در پنجم سپتامبر سال ۲۰۱۴، متفکر و الهیدان بزرگ آلمانی، وولفهارت پاننبرگ، چشم از جهان فرو بست. بیشک پاننبرگ را میتوان یکی از بزرگترین الهیدانان معاصر مسیحی دانست زیرا افکار و آرای الهیاتی او نه تنها تأثیر عمیق و گستردهای بر الهیات مسیحی بر جای گذارده، بلکه چشماندازهای نوینی را نیز در برابر آن گشوده است. در این یادداشت مختصر، سعی داریم مروری اجمالی بر زندگی و آرا و اندیشههای این الهیدان برجسته داشته باشیم.
وولفهارت پاننبرگ در سال ۱۹۲۸ در شمال آلمان متولد شد. او در خانواده و محیطی غیرمسیحی رشد و نمو کرد و مطالعات اولیّۀ وی در سنین نوجوانی و خصوصاً آشناییاش با آثار نیچه، در او علاقهای عمیق نسبت به فلسفه بهوجود آورد. پاننبرگ در ایام نوجوانی تجربۀ عجیبی را پشت سر گذارد که بعدها خود آن را مهمترین تجربۀ زندگیاش نامید: او در یک بعد از ظهر زمستانی، هنگام غروب آفتاب، در دوردستهای جنگل نوری عجیب میبیند. پس از نزدیک شدن به آن نور، بهناگاه خود را در اقیانوسی از نور غرقه میبیند و احساس میکند که آن نور او را از زمین به هوا بلند میکند. این تجربۀ عجیب عرفانی، اعتقاد به وجود خدا را در او ایجاد کرد و بعدها، پس از مطالعات بسیار به این نتیجه رسید که ایمان مسیحی معقولترین شکل از ایمان مذهبیست و به مسیحیت گروید.
پاننبرگ ابتدا در دانشگاه برلین و سپس در بازل به تحصیل الهیات پرداخت و عمیقاً تحتتأثیر آرای الهیدان معاصر خود که در بازل تدریس میکرد، یعنی کارل بارت قرار گرفت. اما آشنایی بیشتر وی با اندیشههای بارت و خصوصاً شرکت در کلاسهای او منجر به این شد تا با نگرشی انتقادی به بازاندیشی در آرای بارت بنشیند. یکی از دلایل انتقاد پاننبرگ از بارت، نوع نگرش وی به مفهوم مکاشفه بود. از نظر پاننبرگ، مکاشفۀ الهی نه عاملی متضاد با آفرینش بلکه کاملکنندۀ آن است و میان رستگاری و آفرینش استمرار و پیوستگی میدید. مواجهۀ انتقادی پاننبرگ با بارت، یکی از عوامل شکلگیری تفکر الهیاتی مستقل او بود. سپس در دانشگاه هایدلبرگ مشغول تحصیل شد و به طوری خاص تحت تأثیر آرای متفکرین برجستهای چون شلینک و وونراد که در آنجا تدریس میکردند، قرار گرفت. از شلینک دیدگاه خاص او را در مورد معرفتشناسی، و از وونراد دیدگاه خاص او را در مورد اهمیت تاریخ در فرآیند مکاشفۀ الهی به عاریت گرفت و سپس این اندیشهها را در قالب نظام الهیاتی خودش شرح و بسط بیشتری بخشید.
متفکر دیگری که پاننبرگ از او نیز تأثیری بهسزا گرفت، فیلسوف معروف آلمانی هِگل است که نگاه او به تاریخ و معرفی تاریخ به عنوان عرصۀ تجلی حقیقت به طور اعم و حقیقت الهی به طور اخص، یکی دیگر از مفاهیمیست که در نظام فکری پاننبرگ شرح و بسط بیشتری مییابد. اما همۀ متفکرانی که بدانها اشاره کردیم، و نیز کل میراث فلسفی و الهیاتی غرب که پاننبرگ احاطۀ شگفتانگیزی بر آنها دارد، در نظام الهیاتی او به ترکیبی بدیع و شگفتانگیز تبدیل میشوند. شاید بتوان یکی از ویژگیهای منحصر به فرد پاننبرگ را تفکر خلاقانۀ او در آمیزش عناصر فکری گوناگون و پدید آوردن نظامی منسجم و یکپارچه از این عناصر دانست.
در کل، تفکر الهیاتی پاننبرگ بر حول دو محور بنیادین عقل و آخرتشناسی شکل گرفته است. پس از دوران روشنگری و غالب شدن تفکر خردگرایی، حجیّت کتابمقدس به عنوان مکاشفۀ الهی از سوی منتقدان مسیحیت زیر سؤال رفت. در سیری تاریخی، بخشی مهم از الهیات مسیحی به منظور اجتناب از زیر سؤال رفتن قطعیت ایمان و نیز احتراز از اتکای ایمان بر تحقیقات تاریخی، بنیان ایمان را بر تجربۀ دگرگونکنندۀ درونی قرار داد و آن را مبنایی برای قطعیت بخشیدن به ایمان معرفی کرد. به عبارت دیگر، همانند انقلاب کوپرنیکی در نجوم، تغییری اساسی در الهیات مسیحی پدید آمد و رجوع عقلانی به واقعیت تاریخی جای خود را به تجربۀ درونی مؤمنان داد. این تأکید در تفکر الهیاتی اشلایر ماخِر در قرن نوزدهم و تأکید او بر تجربۀ دینی و در الهیات اگزیستانسیالیستی رودلف بولتمان در قرن بیستم و تأکید او بر مواجهۀ وجودی با کلام زنده به وضوح دیده میشود. پاننبرگ در واکنش به این گرایش نیرومند در الهیات مسیحی، بر این موضوع تأکید میکند که حقایق ایمان مسیحی بر بنیانی تاریخی قرار دارد و خدا در تاریخ عینی و در قالب رخدادهای مشخص تاریخی خود را بر انسان مکشوف ساخته است. از دیدگاه پاننبرگ، تاریخ عرصه و کانون مکاشفۀ الهیست. اما نکتۀ مهمتر از دیدگاه پاننبرگ این است که با روشهای عقلانی و انتقادی و نیز پژوهشهای تاریخی موشکافانه میتوان خودانکشافی خدا را در تاریخ مشاهده کرد.
پاننبرگ همچنین تلاش میکند تا به الهیات مسیحی همان شأن و منزلتی را ببخشد که پیش از دوران روشنگری داشت، یعنی دگرباره الهیات مسیحی را شاخهای از معارف بشری معرفی میکند که باید به وظیفۀ سترگ جست و جوی حقیقت بپردازد. از نظر او ایمان مسیحی نظریهای در مورد حقیقت است که با طرح پیشفرض وجود خدا و عمل او در تاریخ و خصوصاً عمل او در زندگی و مرگ و رستاخیز مسیح، به عرصۀ ادعاهای گوناگون در باب حقیقت قدم میگذارد و پاسخی منحصر به فرد در مورد مسئلۀ حقیقت غایی عرضه میکند. از دیدگاه پاننبرگ الهیات مسیحی نیز باید همچون دیگر علوم و معارف بشری بر اساس اصول و معیارهای انتقادی مورد بررسی قرار گیرد چون الهیات نیز داعیۀ شناخت حقیقت را دارد. او بر این باور است که وظیفۀ اصلی الهیات مسیحی نشان دادن قدرت تبیینکنندۀ حقایق ایمان مسیحی در شناخت جهان هستی و انسجام و سازواری آن است. این رویکرد پاننبرگ، او را در تقابلی جدی با نگرش پستمدرنیسم قرار میدهد که در آن هر گونه تلاش برای درک حقیقت از ابتدا محکوم به شکست است و هر گونه فرا روایت(metanarrative) نفی میشود. از دیدگاه پاننبرگ انسان بدون فرا روایت نابود میشود و او با جدیت از فرا روایت مسیحیت به عنوان جهانبینیای جامع و عقلانی که سعی در تبیین و توضیح جهان دارد، دفاع میکند. اگرچه پستمدرنیسم ادعا میکند که فرا روایتها و جهانبینیهای گوناگون چون مارکسیسم، روشنگری و لیبرالیسم در تبیین و توضیح هستی و معنای آن شکست خوردهاند، اما پاننبرگ ابتدا ضرورت وجود فرا روایت را مطرح کرده و سپس این فرا روایت را حقیقت مکاشفه شدۀ الهی در تاریخ و خصوصاً در شخصیت و تعالیم و رستاخیز مسیح معرفی میکند.
یکی دیگر از مفاهیم کلیدی در تفکر پاننبرگ مفهوم آخرتشناسی و درک آخرت شناسانۀ او از آموزههای مسیحیست. از دیدگاه او حقیقت در جوهرهای تغییرناپذیری که ورای جریان زمان قرار دارند، نیست بلکه حقیقت ماهیتی تاریخی دارد و از بعدی آخرتشناختی برخوردار است. از نظر او تا زمان فرا رسیدن آخرت (eschaton) یا پایان تاریخ، حقیقت پیوسته محدود و ناقص است و ادعاهای مختلف در مورد حقیقت قطعیت ندارند. الهیات نیز نمیتواند حقیقت خدایی را که در پایان تاریخ به شکل کامل و آشکار بر همگان عیان خواهد شد، در حال حاضر به شکل کامل بیان کند. او خدا را وجودی میداند که از ساحت ابدیت و آینده به سوی ما میآید و در تاریخ عمل میکند. از دیدگاه او، خداوندیِ خدا به شکل غایی در آخرت محقق خواهد شد اما در زندگی و رستاخیز عیسای ناصری، خدا وارد تاریخ بشری شده و خصوصاً رخداد رستاخیز مسیح، حضور آخرت و آینده در زمان حال است که خودِ این رخداد، زمینۀ تحقق آخرت را فراهم میسازد.
بنا بر این، از این چشمانداز عقلگرایانه و آخرتشناسانه، پاننبرگ به بازاندیشی در آموزههای مختلف ایمان مسیحی میپردازد و درک خود را از آنها شرح و بسط میدهد. یکی از این آموزهها که پاننبرگ رویکرد بدیعی نسبت به آن دارد، آموزۀ تثلیث است. پاننبرگ در مجموعۀ سه جلدی الهیات نظاممند خود اساساً بحث خود را در مورد خدا بر خلاف اکثر کتب الهیات نظاممند، نه با بحث در مورد وحدانیت خدا و صفات او، بلکه بر اساس مکاشفۀ خدا در سه شخصیت تثلیث آغاز میکند. بحث او نیز در باب تثلیث بر رخداد نجات آن گونه که در زندگی و پیام عیسی آشکار شده، متمرکز میشود و سپس بر اساس مکاشفۀ خدا در کل تاریخ نجات، شرح و بسط مییابد. سپس تمایز سه شخصیت تثلیث در عین اتحادشان و اتکای متقابل آنها در تاریخ نجات مورد بررسی قرار میگیرد و پس از آن او به بحث در باب وحدانیت خدا و صفات او میپردازد. در کل در نظام الهیاتی پاننبرگ همانند الهیدانان برجستۀ معاصر وی، همانند بارت و مولتمان و رانر، آموزۀ تثلیث اهمیتی محوری دارد.
پاننبرگ در مورد آموزۀ مسیحشناسی نیز رویکرد جالبی دارد: او در کتاب «عیسی:خدا – انسان» و نیز در الهیات نظاممند خود در مورد مسیح به عنوان لوگوس یا عامل وحدتبخش به کل خلقت سخن میگوید که از قالب یک اصل کیهانی به در آمده و در هیئت شخصیت تاریخی عیسای ناصری وارد تاریخ میشود. پاننبرگ تأکید خاصی بر رخداد رستاخیز مسیح دارد و آن را مهر تأئید خدا بر مأموریت عیسی میداند. از نظر او در این رخداد عیسی در بطن تاریخ، آن دگرگونی آخرتشناسانه را که سرنوشت مقدر بشریت است، تجربه کرد.
پاننبرگ در مورد دیگر آموزههای ایمان مسیحی نیز رویکردی بدیع و منحصر به فرد نشان میدهد و در چشماندازی جدید به بررسی آموزههای گوناگون میپردازد. اما تأملات و اندیشهپردازیهای او در مورد آموزههای مکاشفه، کلیسا شناسی، روحالقدس و انسان شناسی از جذابیت خاصی برخوردار است. او تأملات ارزشمندی نیز در مورد رابطۀ علم و ایمان دارد و کتابی را نیز در این زمینه به نگارش درآورده است.
آثار پاننبرگ در محافل الهیاتی و نیز در بین اندیشمندان گوناگون از ابعاد و زوایای گوناگون مورد بررسی قرار گرفته و او یکی از بحثانگیزترین و مطرحترین متفکران مسیحی عصر حاضر محسوب میشود. از سوی دیگر، الهیدانان و متفکران بسیاری نیز آرا و اندیشههای او را مورد نقد قرار داده، و برخی از مهمترین ابعاد تفکر او را زیر سؤال بردهاند.در سال ۱۹۸۹ الهیدانان برجستۀ آلمانی، ابرهارد یونگل، در نقد یکی از وجوه تفکر پاننبرگ مقالهای منتشر کرد که میتوان آن را یکی از مهمترین انتقاداتی دانست که بر نگرش الهیاتی او وارد شده است. یونگل در این مقاله، در عین صحه گذاشتن بر دستاوردهای مهم پاننبرگ در عرصۀ الهیات مسیحی، به این موضوع اشاره میکند که خدا فقط موضوع شناخت بشر نیست و هر گونه مواجهۀ انسان با خدا، علاوه بر بعد عقلانی، مستلزم عمل ایمان است که او آن را به منزلۀ تسلیم به خدا و تصدیق واقعیت وجودی انسان چنان که هست، میداند. یونگل شناخت اصیل و حقیقی خدا را بدون عمل ایمان و بدون مواجههای وجودی با خدا ناممکن میداند و جملهای معروف از لوتر نقل میکند که: «بدون ایمان، در مورد خدا هیچ نمیتوان دانست.» از نظر یونگل اگرچه آن چه ما به آن ایمان داریم از خودِ عملِ ایمان ورزیدن مهمتر است، اما پاننبرگ با تأکیدِ بیش از حد بر بعد عقلانی و تاریخی حقیقت خدا و حقایق مکاشفه، از بعد وجودی و عامل تصمیم و تسلیم در برابر خدا غافل شده است. منتقدان دیگر نیز انتقادات دیگری بر دیگر ابعاد اندیشۀ پاننبرگ وارد دانستهاند. برای مثال، دیدگاه او در مورد خطاناپذیری کتابمقدس و حجیّت آن از سوی بسیاری مورد انتقاد قرار گرفته است. از نظر پاننبرگ در فضای فکری معاصر نمیتوان حجیّت کتابمقدس را به شکل سنتی در ابتدای اندیشهپردازیهای الهیاتی قرار داد و پیشنهاد او این است که حجیّت کتابمقدس را نه به عنوان یک پیشفرض مسلم الهیاتی، بلکه به عنوان هدف باید در نظر گرفت که البته این دیدگاه در تقابل با رویکرد کلاسیک الهیات پروتستان قرار میگیرد.
اما علیرغم همۀ این مباحث و نیز وجود ابعاد بحثانگیز و گاه بس غامض در تفکر پاننبرگ، دستاوردهای بزرگ این اندیشمند برجسته در الهیات معاصر انکارناپذیر است. او الهیدانی بود که رسالت اصلی خود را این میدانست که در عرصۀ سنجش آرا و اندیشهها، تعریف و تبیینی عقلانی از ایمان مسیحی ارائه دهد و با بیان روشن حقایق مکاشفۀ الهی با زبانی امروزی، بر صلابت و کارآمدی ایمان مسیحی و نقش مهم آن در تنویر تجربۀ ما از جهان به عنوان یک کلیّت واحد تأکید کند. او بر آن بود که الهیات مسیحی باید بر تمامی قلمروهای زندگی و نیز بر تمامی شاخههای علوم که به شکلی با مسئلۀ جست و جوی ایمان مربوطند، تأثیر بگذارد. پاننبرگ با درک عمیق مفاهیم و پیشفرضهای روشنگری و نیز تفکر پستمدرنیسم، بار دیگر جست و جوی حقیقت غایی و ادعای مسیحیت در این مورد را به کانون اندیشهپردازیهای الهیاتی تبدیل کرد.
یادش گرامی باد.