بحث و گفتگو
گزارشهای مربوط به گرایش و علاقۀ شاهعباس اول به مسیحیت غالباً در نوشتههای میسیونرها پدیدار میشود و بنابراین باید با احتیاط به این گزارشها نگریست. نمونهای خوب در این مورد ادعای آنتونیو دِ گوویا است که شاهعباس به او گفته بود که چه تعداد از مسیحیان در خدمتش هستند و اینکه او بیش از هر کس دیگری به مسیحیان اعتماد دارد. صِرف این استدلال که چون چنین گفتههایی از سوی کسانی بیان شدهاند که ناظران بیطرف نبودهاند پس فاقد اعتبارند، به تنهایی برای رد این گزارشها کافی نیست. به هر حال این گزارشها فقط محدود به اشخاص ذینفع چون میسیونرها نمیشود و گزارشهای مستقل دیگری نیز در این مورد وجود دارد. شاهعباس از گرایش خود به مسیحیت بخوبی برای پیشبرد اهداف سیاسیاش استفاده میکرد تا نظر مساعد میهمانان خارجی را جلب کند یا آنها را تحت تأثیر قرار دهد، یا زیر دستانش را مرعوب سازد یا به حامیانش بفهماند که در قلمرو حاکمیت او قدرت اصلی در دستان چه کسی است. د گوویا روایت میکند که یکبار در جمعی بزرگ که در آن علاوه بر هیئت مبلغین پرتغالی، قضات و روحانیون مختلف منجمله شیخ الاسلام اصفهان نیز حضور داشتند، شاهعباس دستور میدهد تا شراب بر سر سفره بیاورند. سپس همه را مجبور میکند تا جامی به سلامتی پاپ بنوشند. دگویا باز مینویسد که در جمع رسمی دیگری، پادشاه رو به بزرگان شامل تاجرباشی (رئیس بازرگانان) و قورچی باشی (رئیس گارد محافظان) میکند و از راه آزمایش از آنها میپرسد که اگر مسیحی شود واکنش آنها چه خواهد بود. آنها یکصدا در پاسخ میگویند که از هیچ کاری در جهت رضای شاهنشاه کوتاهی نخواهند کرد.
همچنین پدران کارملی نقل میکنند که چگونه شاهعباس در اوایل ژانویۀ ۱۶۲۰، در جشن تبرک آب برای ارامنه حضور یافت و در آنجا با تعدادی از ملازمانش و سه میسیونر مسیحی دربارۀ مسائل مذهبی به گفتگو پرداخت. او در این گفتگو چندین بار تاکید کرد که «هر کسی که به عیسی مسیح و به مقام او به عنوان روح خدا باور ندارد، کافر و بیدین است.»او همچنین برای دیدن اشیای متبرکهای که ارامنۀ جلفا با خود از ارمنستان آورده بودند، ابراز تمایل کرد. وقتی این اشیاء به او نشان داده شدند، آنها را بوسید و روی سرش قرار داد و سپس دستور داد آنهایی که حاضر بودند به نشانۀ احترام در مقابل چنین آثار مقدسی بایستند. «او در عمل همان احترامی را به این اشیاء نشان داد که از یک حاکم مسیحی انتظار میرفت.»
این نمونهها حاکی از آن است که توجه به داستانها، نمادها و اشیاء مسیحی در دربار صفویها انگیزۀ سیاسی نداشته است. با وجود محدودیتهای رسمی دربارۀ ارتباط و تعامل با غیرشیعیان که بر اساس قوانین مربوط به نجاست، پاکی آیینی، وجود داشت شایان توجه است که نخبگان ایرانی مسلمان بهآسانی، از خود شاه تا مقامات عالیرتبۀ سیاسی، با مسیحیان و نیز میسیونرها روابط نزدیکی داشتند. نه تنها این، بلکه نخبگان اشتیاق زیادی برای بحث و گفتگو با بازدیدکنندگان فرهیختۀ خارجی داشتند و با آنها در مورد طیفی وسیع از موضوعات که شامل موضوعات مذهبی نیز میشد، در محیطی آرام و در حالی که نوشیدنیهای گوارا صرف میشد، به تبادل نظر میپرداختند. اینگونه گفتگوها که اصطلاحاً «مناظره» خوانده میشد، تاریخچهای طولانی در فرهنگ ایرانی و نیز اسلامی داشت. «مناظره» که سابقۀ آن به دوران ایران پیش از اسلام میرسید، معمولاً بین دو نفر برگزار میشد که دیدگاههایی متضاد داشتند و هر یک سعی میکرد دیگری را مجاب کند. ویژگیهای انسان بهطور عام از موضوعات اساسی این مناظرهها بود. میسیونرهای مسیحی که در سرزمینهای اسلامی خدمت میکردند، لااقل از قرن ۱۳ میلادی به بعد درگیر چنین مناظرههایی میشدند و نخستین بار این راهبان دومینیکی بودند که در اسپانیای آن زمان که تحت سیطرۀ مسلمانان بود، مناظرههایی با مسلمانان و یهودیان برگزار کردند.
راهب کارملایت، ویسنته د س. فرانسیسکو، در سال ۱۶۱۰ میلادی اشتیاق ایرانیان را برای شرکت در بحثهای عقلانی با خارجیها چنین توصیف میکند:
«ایرانیها طبیعتی کنجکاو دارند و به منظور دیدن کلیسا نزد پدران روحانی میآیند و دوست دارند در مورد مسائل مربوط به خداوند و ایمان بحث کنند. آنها شروع به درک اسرار ایمان کردهاند، بهخصوص در مورد حرمتنهادن به تصاویر و سایر مواردی که آنها به اشتباه رفتار مسیحیان را در مورد آنها بتپرستانه میدانستند. آنها برخوردی عقلانی دارند، و از همینرو نیز آسانتر از مسلمین دیگر پذیرای مسیحیت میشوند.»
این نکتۀ آخر آرزواندیشی بود، ولی میدانیم که در قرن هفدهم مناظرات در جمع اغلب به تشویق و تحریض صاحبمنصبان و حتی خود شاه رخ میداد. علاوه بر این امیدِ بیهودۀ میسیونرها که بحث و مناظره بتواند شعلۀ ایمان را در قلب مخاطبان برافروزد، چنین مینماید که ورود به مباحثات عقلی هدف اصلی را تشکیل میداده است. راهب تئاتین، پدر پیترو آویتابیل، در سال ۱۶۳۳ در این مورد میگوید که برخلاف ترکان که دوست ندارند در مورد اصول مذهبیشان سخن بگویند، ایرانیان مشتاق گفتگو در این زمینهها بودند و اساساً برای بحث و تبادل نظر نزد میسیونرها میآمدند و با ابراز علاقه نسبت به مسیحیت، انتظار داشتند که از سوی آنها نیز احترام متقابل نسبت به باورهای خود ببینند. جالب است بدانیم وقتی اعضای انگلیسی کمپانی هند شرقی به استفاده از تصاویر مذهبی بنا به باور مذهب خود اعتراض کردند، چون به کلیسای انگلیکن تعلق داشتند، شاهعباس اول حتی فرمان داد که در مورد مشروعیت استفاده از تصاویر دینی مناظره صورت گیرد.
حتی گزارشهایی در مورد شکلهای نهادینهشدۀ رواداری دینی از این دوران وجود دارد. یکی از این موارد موضوع مسیحیانی بود که به دین اسلام گرویده بودند، اما این آزادی را داشتند که به ایمان پیشین خود بازگردند و گزارشهای متعددی در این مورد وجود دارد. اولین کسی که به این موضوع اشاره میکند دِ گوواست. طبق گفتۀ او «شاه عباس اعلام کرد هر مسلمانی که مایل به مسیحیشدن باشد در انجام این کار آزاد است، مشروط بر اینکه دِ گووا و یارانش از مسلمانشدن مسیحیانی که از اتباع پادشاه ایران هستند، جلوگیری نکنند.»
شاید بهنظر رسد که ما در اینجا نه با واقعیت که با تخیلات و آرزوهای یک میسیونر پرتغالی روبرو هستیم اما زاکاریا کاناکِر، که از وقایعنگاران ارمنی قرن هفدهم است، شاهعباس را کسی معرفی میکند که این حکم را صادر کرده است. او روایت میکند که شاهعباس برای اینکه از آنچه در قلمرو پادشاهیاش میگذرد آگاه شود، با چهرهای مبدل در شهر میگشت. در این حین با کشیشی ارمنی که داویت نام داشت مشغول صحبت میشود و از او میخواهد تا نظرش را در مورد پادشاه بگوید. داویت نیز خردمندانه در پاسخ او میگوید: «ما در مورد خوب و بد شاه چیز زیادی نمیدانیم، اما درست نیست که در مورد او بد بگوییم زیرا او شاه است.» سپس شاه در مورد کتاب مصوری که او در حال نسخهبرداری از آن بود از او میپرسد و داویت به او میگوید که این کتاب مربوط به شهدا است. شاه که مجذوب این کتاب شده بود از او میخواهد تا در این مورد بیشتر توضیح دهد. داویت در توضیح بیشتر میگوید که این کتاب در مورد یعقوب قدیس (یعقوب اهل نیسبیس [نَصیبین]) است. شاهعباس از او میپرسد که او تحت حاکمیت کدام پادشاه میزیست و او در پاسخ میگوید تحت حاکمیت پادشاه ساسانی، یزد گرد، که زرتشتی بود. شاه که از این گفتگو عمیقاً متأثر شده بود از داویت میخواهد تا برایش دعا کند. مدتی پس از آن، شاهعباس صاحبمنصبان بزرگ و نیز رهبران مذهبی اصفهان را جمع میکند و به آنها میگوید که خوابی دیده است که در آن کشیش داویت هم حضور داشته. آنگاه در خواب دیده که فرمانی صادر شد، و چون به موقع اجرا گذاشته شد، نوری عظیم در آسمان تابیدن گرفت، چندان که خورشید را تاریک کرد. شاهعباس سپس قانونی جدید به مجمعالقوانین میافزاید که به موجب آن، چنانچه مسیحیانِ متشرف به اسلام خواهان بازگشت به دیانت قبلی خود باشند، این امر بلامانع است.
زاکاریا اصرار دارد که این حکم پس از صدور به قوت خود باقی ماند و توضیح می دهد چگونه او در سال ۱۶۷۵ به شهر قزوین رفت و در آنجا از شاه سلیمان حکمی دربارۀ پنج نفر دریافت کرد که قبلاً مسلمان شده بودند، اما مجدداً به ایمان مسیحی خود بازگشته بودند. اشخاص دیگری نیز وجود چنین شرایطی را تائید میکنند. در دهۀ ۱۶۶۰، راهب کارملایت، آنژ دو سنژوزف مینویسد که برای مسیحیانی که به دین اسلام گرویده بودند، امکان بازگشت به ایمان مسیحیشان وجود داشت و آنها پس از بازگشت، گواهیای نیز در این مورد دریافت میکردند. حتی سیاح ونیزی، آمبریزیو بمبو، اصرار داشت که در ایران صفوی ارتداد آشکار از اسلام مجاز است. منابع موجود دو نمونه از وجود چنین رخداد تصورناپذیری را ذکر میکنند که هر دو در حلقۀ اطرافیان شاهعباس اول بهوقوع پیوست. مورد اول به مترجم شاهعباس مربوط میشود که زبان ایتالیایی میدانست. او به آیین کاتولیک گروید و تعمید گرفت. مورد دیگر به داستان زنی به نام غزال مربوط میشود که زنی ارمنی از ارامنۀ جلفای قدیم بود که بین سالهای ۱۶۰۴ تا ۱۶۰۵ ترک دیار کرده و به اصفهان آورده شده بود. شاهعباس هنگام اسبسواری او را در جلفای نو میبیند و پس از آن او بهعنوان کسی که فقط برای شاه میرقصید و نیز کسی که شاه را سرگرم میکرد، به یکی از افراد مورد علاقۀ شاه در دربارش تبدیل شد. در جریان نبرد شاهعباس در بغداد در اواخر سال ۱۶۲۳، غزال توبه کرد و تصمیم گرفت راهبه شود. در واکنش به این تصمیم وی، شاه او را به کاخ خود آورد، او را از بندگی آزاد کرد و نامهای به دستش داد مبنی بر اینکه آزاد است تا در قلمرو پادشاهی شاهعباس بر اساس ایمان مسیحیاش زندگی کند.
جانشینان بلافصل شاهعباس نیز از نظر نوع برخورد با مسیحیت و نمایندگان خارجی آن، از بسیاری جهات تفاوت چندانی با شاهعباس نداشتند. شاه صفی اول (۱۰۳۹-۱۰۵۲شمسی/۱۶۲۹-۱۶۴۲ میلادی)، نوه و جانشین بیواسطۀ او بود که بویژه برای شروع خونین سلطنتش بسیاری از ناظران خارجی را به وحشت انداخت و به قساوت و بیرحمی مشهور شد. اما او بهخاطر تداوم عملکرد پدر بزرگش در مورد برخورد احترامآمیز با مسیحیان و حتی پیشیگرفتن از او در این مورد، باعث گشت که ترس مسیحیان در مورد او بر طرف شود و شهرت خوبی در میان آنها داشته باشد. شماس زاکاریا کاناکِر داستان جالبی دربارۀ جامعۀ ارامنه اردبیل نقل میکند که توسط شاهعباس اول در این شهر اسکان داده شده بودند. آنها با فرمان سلطنتی اجازه یافتند کلیسای کوچکی با سقف چوبی در نزدیکی حرمِ جد و نیای خاندان صفوی، شیخ صفی بسازند. وقتی روحانیان محلی از این موضوع مطلع شدند، جمعیتی را برای خرابکردن کلیسا گرد آوردند و بهسوی آن براه افتادند. خان اردبیل که قادر به جلوگیری از هجوم جمعیت به کلیسا نبود، به ارامنۀ پریشانخاطر از این رخداد، پیشنهاد کرد که برای جبران خسارت، به وزیر اعظم، میرزا محمد ساروتقی مراجعه کنند. وزیر اعظم نیز پیشنهاد کرد که آنها دادخواستی بنویسند و نیز پیشنهاد کرد تا خاج سفرز، که از ارامنۀ سرشناس بود، پادرمیانی کرده در ملاقات بعدیاش با شاه این موضوع را مطرح کند. شاه پس از آگاهشدن از آنچه اتفاق افتاده بود، فرمان داد نامهای به خان اردبیل و روحانیان شهر بنویسند و به آنها خاطرنشان ساخت که آنها با نابودکردن عمارت مسیحیان و آسیبزدن به شهرت شاهعباس، مرتکب گناه بزرگی شدهاند و فقط خدمات آنها به مقبرۀ شاهصفی مانع از اجرای مجازات مرگ در مورد آنها شده است. سپس شاه مبلغی را مشخص کرد و به مقامات اردبیل امر فرمود که کلیسا را با هزینۀ خود و با استفاده از کارگران و صنعتگران محلی بازسازی کنند. پس از گذشت اندک زمانی، کلیسای آجری باشکوه و زیبایی در مکانی که توسط ارامنۀ محلی تعیین شده بود، ساخته شد». (متأسفانه از محل دقیق احداث این کلیسا اطلاعی در دست نیست).
شاید بتوان گفت که در زمان شاهعباس دوم که پسر و جانشین شاهصفی بود و بویژه پس از اینکه وزیر اعظم، محمد ساروتقی که بهخاطر احساسات ضد مسیحیاش معروف بود در سال ۱۶۴۵ کنار گذاشته شد، علاقۀ صفویان به مسیحیت فزونی یافت. در دوران سلطنت او چندین مورد اقدامات تبعیضآمیز بر ضد گروههای غیر شیعی در جامعه مشاهده شد. بااینهمه، در این رخدادها شاه نقش چندانی نداشت. شاه به راهب دومینیکی، پائولو پیرومالی (۱۵۹۱-۱۶۶۷)، که بین سالهای ۱۶۴۴ تا ۱۶۵۳ در جلفای نو زندگی میکرد و زبان فارسی را نیز یاد گرفته بود، مأموریت داد تا رسالهای در شرح اصول ایمان مسیحی به نگارش در آورد و بدینشکل علاقۀ واقعی خود را به مسیحیت نشان داد. در واقع، بهطور کلی شاهعباس دوم را چه مسیحیان محلی و چه مسیحیان خارجی بهسبب برخورد دوستانهاش با مسیحیان میستودند و حتی گفته شده است که او چنان «مجذوب مسیحیت بود که در حضور او کسی نمیتوانست از مسیحیت بد بگوید.» شاردن از این هم فراتر رفته و ادعا میکند که ارامنۀ ایران او را بیش از آنکه مسلمان بدانند، مسیحی میدانستند. شماس زاکاریا کاناکِری چنین ادعایی نمیکند، اما تأکید دارد که شاه «مسیحیان را دوست داشت» و هم مسلمانان و هم مسیحیان را به مهمانیهایش دعوت میکرد و همچنین «به هنگام جشنهای عروسی و دیگر اعیاد مسیحیان از منازلشان دیدار مینمود.»
همین وقایعنگار رخداد قابل توجهی را ذکر میکند که به گفتگوی بین شاهعباس دوم و هاکوب، جاثلیق [رهبر کلیسای] ارامنه، مربوط میشود. این شخص پس از مرگ فیلیپس در سال ۱۶۵۵، بر مسند اسقفی اچمیادزین تکیه زد. شاهعباس دوم در مورد هویت مذهبی جاثلیق سؤال میکند و او در پاسخ میگوید که مسیحی است. شاهعباس دوم دربارۀ هویت مسیح از او میپرسد که هاکوب به او پاسخ میدهد: «او از آنچه پیامبران نوشته بودند پیروی میکرد.» سپس از او میپرسد که آیا به الوهیت مسیح ایمان دارد و هاکوب به این سؤال پاسخ مثبت میدهد. شاه بهجای اینکه او را بکشد از هاکوب میخواهد تا در این مورد توضیح دهد و او روایت تاریخ زندگی انبیاء را از زمان موسی تا مسیح ذکر میکند. پس از آنکه به سخنانش پایان میدهد، شاهعباس سر به تأیید تکان میدهد و میگوید او روایت انبیاء را بهدرستی بازگو کرد و از جمع حاضران که مسلمان بودند میپرسد آیا نکتهای هست که بخواهند اضافه کنند؟ سپس از جاثلیق میخواهد که اگر درخواستی دارد بنویسد. هاکوب نیز درخواستی در مورد معافیت مالیاتی اراضی اچمیادزین مینویسد که با آن موافقت میشود.
شاهعباس دوم و همچنین صاحبمنصبانش علاقه داشتند تا در مباحثات مربوط به ایمان مسیحی مانند مباحث مربوط به الوهیت مسیح شرکت کنند. حتی وزیر اعظم، محمد بِگ (که بین سالهای ۱۶۵۴ تا ۱۶۶۱ در منصب وزارت بود)، مأموریت یافت تا در مورد اتهامِ پدران ژزوئیت مبنی بر بیاحترامی به نسخهای از قرآن، تحقیق کند. در آن زمان، روحانیون مسلمان نیز در چنین مباحثاتی وارد میشدند.
همچنین در این دوره ما شاهد نمونههایی از تسهیل ارتباطات اجتماعی بین مسیحیان و مسلمانان هستیم. شاهعباس دوم هرگاه ضیافتی برای شاهزادگان و صاحبمنصبان برپا میکرد، بزرگان ارمنیِ جلفای جدید مانند خاج شَفرَز و خاج پتروم را نیز دعوت می کرد. او همچنین به هنگام جشنهای عروسی و دیگر اعیاد مسیحیان از منازلشان دیدار میکرد و «فرقی بین آنها و مسلمانان نمیگذاشت.»
اما شاهعباس دوم تنها افراد سرشناس جامعۀ ارمنی را به ضیافتهایش دعوت نمیکرد. شایان ذکر است که او همانند جدش شاهعباس اول که با او هم اسم نیز بود، از سیاحتگران غربی، نمایندگان سیاسی، میسیونرها یا بازرگانان غربی می خواست که در جلسات جشن و شادخواری به او بپیوندند و حتی به آنها اجازه میداد که از جام همایونی سربکشند. یکی از چنین مواردی اواخر سال ۱۶۵۵ رخ داد، یعنی زمانی که اعضای اولین هیات رسمی فرانسه، به نمایندگی از شاه لوئی چهاردهم، به ایران آمدند. آنها شبی دعوت شدند تا در یکی از کاخهای شاهعباس دوم میهمان باشند و به تماشای آتشبازی و دیگر سرگرمیهای شاهانه بنشینند. مُبلغ ژزوئیت فرانسویِ حاضر در این مراسم ادعا میکند که در میانۀ اشربه “شراب عالی شیراز” نیز بود که بارها و بارها در جامهای طلا به میهمانان داده شد و پس از آن شاهعباس دوم قول داد که از آن پس هر ساله مقداری از این شراب ناب به پادشاه کبیر فرانسه پیشکش کند.
ما خصوصاً در مورد ضیافتی که در سوم فوریۀ ۱۶۵۵ به افتخار خارجیان مقیم اصفهان برگزار شد، گزارشهای دقیقی از شاهدان عینی در دست داریم. این ضیافت به افتخار بازرگانان هلندی و فرانسوی، و میسیونرها بر پا شده بود که شامل جان بابتیست تاورنیه و راهب کاپوچینی، رافائل دو مانژ، میشدند. این فرد به مدت پنجاه سال در ایران زندگی کرده و مترجم اصلی شاه بود. مهمانی از ساعت ۹ صبح با سرو شراب شیراز در بطریهای گردندرازِ کریستال ونیزی شروع شد. شاه با علم بر اینکه اروپاییها هنگام غذاخوردن تمایل به نوشیدن دارند، به هنگام سرو گوشت آبپز و کبابی و نیز ماهی قزلآلای دریای خزر، شراب به میهمانان عرضه کرد. گفتگو حول موضوعاتی عادی چون زنان و موضوعات جدی چون قدرت کنونی امپراتوری عثمانی، شرایط ژئوپولیتیکی در اروپا و تفاوت بین حکومت پادشاهی و جمهوری بود. ازهلندیهای حاضر در جلسه خواسته شد تا در مورد موضوع اخیر نظر خود را ابراز کنند. همچنین دو تابلوی نقاشی رنگ روغن که زنان اشرافی درباری را به تصویر کشیده بود و توسط بازرگانان ارمنی از ونیز یا لیورنو آورده شده بود، به شاهعباس پیشکش شد. این موضوع حاکم صفوی را بر آن داشت تا از تاورنیه دربارۀ سلیقهاش دربارۀ زنان و ایدهاش دربارۀ زیبایی زن سوال کند که وی با ظرافتی دیپلماتیک پاسخ داد. تاورنیه اشاره کرد که هرکس سلیقۀ متفاوتی در مورد زیبایی دارد و فرهنگهای مختلف در این مورد معیارهای متفاوتی دارند.
در تمام مدت ضیافت، موسیقی و رقص بیوقفه ادامه داشت. میهمانی تا نیمهشب طول کشید و زمانی که شاه متوجه شد همۀ مهمانان از نفس افتادهاند، به آنها اجازۀ ترک مهمانی را داد. تاورنیه به این موضوع اشاره میکند که در طول شانزده ساعت میهمانی، خواجههایی که نگهبان بودند بدون اینکه چیزی بخورند یا بنوشند در حالت ایستاده نگهبانی میدادند. دولیه دلاند، یکی از همراهان تاورنیه و یکی دیگر از میهمانان این جمع، با نگرانی به توصیف این موضوع میپردازد که چگونه برخی از درباریان، در حالی که از ورود به میهمانی میترسیدند، با چهرههایی عبوس که نارضایتی در آن موج میزد، به رفتار پادشاهشان که چنین با خارجیها گرم گرفته بود، مینگریستند.
با توجه به همۀ این موضوعات میتوان این ادعای شاردن را درک نمود که از چهرو مسیحیان به هنگام مرگ شاهعباس دوم در سال (۱۶۶۶میلادی/۱۰۷۷شمسی) میگریستند، زیرا او نسبت به مسیحیان تسامح بسیار نشان میداد. همچنین تعجبی ندارد که دقیقاً در زمان او بود که برخی «علما» از این شکوه داشتند که برخی شاهان میخواره نتوانستهاند تصویر درستی از پرهیزکاری در اسلام ارائه کنند.
در زمان سلطنت دو پادشاه آخر سلسلۀ صفوی، شاه سلیمان و شاه سلطان حسین، این برخورد پذیرا و ارتباط گرم با خارجیها از بین رفت. هر دو حاکمانی منفعل بودند که بیشتر از آنکه به شرابخوردن با اروپاییها علاقهمند باشند، تحت تأثیر و نفوذ روحانیان مسلمان بودند. در این دوره مالیات ارامنه افزایش یافت، و در مقاطع مختلف، سختگیریهای بیشتری برای اِعمال احکام مربوط به طهارت در مورد غیر شیعیان بهعمل آمد و با تاجگذاری سلطان حسین در سال(۱۶۹۴میلادی/۱۱۰۵شمسی) قوانینی در مورد منع نوشیدن مشروبات الکلی و سایر فعالیتهایی که غیراسلامی تلقی میشد، به اجرا گذاشته شد. در زمان این دو پادشاه نیز میهمانیهایی که در آنها مشروبات الکلی مصرف میشد در دایرۀ محدود اطرافیان شاه ادامه یافت. این میهمانیها در فضای دور از دسترس کاخ پادشاهی و بدون حضور میهمانان خارجی برگزار میشد. با وجود این، شیفتگی و توجه به تصاویر و آیینهای مسیحیت در محافل درباری پایدار ماند. برای مثال، میدانیم که شاهسلیمان مجذوب نقوش مذهبی دیوارهای کلیسای جامع وانک در جلفای جدید بود. اگر به سخنان پدرْ کروسینسکی باور داشته باشیم، شاهسلطان حسین در اعماق وجودش اعتقاد نداشت که اسلام از مسیحیت برتر است، بلکه فکر میکرد که کارگزاران مسیحی از مسلمانان با کفایتتر هستند؛ در امور دینی نیز فکر این برتری ذهنش را مشغول داشته بود.
مترجم: هیربد تاکور