد، امیدی که ایمان مسیحی در من بهوجود آورد. نه تنها حیات روانی و اخلاقی، بلکه زندگی فیزیکی من نیز مدیون این امید بود، زیرا این امید مرا از یأس و تسلیم و واماندگی نجات داد. من از اردوگاه اسیران جنگی بهعنوان یک مسیحی باز آمدم و این هدف جدید را داشتم که به تحصیل الهیات بپردازم تا به راز قدرت امیدی که زندگیم را مدیون آن بودم پی ببرم.»
این سرباز آلمانی که تجربه روحانی عمیقی را در اردوگاه اسرا بهدست آورد کسی نیست جز یورگن مولتمان که او را میتوان یکی از تأثیرگذارترین و مهمترین الهیدانان مسیحی دوران معاصر دانست که با آثار بسیارش نقش مهمی در شکلگیری برخی از مباحث مهم الهیات معاصر داشته است. در این مقاله سعی خواهیم کرد به شکلی اجمالی آرا و اندیشههای این الهیدان و متفکر برجستۀ معاصر را بررسی کنیم.
الهیات امید
در اواسط دهۀ شصت، کتابی تحت عنوان «الهیات امید» در آلمان منتشر شد که توجه بسیاری از الهیدانان و متفکران را جلب نمود. نویسندۀ این کتاب یورگن مولتمان بر این نکته تأکید میکرد که کانون توجه الهیات مسیحی باید آخرتشناسی باشد و کل الهیات مسیحی باید در پرتو نگرشی عمیقاً آخرتشناسانه از نو تعریف شود. توجه به مضامین آخرتشناسانه در تعالیم عیسی، در اوایل قرن بیستم نیز و خصوصاً در آثار پژوهشگرانی چون شوایتزر مطرح شده بود اما این مولتمان و همفکرانش بودند که نگرش آخرتشناسانه نسبت به الهیات مسیحی را بهعنوان نقطه تماسی برای شروع گفتگو با فرهنگ معاصر و پاسخگویی به سوالاتش مطرح کردند. از دیدگاه او، تاکنون آخرتشناسی در الهیات مسیحی بهعنوان ضمیمهای نه چندان مهم در نظر گرفته شده است، در حالی که نگرش آخرتشناسانه باید عاملی اساسی در تعریف و تبیین هر آموزۀ مسیحی باشد. در کتاب «الهیات امید» مولتمان مینویسد: «مسیحیت از آغاز تا انجام و نه صرفاً در بخشی از آن، آخرتشناسی، امید، نگاه به آینده، و حرکت بهسوی آن و در نتیجه، ایجاد تحول و دگرگونی در زمان حال بر پایۀ آینده است.» نظام الهیاتیای که مولتمان پدید آورد در واقع واکنشی به فضای فکری خاصی بود که در دهۀ شصت میلادی بر فضای سیاسی فکری غرب حاکم بود. مولتمان در دانشگاه گوتینگن به تدریس الهیات مشغول شد و در این دانشگاه تحت تاثیر استادانی که پیرو الهیات کارل بارت بودند، او نیز عمیقاً تحت تاثیر الهیات بارت قرار گرفت اما بعدها به منتقد آن تبدیل شد و عدم توجه کافی به تاریخ و آخرتشناسی را در الهیات بارت مورد توجه قرار داد. به یک معنا، الهیات مولتمان کشف مجدد معنای تاریخ در مکاشفه خدا و واکنشی جدی در برابر غفلت از معنای تاریخی عمل خدا در تاریخ است که در الهیات بارت و نیز الهیات اگزیستانسیالیستی بولتمان دیده میشود. اینها دیدگاههای الهیاتی غالب در فضای فکری دوران او بودند. او همچنین در زمان تدریس در دانشگاه توبینگن، تحت تاثیر فیلسوف نئومارکسیست، ارنست بلوخ، قرار گرفت. بلوخ اندیشمندی بود که از ترکیب آخرتشناسی مسیحی و فلسفۀ مارکسیسم، فلسفهای آرمانشهری پدید آورد که فلسفۀ «اصل امید» خوانده میشود. در نگرش بلوخ امید به آینده و اشتیاق برای تحقق آرمانشهر، گرایش نیرومندی در انسان است که به بسیاری از رفتارهای جوامع بشری شکل میدهد. مولتمان با تأثیرپذیری از برخی مفاهیم فلسفۀ بلوخ، وارد گفتگویی سازنده با او میشود و در عین نقد او، برخی از مفاهیم تفکر او را برای تبیین بیشتر مفاهیم آخرتشناسی مسیحی وام میگیرد. اما مولتمان متفکری است که تفکر آخرتشناسانهاش عمیقاً ریشه در کتابمقدس دارد. او مفاهیم فلسفۀ بلوخ را تا آنجا که در راستای ایجاد دیالوگ با دوران معاصر به کارش میآیند، به کار میگیرد؛ ولی در عین حال، اما جهانبینی خداناباورانه او را نیز نقد میکند و از نظر مولتمان آرمان شهر مورد نظر او فقط با صورت مداخله مستقیم خدا میتواند تحقق یابد.
از دیدگاه مولتمان، جوهره اصلی مسیحیت، امید به ظهور پادشاهی پرجلال خدا و استقرار حاکمیت مطلق او بر کل کائنات است که به معنای آشکار شدن جلال و عظمت واقعی خدا و رهایش کامل جهان آفرینش از انحطاط و تباهی است. از دیدگاه او، این امید به آینده باید موضوع محوری الهیات مسیحی باشد اما این امید، انتظاری واقعگرایانه است که بر بنیان صلیب و رستاخیز مسیح قرار دارد. از نظر او آینده یا آخرت، بنیان و خاستگاه امکانات بی شماری است که باید واقعیت زمان حاضر را شکل دهند و خدایی که در این آینده به شکل کامل حضور دارد، با دادن وعده به ما، و با حضورش در کنار ما، ما را به سوی این آینده هدایت میکند.
مولتمان همچنین در مورد «وجودشناسی آخرتشناسانه» Eschatological ontology سخن میگوید؛ یعنی نوعی وجودشناسی که در آن این آینده است که زمان حال را مقدر میکند و آینده از نظر وجودشناختی مقدم بر زمان حال و گذشته است. آینده نتیجه رخدادهای زمان حال نیست بلکه این آینده است که پیوسته افقهای نوینی در مورد شکلگیری واقعیت در برابر ما قرار میدهد و ما را به سوی تحقق آنها به پیش میراند. مولتمان بر اساس این وجودشناسی، نظام الهیاتی خود را میپروراند و آموزههای مسیحی را در این چارچوب از نو تعریف میکند. برای فهم بهتر تفکر الهیاتی مولتمان باید پیشفرضهای این وجودشناسی آخرتشناسانه و دلالتها و استلزامات آن را برای اندیشهپردازیهای الهیاتی درک کرد.
از مفاهیم دیگری که از وجودشناسی آخرتشناسانۀ مولتمان نتیجه میشود، معرفتشناسی آخرتشناسانه (Eschatological epistemology) است. از دیدگاه او حقیقت خدا و حقایق دیگر، فقط در پایان تاریخ به شکل کامل مکشوف میشوند. همانگونه که پولس رسول میگوید: «اکنون شناخت من جزئی است اما زمانی فرا خواهد رسید که به کمال خواهم شناخت» (اول قرنتیان ۱۳:۱۲)؛ شناخت ما نیز از حقیقت مکاشفه و حقایق دیگر، شناختی جزئی و ناکامل است و فقط در پایان تاریخ و با آشکارشدن قدرت و جلال کامل خدا در استقرار پادشاهیاش است که شناخت حقیقت الهی برای ما به شکل عمیقتر میسر خواهد شد و آنچه امروز برای ما آمیخته به ابهام و تردید است و تا حدی آن را میشناسیم، کامل شناخته خواهد شد. پس تمامی ادعاهای ما ریشه در درک ناقص و مبهم فعلیمان از حقایق دارد. در نتیجه از دیدگاه مولتمان، مفاهیم الهیاتی احکامی قطعی نیستند، بلکه حدسهایی هستند که دورنمای واقعیت و امکانات آن را در آینده ترسیم میکنند. اما در عین حال، معرفتی که در نتیجۀ عمل خدا در تاریخ و نیز وعدههای او در مورد آینده حاصل شده است، علیرغم محدودیتهایش، معرفتی واقعی است که راه ما را به سوی آینده میگشاید و امیدی واقعی برای ره سپردن بهسوی پادشاهی پر جلال خدا در ما میآفریند.
آموزۀ خدا
یکی از مهمترین دستاوردهای الهیات مولتمان، ارائه تصویری کاملاً تثلیثی از خداست که بر تاریخمندی خدا و واقعیت رنجپذیری او مبتنی است. مولتمان ایدۀ خدایی تغییرناپذیر و تاثرناپذیر را که بهدور از رنجهای خلقت و انسانها، در عرصهای فرابود و دسترسیناپذیر وجود دارد، رد میکند. او بهخصوص در کتاب «خدای مصلوب»، در مورد هستی تاریخی خدا و گشودگی او نسبت به خلقتش سخن میگوید. از دیدگاه او این گشودگی جبری نیست که به خدا تحمیل شده باشد، بلکه نتیجۀ انتخاب محبتآمیز خدا برای شریکشدن در دنیایی است که عمیقاً آن را دوست دارد. به عبارت دیگر، این رنجپذیری نه ضرورتی متافیزیکی در ذات خدا بلکه نتیجۀ انتخاب خدا در محدودسازیِ خویش است که از محبت او سرچشمه میگیرد. خدای کتابمقدس از دیدگاه او خدایی است که عمیقاً در جهان و رخدادهای آن حضور دارد و در آنها شریک است. این حضور، در رخداد تجسم و صلیب مسیح به اوج خود میرسد و صلیب مسیح به یک معنا اوج گشودگی خدا نسبت به جهان و یکی شدن او با آن است.
اگرچه این نگرش مولتمان در مورد خدا به یک معنا فاصلهگرفتن از خداباوری کلاسیک است، اما او تلاش میکند شواهدی کتابمقدسی در تایید این نگرش ارائه دهد و تثبیت خدایی تأثرناپذیر را در الهیات مسیحی نتیجۀ غلبهیافتن مفاهیم فلسفۀ یونان بر الهیات مسیحی میداند. خدای تأثرناپذیر با تصویر خدای کتابمقدس که عمیقاً درگیر تاریخ قوم خویش است و در نهایت نیز در تجسم و صلیب فرزندش به شکلی قاطع وارد تاریخ جهان میشود، سازگار نیست. از دیدگاه مولتمان رخداد صلیب و آنچه او آن را الهیات صلیب میخواند، تمام پیشفرضهای ما را دربارۀ خدایی که نسبت به رنج و تألمات جهان مخلوقات تأثرناپذیر است به چالش میکشد. او در تجسم و خصوصاً صلیب عیسای مسیح، مکاشفۀ محبت خدایی را میبیند که عمیقاً در رنج خلقتش سهیم است و برای رهایی و رستگاری خلقتش آماده است هر رنجی را بر خود هموار کند. مولتمان برای بهکرسینشاندن این تصویر از خدای رنجکشنده، به مفهوم رنج خدا در عهدعتیق اشاره میکند و تجسم و صلیب عیسی را نه رخدادی کاملاً متضاد با تصویر خدا در عهدعتیق، بلکه تداوم و تکمیل آن میداند. او به آثار الهیدان یهودی، آبراهام هشل، اشاره میکند که موضوع رنج و شفقت خدا را در تاریخ قوم اسراییل بهتفصیل پرورانیده است و خصوصاً این موضوع را در زندگی و کلام انبیای عهد عتیق بررسی میکند. همچنین، در آثار بسیاری از رابیهای [رَبَّنهای] یهودی نیز مفهوم رنج خدا در قالب موضوع «شخینا» یا جلال الهی، مطرح میشود؛ یعنی این مفهوم که خدای اسراییل در ارتباط با قومش، رنج را تجربه میکند که این رنج چه بهواسطۀ شریکشدن او در رنج و مصیبتهای قومش است و چه بهواسطۀ ردشدنش از سوی قوم اسراییل که بارها یهوه را فراموش میکنند و در ارتداد و بتپرستی غرق میشوند. مولتمان همچنین برای صورتبندی نظریۀ رنج خدا به نگرش مسیحشناختیای که در مکتب اسکندریه مطرح بود و خصوصاً سیریل اسکندرانی نقش مهمی در تطور و صورتبندی آن داشت تکیه میکند. در این نگرش، طبیعت الهی و انسانی مسیح در اتحادی انفکاکناپذیر در نظر گرفته میشوند و بر اساس این نگرش، عیسای مسیح همچون یک شخص واحد بر صلیب رنج کشید. اما در نگرش مسیحشناسی مکتب الهیاتی انطاکیه، بر تمایز دو طبیعت الهی و انسانی مسیح تأکید بسیاری میشود و بر موضوع رنجکشیدن مسیح در طبیعت انسانیاش تأکید میگردد و طبیعت الهی منزه از رنج در نظر گرفته میشود. اما مولتمان با بسط و توسعۀ نگرش مسیحشناسی مکتب اسکندریه، رنج مسیح را بر صلیب به معنایی جدید تفسیر میکند و از این منظر موضوع رنج خدا را در چشماندازی نو میپروراند. البته تمرکز مولتمان بر این موضوع از کنکاشهای الهیدانی فرهیخته که علائق آکادمیک و اندیشهپردازیهای موشکافانه ذهن او را شدیداً درگیر کرده است سرچشمه نمیگیرد، بلکه دغدغۀ اصلی او همانا دغدغههای متفکری است که عمیقاً درگیر مسائل و مشکلات عصر خویش است. در پاسخ به پرسشهای سخت نسلی که پس از آشوویتس و جنگ جهانی دوم، با تصویر خدایی بیاعتنا به رنج عالم دستبهگریبان است، مولتمان تصویری متفاوت از خدای کتابمقدس ارائه میدهد که عمیقاً ریشه در کتابمقدس و مکاشفۀ خدا بر صلیب دارد. همچنین، او با همۀ توان برای حفظ فرابودگی خدا تلاش میکند و با تأکید میگوید: «خدا به همان معنایی که موجودات مخلوق و فانی دستخوش رنجند، رنج نمیکشد» ( تثلیث و پادشاهی ، صفحه ۲۳ ). برای شناخت و درک رنج خدا باید به رنج فرزند او عیسای مسیح بنگریم. اما برای مولتمان رنج عیسای مسیح فقط رنج پسر خدا در تجسم و انسانیتش نیست، بلکه این رنج بیانگر حقیقتی ژرف در طبیعت و شخصیت خدای تثلیث است و به یک معنا بیانگر رنج خدای پدر نیز هست. مولتمان بر پایۀ فریاد عیسی بر صلیب که بانگ میکشد: «الهی، الهی، چرا مرا ترک کردی؟» تفسیری جدید از رنج پدر و شریکشدن او در رنج بشری ارائه میدهد. البته آموزۀ مولتمان در مورد خدا، با آموزۀ الهیات فرآیندباورانه یا پویشی نیز کاملاً متفاوت است و او نقدهایی جدی بر این نگرش الهیاتی وارد میکند. در نگرش مولتمان در مورد خدا، بر ابعاد فرابود خدا تأکید بسیاری میشود و این خدا خدایی است که با وعدهدادن و عمل فعّالانه، تاریخ را بهسوی آن آخرت پرجلالی میبرد که در آن باید پادشاهی پرجلال او تجلی یابد و این تفاوت زیادی با خدای الهیات فرآیندباورانه دارد که اسیر خلقت خویش و محدود در آن است.
یکی دیگر از وجوه اصلی آموزۀ مولتمان در مورد خدا، تأکید او بر خدای تثلیث و نحوۀ عمل این خدای تثلیث در تاریخ است. مولتمان را در کنار بارت و پاننبرگ میتوان جزو الهیدانانی دانست که نقش مهمی در احیای آموزۀ تثلیث در الهیات معاصر داشتهاند؛ لیکن مولتمان درمورد مکاشفۀ خدای تثلیث در تاریخ تاکید میکند و خصوصاً رخداد صلیب را رخدادی محوری در مکاشفۀ راز تثلیث میداند که در آن توسط دیالکتیک تمایز و وحدتی که بین پدر و پسر وجود دارد، هستی خدا به عنوان هستی مبتنی بر تثلیث متجلی میشود. مولتمان در آثار اولیهاش، به دوشخصیت تثلیث، یعنی پدر و پسر بیشتر پرداخته است، اما در آثار متأخرش، و خصوصاً در دو کتاب «کلیسا در قدرت روح» و «روح حیات»، تلاش میکند به نقش و اهمیت سومین اقنوم تثلیث بپردازد و عملکرد او را در خلقت و تاریخ نجات و نیز شأن و مقام او را در تثلیث بازنمایاند.
مولتمان تأکید خاصی روی رابطۀ مبتنی بر محبت میان سه شخصیت تثلیث دارد و از نظر او، رابطۀ محبتآمیز خدا با جهان در واقع انعکاس و تجلی رابطۀ محبتآمیز سه شخصیت تثلیث است که در تاریخ نجات و خصوصاً در رخدادهای صلیب و رستاخیز مسیح آشکار شده است. در آموزۀ مولتمان، خدا در وهلۀ نخست نه بر اساس صفت قدرت مطلقش و حاکمیت بر خلقت، بلکه در تثلیثِ محبت و تجلی آن در رابطه با جهان و انسان، تعریف و شناخته میشود. از دیدگاه مولتمان، تأکید خداشناسی بر حاکمیت خدا و نیز یکتابودنش، که البته حقایقی مهم هستند، فضا را مهیای شیوههایی استبدادی برای زندگی اجتماعی و کلیسایی میسازد. این در حالی است که تأکید بر مشارکت محبتآمیزِ سه شخص تثلیث بهعنوان آغازگاه مکاشفۀ طبیعت خدای محبت، فضا را برای شیوههایی از حکومت و ساختارهای کلیسایی آماده میکند که نظر جمع را محترم میشمارند، همه را در تصمیمگیری شریک میسازند، و محبت و احترام متقابل بر میانگیزند. در مشارکت درونتثلیثیِ پرمهر، هر سه شخصیت تثلیث از ذات الهی برخوردارند و در عین وحدت و حلول متقابل (perichoresis) واجد شخصیتی هستند که در رابطه با شخصیتهای دیگر تثلیث تعریف میشود. بر اساس آنچه گفته شد، مولتمان نقدی جدی بر نظامهای استبدادی در طول تاریخ ارائه میدهد که به باور او ریشه در این برداشت یکتاباورانه از خدا دارند (در اینجا یکتاباوری نه در تقابل با شرک و تفکر چند خدایی، بلکه نگرشی است که توجه به سه شخصیت تثلیث را نادیده میگیرد). او به موضوع «فروپاشی آموزۀ تثلیث در یکتاباوری انتزاعی» در طول تاریخ الهیات اشاره میکند. وی همچنین بر این باور است که برای حل معضل قدیمی تاریخ الهیات و فلسفه در مورد آزادی انسان و حاکمیت مطلق خدا، باید در تعبیر آموزۀ خدا در الهیات، باز به جای شروع از حاکمیت مطلق خدا، از ماهیت تثلیثی خدا و محبت تثلیثی او آغاز کنیم؛ زیرا تنها در درک عمیق رابطۀ محبتآمیز سه شخصیت تثلیث و سپس گشودگی محبت خدای تثلیث نسبت به جهان و انسان است که آزادی انسان معنا مییابد. از نظر مولتمان، رویکرد درست برای حل معضل فلسفی-الهیاتی حاکمیت خدا و آزادی انسان این است که مأهیت روابط تثلیثی و شیوۀ ارتباط خدای تثلیث را با جهان مخلوق و انسان درک کنیم. این رابطه از الگوی روابط درونتثلیثی پیروی میکند.
مفهوم تئودیسه یا عدل الهی
آموزۀ خدا در الهیات مولتمان و تأکید او بر ابعاد آخرتشناختی و نیز تصویر خدایی که رنج میکشد، دلالتهای عملی بسیاری دارند و منجر به شکلگیری چشماندازهای الهیاتی نوینی در تفکر الهیاتی معاصر شدهاند. یکی از این دلالتها، مطرحشدن نگاهی متفاوت به موضوع تئودیسه یا عدل الهی است. در الهیات مسیحی، موضوع رنج و شرور و وجود خدایی پرمحبت، پیوسته از مباحث داغ بوده است. به این سوال قدیمی که با وجود خدایی که محبت است و نیز خدایی که قادر مطلق است، چگونه میتوان وجود شر و بدی را در دنیا توضیح داد، پاسخهای بسیاری در الهیات مسیحی داده شده است و رویکردهای گوناگونی در این مورد مطرح شدهاند. اما این موضوع همواره یکی از موضوعات مطرح در الهیات مسیحی بوده است. اما رویکرد مولتمان به این موضوع از دو منظر قابل توجه است. نخست او موضوع را با توجه به نگاه متفاوت انسان معاصر به این موضوع و تجربیات تاریخی هولناک عصر ما و نیز با توجه به تحولات فکری و فلسفی معاصر، سعی میکند درک کند و سپس در چارچوب این فضای فکری واکنشی درخور به آن نشان دهد. از سوی دیگر، واکنش او به این موضوع، با توجه به مفهوم خدایی که رنج میکشد و چشمانداز آخرتشناسانه، صورتبندی میشود.
مولتمان در آثار مختلفش به این موضوع پرداخته است اما خصوصاً در کتاب «خدای مصلوب» به تفصیل وجوه مختلف این موضوع را میشکافد. در واکنش مولتمان به این موضوع، او خصوصاً به آثار سه نویسنده توجه خاصی نشان میدهد و موضوع عدل الهی را از چشماندازی که آنها ترسیم میکنند، طرح میکند. این سه نویسنده داستایفسکی، کامو و اِلی ویزل هستند.
در مورد داستایفسکی او دیالوگ ایوان کارامازوف را با برادرش آلیوشا در رمان «برادران کارامازوف» مد نظر قرار میهد. داستایفسکی اگرچه خود مسیحی ارتدکس معتقدی بود و در رمانهایش باورهای مسیحی به شکلهای مختلف بازتاب یافتهاند، اما در رمان برادران کارامازوف، از زبان ایوان کارامازوف یکی از کوبندهترین و قویترین استدلالهای موجود بر ضد عدل الهی را بیان میکند که میتوان گفت در ادبیات جهان و بحثهای الهیاتی و فلسفی در مورد عدل الهی، این گفتار کمابیش بینظیر است. داستایفسکی با وجود اعتقادات مسیحی استوارش، ذهنش عمیقاً درگیر این موضوع بوده و احتمالاً تنشی جدی در رویارویی با این موضوع داشته است. متفکران مسیحی بسیاری سعی کردهاند به استدلالهای ایوان کارامازوف پاسخ دهند و رویکرد مولتمان در طرح موضوع تئودیسه دقیقاً واکنشی به شیوۀ استدلال ایوان کارامازوف و کسانی است که عمیقاً از این طرز فکر تأثیر پذیرفتهاند.
نویسندۀ نامدار فرانسوی، آلبر کامو، که در کنار آثار ادبیاش رسالاتی فلسفی نیز به نگارش درآورده استدلالات مشابهی را مطرح میکند. او در آثارش، مخصوصاً در کتاب «عصیان»، دغدغههای انسان معاصر را بیان میکند و از خشم تسکینناپذیر او میگوید؛ زیرا، برای او، اینکه خدای قادر مطلق کاری برای توقف شرور انجام نمیدهد، بس ناپذیرفتنی است. او زندگی را پوچ و بیمعنا میداند و هدفی برای هستی متصور نمیشود و در برابر انسانی که در برابر بیمعنایی هستی قرار گرفته است گزینۀ خودکشی را مطرح میکند. اما از سوی دیگر، او عصیان و طغیان در برابر وضعیت تحملناپذیر هستی را بهعنوان شیوهای از زیستن معرفی میکند و با ستایش از شخصیت اسطورهای سیزیف، حیاتی مبتنی بر عصیان و نفی وضع موجود را مطرح میکند. کامو در واقع واضع دیدگاهی است که برخی شارحان آثارش آن را متافیزیک عصیان میخوانند.
نویسندۀ دیگری که مولتمان توجه ویژهای به او دارد، الی ویزل است، یعنی کسی که شخصاً فجایع هولوکاست را تجربه کرده و دهشت آن را در آثارش به ترسیم کشیده است. ویزل پس از توصیف صحنههای دلخراش و تحملناپذیر بسیار از فجایع اردوگاههای مرگ نازیها، خوانندگانش را در برابر این سوال قرار میدهد که پس از هولوکاست و فجایع آن، مگر باور به وجود خدا هنوز ممکن است؟
مولتمان در آثارش گویی دیالوگی با این سه نویسندۀ برجسته برقرار میکند و نقطه شروع بحثهایش در مورد تئودیسه مفاهیمی است که این سه نویسنده مطرح کردهاند. اگرچه آرای این سه در قالب رمانهایشان بیان شده، اما این آرا، چکیدۀ دیدگاههای انسان معاصر در مورد رنج و وجود خدایی است که وجود او با وجود این رنجها قابل درک نیست. نقطه قوت الهیات مولتمان، مفهوم خدای رنجکشنده و تأکید آخرتشناسانهای است که بر کل الهیات او حاکم است؛ و همین امکان رویکردی نوین را به این موضوع فراهم میسازد. در نگرش مولتمان، خدا عمیقاً در رنج مخلوقات خود شریک است و با آنها رنج میکشد. پاسخ این خدا به رنجهای بشری، شریکشدن او در این رنجهاست؛ و صلیب پسر او، عیسای مسیح، به معنای یکیشدن او با ما در رنجهای جانکاهمان است. از دیدگاه مولتمان، خدای مصلوب با رنجهای کسانی که رنج میکشند، یکی میشود. از سوی دیگر، این خدا فقط در آخرتی که وعده آن را میدهد، به شکل غایی و نهایی به رنجهای این خلقت پایان میدهد، اما در زمان حاضر، او در کنار ما و همراه ما، ما را در رسیدن به این آخرت همراهی میکند. در تقابل با آموزۀ کلاسیک خداشناسی که خدا را وجودی تأثرناپذیر معرفی میکند که درد و رنج جهان تاثیری بر او ندارد، مولتمان خدای کتابمقدس را خدایی میداند که عمیقاً در رنج جهان مخلوقش سهیم است و از آن عمیقاً متاثر میشود.
مولتمان بر این باور است که «امیدی که در مسیح یافت میشود نه فقط ما را در رنجهایمان تسلی میدهد، بلکه این امید و وعدۀ الهی، به منزلۀ اعتراض خدا به این رنج است» (الهیات امید، صفحۀ ۲۱ از ترجمۀ انگلیسی). بدینسان مولتمان نه فقط انسان را محق میداند که به وضعیت پر درد و رنج حاکم بر جهان مخلوق اعتراض کند بلکه رخداد صلیب و فریاد مسیح را در اعتراض به اینکه پدر او را ترک میکند، تجلی این اعتراض میداند. این اعتراض فقط زمانی پایان خواهد یافت که خدا وعدۀ خود را عملی ساخته و برای همیشه به درد و رنج خاتمه دهد.
از سوی دیگر، تئودیسۀ او تئودیسهای عمیقاً آخرتشناسانه است. از دیدگاه مولتمان، واقعیت آفریدگاربودن خدا و این حقیقت که او نگاهدارندۀ این جهان است، به معنای تصدیق واقعیت موجود این جهان از سوی خدا نیست بلکه او بهعنوان خدای وعده و خدای آینده، در تقابل با جهان سقوطکرده عمل میکند و ما را بهسوی تحقق پادشاهی پرجلال خود که در آن اثری از رنج و شرور نیست، فرا میخواند. واقعیت رستاخیز مسیح یعنی وعدۀ فرارسیدن جهانی که رنج و مرگ و تباهی در آن پایان یافته و خلقتی نوین که حاکمیت مطلق خدا بر آن اعمال میشود، سر بر خواهد آورد. در وجودشناسی آخرتشناسانۀ مولتمان، آخرت نتیجۀ به کمال رسیدن فرآیندهای زمان حال نیست، بلکه به معنای سر بر آوردن هستی نوینی است که تمایزی ماهوی با جهان مخلوق فعلی دارد و آینده در واقع عرصۀ تجلی فرابودگی خدا در ساحت زمان است. در این هستی نو، رنج و شرارت کاملاً از بین رفته و جهان کاملی که خدا وعدهاش را داده است، ظاهر خواهد شد.
از سوی دیگر، الهیات مولتمان امکان پراکسیس [کُنش] مسیحی را نیز فراهم میکند و ما را فرا میخواند که نقشی فعال در رهایی جهان از رنج ایفا کنیم. بدین معنا ما موجوداتی مسئول هستیم که نقشی مهم در کاستن از رنجهای این جهان ایفا میکنیم و وجود ما و عملکرد متعهدانۀ ما در عمل به مسئولیتهایمان، بخشی مهم از نقشۀ خدا برای غلبه بر شرارت در این جهان است. این تأکید مولتمان بر شراکت همزمان خدا و ما در کاستن از رنج جهان، ما را در برابر چشمانداز دیگری از تفکّر او قرار میدهد که الهیات سیاسی اوست.
الهیات سیاسی مولتمان
با توجه به چشماندازی که در سطور فوق ترسیم گشت، مولتمان ما را دعوت میکند که نقشی مسئولانه در تغییر جهانی که در آن زندگی میکنیم بر عهده گیریم و در مسیر تحقق آخرت پرجلالی که خدای وعده ما را بهسوی آن میخواند، گام برداریم. بدون شک کنش سیاسی و حرکت در مسیر تغییرات اجتماعی، یکی از اشکال حرکت در این راستاست. از این منظر، مولتمان بخش قابل توجهی از آثارش را به کنش سیاسی و اجتماعی اختصاص داده است و الهیات سیاسی یکی از وجوه مهم الهیات او محسوب میشود. مولتمان نقش مهمی در تسهیل دیالوگ بین مسیحیان و متفکران مارکسیست زمان خود ایفا کرد و آثار و اندیشهپردازیهایش نقش مهمی در شکلگیری الهیات رهاییبخش و موضعگیریهای کلیساها در مورد عدالت اجتماعی داشتهاند. دوران شکلگیری الهیات او در دهههای شصت و هفتاد میلادی نیز مشحون از حوادث و رخدادهای سیاسی بسیار بود که جوامع مختلف تجربه میکردند؛ رخدادهایی چون جنگ ویتنام، انقلاب کوبا، فقر شدید در جوامع آمریکای لاتین و قارّۀ آفریقا، سرکوب جنبش مردمی در جمهوری چکسلواکی توسط ارتش سرخ در سال ۱۹۶۸، نقض گستردۀ حقوق بشر و آزادی بیان در نظامهای کمونیستی (بخش اعظم دیالوگ مولتمان با متفکران مارکسیست، با متفکرانی نئومارکسیست و مستقل بود که انتقادات جدی به نظامهای کمونیستی داشتند)، تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی، نقض جدی حقوق بشر در بسیاری از کشورهای جهان سوم… الهیات سیاسی مولتمان، رویکردی جدید در برابر مسیحیان جوامع مختلف قرار میداد تا بر اساس یک نگرش الهیاتی منسجم و بهدور از احساساتگرایی و افراطکاریهای مرسوم در آن زمان، برخوردی مسیحی با پدیدههای سیاسی و اجتماعی روزگار خود داشته باشند. صرف نظر از درستی یا نادرستی کنشهای سیاسی صورت گرفته از سوی مسیحیان این جوامع، وجود چارچوبی نظری و الهیاتی، که امکان کنشی هدفمند و منسجم را بر اساس ارزشهای مسیحی فراهم میآورد، امکانی بود که الهیات سیاسی مولتمان فراهم ساخت.
مولتمان در یکی دیگر از کتابهایش با عنوان «خدا در جهان آفرینش» (۱۹۸۵)، آموزۀ خلقت را از چشماندازی نو و با توجه به دلنگرانیها و معضلاتی که انسان معاصر با آن روبروست، مطرح میکند. او بحرانهای زیستمحیطی معاصر و رفتار سودجویانه و غیر مسئولانۀ انسان معاصر را در تخریب محیط زیست به نقد میکشد و نگرشی کتابمقدسی را در مورد لزوم توجه به خلقت مطرح میسازد. در این کتاب جایگاه رفیع انسان بهعنوان موجودی که خدا وظیفۀ صیانت و حفاظت از خلقت را به او سپرده است، مطرح میشود. انسان کاهنی است که در معبد کائنات باید خدا را بپرستد؛ پس وظیفۀ مقدس صیانت از این کائنات بر دوش اوست.
در کل، مولتمان وظیفۀ اصلی الهیات را نه ارائۀ تفسیری از جهان بلکه دگرگون کردن آن در پرتو تغییری غایی میداند که در آخرت، خدا آن را رقم خواهد زد و از این منظر دیدگاه او بی شباهت به دیدگاه مارکس در مورد فلسفه نیست که وظیفۀ آن را نه تفسیر جهان بلکه تغییردادن آن میدانست. لذا در این الهیات، کنش سیاسی، فعالیتهای حقوق بشری، حفاظت و صیانت از محیط زیست از جمله فعالیتهایی هستند که دنیای ما را بهسوی آن آخرت پرجلالی که به معنای استقرار پادشاهی خداست، سوق میدهند. لذا مسیحیان باید بر اساس ارزشهای مسیحی و نگرش آخرتشناسانۀ خود در این فعالیتها مشارکت جویند و آنها را وجهۀ همت خود قرار دهند.
در نهایت، این مقاله را با گفتاری از ریچارد بوکهام که یکی از شارحان شناختهشدۀ آرای مولتمان است به پایان میرسانیم:
«احتمالاً یکی از بزرگترین دستاوردهای آثار اولیۀ مولتمان ارائه ساختارهایی هرمنوتیکی برای مرتبط ساختن ایمان مسیحی با جهان معاصر است. قوت و بسندگی این ساختارها در بنیانِ کتابمقدسی، محوریت مسیحشناختی و گشودگی آخرتشناسانۀ آنها نهفته است. این ساختارها باعث میشوند تا الهیات مولتمان الهیاتی متناسب با جهان معاصر باشد. اما این تناسب نه به قیمت فدا کردن ویژگیهای بنیادین ایمان کتابمقدسی و مسیحیت تاریخی، بلکه بر عکس، با بهکارگیری معنای الهیاتی این ویژگیها در ارتباط با واقعیتها و معضلات معاصر حاصل شده است. الهیات مولتمان با محوریت بخشیدن به تأکیدات مسیحشناختی، که واجد ابعاد دیالکتیکی و آخرتشناختی نیز هست، در برابر جهان به گشودگیای دست میباید که نه فقط تنشی با محوریت مسیحشناسانۀ آن ندارد، بلکه به یک معنی نتیجۀ گریزناپذیر آن است» (ریچارد بوکهام، الهیات یورگن مولتمان، صفحه ۲۶).
برادر عزیز کشیش روبرت آسریان ،مقاله بسیار پر برکتی است بنده از مطالعه آن لذت بردم.