تأملی بر “جیغ” اثر ادوارد مونک
براستی خداوند در حالی که دست نیرومندش بر من بود، با من سخن گفت و مرا هشدار داد که از راه این مردمان پیروی نکنم. و گفت: «هرآنچه را این قوم دسیسه میخوانند، شما دسیسه مخوانید؛ از آنچه آنان میترسند، شما مترسید، و در هراس مباشید. آن که باید مقدس شمارید، خداوند لشکرها است؛ اوست که باید از او بترسید، و اوست که باید از او در هراس باشید.
اشعیا ۸:۱۱-۱۳
در تابستان ۲۰۱۹، به نمایشگاهی در موزۀ بریتانیا رفتم که برای نمایش آثار هنری نقاش نروژی، ادوارد مونک، دایر شده بود. همچنانکه آثار او را یکییکی نگاه میکردم، در برابر یکی از آنها به نام “جیغ” از حرکت بازایستادم. در آن هنگام نمیدانستم که این اثرِ آزاردهنده جزو بیست نقاشی معروف دنیاست. این اثر بر مقوایی زبر کشیده شده و در آن از رنگهای تند استفاده شده است. در نقاشی تصویر کسی را میبینیم که به انسان میماند، هرچند نه بهطور یقین. او بیموست، زار و نزار، و تنهاییاش رقتآور. همانگونه که نایجل هالیدی، تاریخنگار هنر، میگوید: «در حالی که مابقی اجزای نقاشی به صورت جفتجفت کشیده شدهاند (دو شخصی که دورتر در سمت چپ هستند یا دو قایقی که در بندرگاهند)، شخص اصلی در حالی که به دیگران پشت کرده، تنهاست؛ و با گرفتن گوشهایش – که واکنشی غریزی است – بر انزوای خود میافزاید.»
به چشمان این شخص که نگاه میکنی، فردی است دچار وحشت وجودی، که فریادی از جگر برمیآورد.
به نظر من این نقاشی که عنوان مناسبی به آن داده شده، تصویری نیرومند از فضای فعلی فرهنگی ماست، فضایی که وحشتی عمیق در آن موج میزند.
امروزه حالوهوای غرب را غالباً با تعابیری چون “عصر اضطراب” یا “فرهنگ ترس” توصیف میکنند. این تعبیر به چند معنی است: نخست اینکه، ما بهگونهای روزافزون خود را در معرض تهدید، آسیبپذیر و غرق در ترس احساس میکنیم. آنچه به این گرایش دامن میزند، سیاستهای هویتی، تریبالیسم یا قبیلهگرایی از نوع ترامپی و سرمایهداری مبتنی بر مصرفگرایی است. دوم اینکه از یاد بردهایم چگونه به طرز درست در ترس زندگی کنیم. متفکری گفته است:
در دوران مدرن، شیوۀ اصلی مقابلۀ ما با ترس، به حذف خاستگاههای بیرونی آن تبدیل شده است؛ اما در بخش گستردهای از تاریخ، شیوۀ اصلی مردم برای مقابله با ترس و خطر عبارت بود از پرورش شجاعت لازم در خود برای رویارویی با خطراتی که امکان حذف آنها وجود نداشت. خود این انتظار که معطوف به حذف خطرات خارجی است، ما را بیشتر میترساند چراکه امید ما را بهجای غلبه بر ترس، بر حذف خطر متمرکز میسازد.
بیشتر زندگی من به کشمکش طولانی با ترس گذشته است. حتی ترسهایی که بر آنها غلبه کردهام، گویی همیشه جای خود را به ترسهای جدید دادهاند. فقط چند مورد را میگویم، ترس از نابسندهبودن، ترس از خودفریبی، ترس از مرگ با افسوسهای بسیار. یکی از نکاتی که در مورد عملکرد ترس در زندگیام متوجه شدهام این است که رابطۀ تنگاتنگی با امید دارد. اغلب، ترس هنگامی به سراغم میآید که چیزهایی که به آنها امید بستهام، در معرض تهدید قرار میگیرند. آن موقع است که دست به هر کاری میزنم تا اطمینان حاصل کنم ترسهایم به حقیقت نمیپیوندند وامیدهایم تحقق مییابند. معمولاً برای رسیدن به این هدف تلاش میکنم خودم و دنیای اطرافم را کنترل کنم. همه آنهایی که با چنین کشمکشی دست به گریبانند میدانند که هرچه بیشتر در پی کنترل آنچه موجب ترسشان میشود برمیآیند، ترسهایشان بیشتر بر آنها مسلط میشوند. هرگاه ترسهایتان بر شما مسلط شوند، به فردی تبدیل میشوید که پیوسته در حال پنهان شدن یا محافظت از خود است. به این ترتیب، روز به روز از خود فاصله میگیرید، در کنج انزوا فرو میروید، زندگیتان بیرمقتر و بیماجراتر میشود، و بهخاطر ترسهایتان از بسیاری چیزها میگذرید و قربانیشان میکنید و چنین است که رفتهرفته مانند آدمنمایِ نقاشی مونک، به عمیقترین معنای کلمه، تنها و بیمناک میشوید.
طنز یا آیرونی زندگی مدرن این است که در دریایی از ترسِ فراینده شنا میکنیم و همزمان به ما گفته میشود “نترسیم”. این یکی از محبوبترین سرودهای فیلمهای دیزنی است. با این حال، به نظرم مادام که انسان هستیم، همواره با ترس مواجه خواهیم بود. از شکنندگی خاصی که به ساختار وجودیمان برمیگردد و از وجودِ مخلوق و وابستهمان، نمیتوانیم گریخت. بنابراین، فرار از ترس ممکن نیست. بهجای این کار، بهتر است به توصیۀ سورن کییرکگور، فیلسوف دانمارکی، توجه کنیم که باور داشت آنکه درستترسیدن را آموخته باشد، مهمترین موضوع زندگی را آموخته است.
در کتابمقدس میبینیم که ترسِ درست همان ترس از خداست. به عبارت دیگر، ترسِ درست مستلزم تغییر در موضوع و متعلَق ترس است. گرچه در سراسر کتابمقدس به ما فرمان داده شده که «نترس» (اشعیا ۳۵:۴؛ اشعیا ۴۳:۱؛ اشعیا ۴۱:۱۰؛ یوحنا ۱۴:۲۷)، اما همچنین نیز به ما فرمان داده شده که «از خدا بترس» (تثنیه ۱۰:۱۲؛ ایوب ۲۸:۲۸؛ لوقا ۱:۵۰؛ مزمور ۲۵:۱۴؛ مزمور ۳۴:۹؛ امثال ۳:۷؛ امثال ۹:۱۰).
ترس از خدا میتواند معانی متفاوتی داشته باشد که به شرح برخی از آنها میپردازم: ترس از خدا به این معنی است که اجازه بدهی او به امید حقیقی تو تبدیل شود و نظر او دربارۀ تو به زندگیات و مسیر آن شکل دهد. ترس از خدا یعنی زیستن در برابر چشمان یک تماشاگر فقط، و گوشسپردن به یک صدا فقط، که صدای اوست. ترس از خدا یعنی بگذاری نگاهش که بر تو درنگ میکند، تو را تعریف کند و باور داشته باشی وجود او آنقدر بزرگ هست که رویا و قلبت را پر سازد. ترس از خدا یعنی پناهگرفتن در یِشوعَ «خدایی که نجات میبخشد»، یا به عبارت دیگر، «خدایی که پناهگاه است».
ای کاش میآموختیم از او بترسیم که محبت است، و در او ترسی نیست، و میدانیم هر ترسی را بیرون میراند (اول یوحنا ۴:۱۸). زندگی ما چقدر متفاوت میبود. هرگاه او به ترس ما تبدیل شود، زندگی ما غنیتر میشود و آزاد میشویم تا کاملاً خود باشیم، آزاد میشویم تا برای حقیقت بایستیم، آزاد میشویم تا دلیرانه محبت کنیم، آزاد میشویم تا شورمندانه زندگی کنیم، فداکاری کنیم و نقش خود را در ماجرای زیبای خدا ایفا کنیم.
با درود به شما خواهر شادی عزیز
ممنون از این مقاله عالی در مورد ترس، خداوند بهتون برکت بده
سلام عرض میکنم خواهر شادی عزیز .
درود برشما و قلم توانمند شما.
مقاله عالی ای بود و من از مطالعه آن لذت بردم.
با درود به شما خواهر عزیز
ممنون برای این مقاله پر برکت
خواهر شادی عزیز ممنون برای این مقاله پر برکت و عالی