Free ebook download

آزادی تعالی‌بخش

این فیلم بر اساس زندگی دهقانی اتریشی به نام «فرانس یگراشتتر» ساخته شده

نقدی بر مسیح کیهانی – قسمت هشتم

آیا اندیشه کیهانى به تجسم مسیح باور دارد؟ به واقع تجسم مسیح به چه معناست؟

آیه‌ای معروف با تفسیری غلط!

زمانی که هنوز اسقف کلیسا بودم، در مصاحبه با روحانیونی که برای مشاغل مختلف کلیسایی داوطلب می‌شدند، سؤال می‌کردم: «اگر قرار بود به جزیره‌ای دورافتاده بروید، کدام فصل از کتاب‌مقدس را همراه می‌بردید؟» برای اینکه سؤالم جالب‌تر شود اضافه می‌کردم: «حالا فرض کنید رومیان ۸ را...

من همراه شما هستم

تسلی‌بخش‌ترین کلام برادر یا خواهری مسیحی که شما را در زمان سختی یا آزمایش تسلی داده است چیست؟ اینکه «خدا خوب است؟» «این ارادۀ او برای شماست؟» «من برایت دعا می‌کنم؟» اگرچه این جملات، بسته به شرایط، مناسبند، اما ممکن است راه دیگری نیز وجود داشته باشد که ما می‌توانیم...

نقدی بر مسیح کیهانی – قسمت هفتم

آیا اندیشه کیهانى به تجسم مسیح باور دارد؟ به واقع تجسم مسیح به چه معناست؟

پدر گمشده و شروع یک پایان

این قدرت اُپراست که با اندکی گریم، اندکی هم بازیگری
به شخص دیگری تبدیل می‌شوی 

بندی از یک ترانۀ ایتالیایی از لوچو دالّا

سرانجام روز موعود فرامی‌رسد. چارلز به دیدن پدرش، رومِین، می‌رود. در را یک خانم لهستانی تنومند به رویش می‌گشاید و از دیدن آ‌ن‌همه شباهت چارلز به رومین یکّه می‌خورد. چارلز در کمال احترام سراغ دکتر رومین را از او می‌گیرد. خانم لهستانی که همسر دکتر است او را به داخل دعوت می‌کند. چارلز مضطرب و هیجان‌زده و تا اندازه‌ای هم عصبی است، و در همین‌حال دعا می‌کند. دقایقی بعد دکتر رومین وارد می‌شود. اولین برخورد پدر و پسر بی‌حادثه‌تر و معمولی‌تر از چیزی است که انتظار می‌رود. رومین از مادر چارلز می‌پرسد و از پدر چارلز با احترام تمام یاد می‌کند. سپس چارلز را به یک نوشیدنی دعوت می‌کند. هر دو از زندگی خود تعریف می‌کنند. رومین انسان‌تر، مهربان‌تر، و در یک کلام جنتلمن‌تر از چیزی است که چارلز انتظارش را داشت. او برای چارلز تعریف می‌کند که پیش از همسر لهستانی‌اش، با زن چینی بسیار باایمانی ازدواج کرده بود و زندگی بسیار شادی داشت. زن چینی اعتقاد عمیقی به مسیح داشت و خلاصه زنی بود صاحب‌کمالات، مهربان، و بسیار دوست‌داشتنی اما حیف که اجل مهلتش نداد و رومین دوباره تنها شد. چارلز متوجه می‌شود که رومین با وجود شوخی‌هایش در مورد جنس مخالف، ظاهراً پای‌بند ازدواج قانونی خود است و همچنان‌که در گذشته زن چینی‌اش را دوست می‌داشت، اکنون زن لهستانی‌اش را از صمیم قلب دوست می‌دارد. در خلال صحبت، چارلز اشاره می‌کند که از دانشگاه آکسفورد مدرک دکترا دریافت کرده و بنا بر وظایفی که در قبال کلیسای اسقف‌نشین کانتربری دارد، به‌طور منظم در این کلیسا موعظه می‌کند. رومین در کمال ناباوریِ چارلز به او می‌گوید که مشتاق شنیدن موعظۀ اوست و به او قول می‌دهد که بی‌سروصدا به کلیسا بیاید و به گوشه‌ای بخزد و به موعظه‏اش گوش بدهد. چارلز ناگهان متوجه می‌شود که ملاقاتش با رومین بیش از آنچه تصمیم داشت به درازا انجامیده و زمان رفتن فرارسیده است. هنگام خداحافظی، رومین دستش را دراز می‌کند تا با چارلز دست بدهد، ولی با دیدن بی‌میلی چارلز تظاهر می‌کند که دارد گرد و خاک را از روی کُتش می‌تکاند. خشم چارلز در آخرین لحظه با همۀ خودداری‌اش طغیان می‌کند و آن زمانی است که رومین می‌گوید: «حسابی غافلگیرم کردی. واقعاً از دیدنت خوشحال شدم.» چارلز پاسخ می‌دهد: «پس، دست آقای اشورت درد نکند که نگذاشت مادرم مرا سقط کند.» چارلز این را می‌گوید و بدون اینکه منتظر پاسخ بماند دَرِ ماشین را می‌کوبد و راه می‌افتد. 

در بخش پایانی رمان، ضرب‌آهنگ اتفاقات تندتر می‌شود. روزی لایل مضطرب و هراسان با چارلز تماس می‌گیرد و به او می‌گوید که باید او را هرچه زودتر ببیند. چارلز به استقبالش می‌رود و او را در حالی می‌یابد که چمدان به دست در حال ترک ایستگاه است. لایل می‌گوید که دیگر هرگز به قصر اسقف باز نخواهد گشت و تمام پل‌های پشت سرش را خراب کرده است! سپس به تعریف سرگذشت درناکش می‌پردازد. چارلز نیز از گذشته‌اش برای او می‌گوید، از پدر و مادرش، از رومین، از مأموریت مخفی‌اش که پای او را به استاربریج گشود. ماجرایی که لایل تعریف می‌کند تلخ و دردناک است و پنجره‌ای به روی اعماق وجودش می‌گشاید. لایل تعریف می‌کند که در تنهایی محض بزرگ شده و اگر حمایت کلیسا نبود سر از کوچه و خیابان درمی‌آورد. او از زندگی‌ یکنواختش در تنهایی تعریف می‌کند و می‌گوید که سرانجام موقعیتی پیش آمد و با جاردین آشنا شد و به‌عنوان منشی به خدمت کلیسای استاربریج درآمد. در این مدت، متوجه می‌شود که جاردین و همسرش نسبت به یکدیگر بسیار سردند و بر اثر صحبت با همسر اسقف که لایل را همچون دخترِ نداشته‌اش دوست می‌دارد، به تنهایی عمیق و وحشتناک او پی می‌برد. در عین حال، پس از مدتی نشانه‌های علاقۀ عمیق و سوزان اسقف را نسبت به خود احساس می‌کند، هرچند اسقف با تمام وجود در حال مبارزه با خود است و هرگز از حد روابط کاری خارج نمی‌شود. کار به جایی می‌رسد که اسقف تصمیم می‌گیرد پیش از آنکه اتفاقی بیفتد، بی‌سروصدا به خدمت لایل در استاربریج پایان دهد اما همسرش مانع می‌شود. سرانجام پس از انتقال مادرخواندۀ جاردین به قصر اسقف، مسیر اتفاقات شتاب بیشتری می‌گیرد و تعادلِ شکننده‌ای که در روابط افراد قصر وجود داشت به هم می‌خورد. همسر اسقف که کاملاً ناتوان از عمل به وظایف زناشویی خود است تصمیم می‌گیرد در کمال سکوت، خود را از زندگی اسقف حذف کند. صحبت‌های نامتعارفی با لایل انجام می‌شود و لایل رضایت می‌دهد که پس از متارکۀ شرعی اسقف، در خفا به عقد او درآید و بی‌آنکه کسی از ماجرا بویی ببرد، به‌عنوان همسر شرعی اسقف با او زندگی کند. به این‌ترتیب، اسقف در مجلسی مرکب از مادرخواندۀ مرموز، همسر افسرده و منشی سرگشته‌اش در حالی که البسۀ فاخر اسقفی به تن دارد، به موجب استدلال لوتری‌اش در خصوص ادلۀ انحلال نکاح، طلاقش را از همسر قانونی‌ خود اعلام می‌کند و لایل را شرعاً به نکاح خود درمی‌آورد. البته، چنان‌که دارو بعدها می‌گوید اسقف بهتر از هر کس دیگری می‌دانست که کلیسای انگلستان نظر لوتر را تأیید نمی‌کند. باری، قرار بر این می‌شود که در محافل عمومی، خانم جاردینِ سابق تظاهر کند که کمافی‌السابق همسر اسقف است، و لایل بیچاره هم در مورد ازدواجش با اسقف سکوت کامل اختیار کند، طوری که حتی خدمۀ قصر هم بویی از موضوع نبرند؛ و البته این پنهان‌کاری به‌مرور شرایطی رقم می‌زند که تحمل آن فراتر از قدرت لایل است. همه‌چیز در استاربریج باطنی متفاوت با ظاهرش دارد، از شهر و ساختمان‌ها و سکنه‌اش گرفته تا صمیمانه‌ترین روابط انسانی. این زندگی مشترک سایه‌گون نیز دست‌کمی از نقاب‌های درخشان کاراکترهای رمان ندارد، پوچ و تهی و خالی و بی‌دوام است، و هم از این‌رو تحمل وزن واقعیت را ندارد. بحران زمانی فرامی‌رسد که اسقف و همسرش به مراسمی بسیار مهم با پوشش رسانه‌ای دعوت می‌شوند. خانم جاردین سابق همچون دفعات قبل در جایگاه میهمانان ویژه قرار می‌گیرد، و همسر شرعی و فعلی اسقف، یعنی لایل، مورد بی‌توجهی کامل واقع می‌شود! لایل برای چارلز تعریف می‌کند که سرانجام برخلاف تصمیم و تمایل اسقف که مایه‌هایی از جنون پدرش را به ارث برده و به روابطشان هم تسری داده بود، تصمیم می‌گیرد باردار شود و همین تصمیم، تیر خلاص را به این روابط سراسر دروغ و ریا شلیک می‌کند. 

به این‌ترتیب، لایل در وضعیتی که کم‌وبیش یادآور گذشتۀ والدین چارلز است، به او پناه می‌آورد و چارلز را همچون اریک در برابر تصمیمی سخت و راهی بی‌بازگشت قرار می‌دهد. دارو به چارلز می‌گوید که در برابر تصمیمی دشوار ایستاده است. با پذیرفتن لایل، او نه بخشی از وجود لایل، بلکه همۀ وجود او را، با تمام زخم‌ها و دردهایش، خواهد پذیرفت و باید با محبت و عشق و شکیبایی پذیرای پیدا و پنهان زندگی او باشد. چیزهایی را لایل به او خواهد گفت؛ چیزهایی را هرگز نخواهد گفت، و چارلز برای هر دو باید آماده باشد. چارلز ترتیبی می‌دهد تا لایل با دارو ملاقات کند، همچنان‌که قبلاً هم ترتیبی داده بود تا پدرش به ملاقات این راهب حکیم و فرزانه برود. البته، اریک با اینکه در دل دارو را پسندیده بود، طبق اخلاق خاصی که داشت، در ظاهر چیز دیگری می‌گفت و اغلب او را مردک عتیقه و راهب خل‌وضع می‌خواند!

 لایل در مواجه با دارو، ناگهان دچار خشمی جنون‌آمیز می‌شود و در صحنه‌ای که بیشتر شبیه جن‌گیری است، در حالی‌که فریاد می‌کشد و تسلط خود را بر اعصابش کاملاً از دست داده، بی‌اختیار، تمام خشم و نفرت و دردی را که سال‌ها در سینه انباشته، با الفاظی تند و خشن و بعضاً زشت و نفرت‌آلود بر سر دارو خالی می‌کند؛ اما این مرد خدا، بی‌آنکه کوچک‌ترین تغییری در عزم راسخش برای محبت به لایل و کمک به او ایجاد شود یا اختیار از کف بدهد، در اقدامی شبیه نهیب‌دادن به ارواح ناپاک، آناً به منشأ هریک از حملات کلامی لایل اشاره می‌کند و سرانجام این رویارویی با تحلیل قوای لایل و از هوش رفتنش به پایان می‌رسد. 

چارلز تصمیمش را می‌گیرد. او لایل را با همۀ گره‌ها و پیچیدگی‌های شخصیتش، با همۀ تیرگی‌ها و تاریکی‌هایی که بر روح و روانش سایه افکنده، با فیض و محبت پذیرا می‌شود و به این‌ترتیب، نشان می‌دهد که اگر از نظر بیولوژیکی پسر رومین است، اما در صداقت و صلابت شخصیت، به اریک شباهت دارد. شاید تصمیم چارلز به معنایی نیز پیروزی نهایی اریک بر رومِین در وجود چارلز است. خواننده در این مورد خاص نمی‌تواند به شباهت عجیبی که بین رومین و جاردین وجود دارد توجه نکند؛ هر دو جایگاه اجتماعی والایی دارند، هر دو محبوب دل بانوان‌اند؛ هر دو کلامی نافذ دارند و سخنورانی بالفطره‌اند، و هر دو، در مقطعی فرزندی را نخواسته‌اند. چارلز که در مسیر شفا و رهایی و آزادی، از نقاب درخشانش فاصله گرفته و آن نا-خودِ سراسر دروغ را از خود به دور افکنده است، در خودِ حقیقی‌اش، پذیرای لایل حقیقی می‌شود و به معنایی هم، با پذیرش فرزندی که به او تعلق ندارد، گامی در جهت جبران گذشتۀ دردآلودش برمی‌دارد؛ زیرا او نیز زمانی فرزندش را نخواسته بود. فرزندی که قرار است تولد یابد، زندگی جدیدی را برای همه به ارمغان می‌آورد. 

ازدواج چارلز اشورت و لایل طی مراسمی ساده صورت می‌گیرد. چارلز نیز همچون اریک، اما با اهدافی متفاوت، شرط می‌گذارد که اسقف و همسرش دیگر هرگز حق دیدن لایل و فرزندش را ندارند. پس از ملاقاتی مختصر با لایل در حضور چارلز، اسقف به‌سوی سرنوشت خود می‌رود. در صفحات پایانی رمان می‌خوانیم که اسقف از مقام خود استعفا می‌دهد، توبه و طلب بخشایش می‌کند و به همراه همسر واقعی‌اش، و سرانجام به‌خاطر همسر واقعی‌اش، به محلی ساکت و آرام رخت می‌کشد تا باقی عمر را جایی دور از هیاهو سپری کند و به نوشتن کتاب مورد علاقه‌اش بپردازد. در ملاقاتی با چارلز که صحنه‌ای بسیار تأثیرگذار را در کتاب رقم می‌زند، به او می‌گوید که او هیولا نیست، بلکه همچون چارلز، لایل، لورتا و دیگران، قربانی گذشته‌ای تلخ و دردناک است، گذشته‌ای پر از رنج و مرارت، شرایطی که او خود انتخاب نکرده، بلکه در آن متولد شده و بار آمده است.

در بخش پایانی رمان، تأملات چارلز در واقع عصارۀ این اثر زیباست. چارلز در حالی‌که صلیب را بر گردنش می‌آویزد، به یاد دارو و مکالماتش با او در باغ صومعه می‌افتد. از آن گفتگوها، کلمۀ «شجاعت» در ذهنش طنین‌انداز می‌شود و ناگهان در دل از خداوند صبر و قدرت و حکمت می‌طلبد تا با فیض الهی بر مشکلات مختلفی که از آن پس پیش رو خواهد داشت، پیروز شود. تأملات پایانی او بسیار پرمعناست: «به محض اینکه در پاسخ به دعوت رازآمیز الهی، ذهنم را برای خدا باز کردم و یک بار دیگر قدم در مسیر مستقیم گذشتم و از در تنگ وارد شدم، سایه‌های تاریک از من دور شدند. مسیر زندگی جدیدم در خدمت به خدا، در برابرم نمایان شد و می‌دانستم که راه بازگشتی نیست. فقط می‌توانستم با ایمان محض به اینکه روزی هدف او کاملاً بر من آشکار خواهد شد، به راه خود ادامه دهم و در نور همین ایمان، تاریکی ترس و اضطراب از من دور می‌شد. نقاب درخشانی که مال دنیای ظواهر بود در حقایق عظیمی که به عالمی فراتر تعلق داشت غرق و محو شد و این حقایق، برخلاف نظر لورتا، نه خواب‌وخیالی زیبا، بلکه خود واقعیت بودند. محبت و بخشایش، حقیقت و زیبایی، شجاعت و شفقت، با نوری هزاربار تابناک‌تر از کورسوی ضعیف پندارها می‌درخشیدند. همین‌جا بود که با تمام وجود یقین یافتم که با خدمت به خدا نیاز انسان به زیستن در این فروغ جاودان برآورده می‌شود. یاد سخن معروف آگوستین قدیس افتادم که ”خدایا تو ما را برای خود آفریده‌ای، و قلب ما تا در تو آرام نگیرد، آرام ندارد.“»

برخی نکات و تأملات

شاید نخستین نکته‌ای که در سراسر این رمان نظر خواننده را جلب می‌کند اهمیت گذشتۀ فرد و نقش آن در شکل‌گیری زندگی فعلی اوست. زندگی انسان لااقل در سال‌های آغازین حیات، در خانواده شکل می‌گیرد و بنابراین، نمی‌توان نقش خانواده را چه مثبت، چه منفی در شکل‌گیری شخصیت و عادات و رفتارها و نگرش‌های انسان در نظر نگرفت. مگر غیر از این‌ است که بخش عمده‌ای از منش و رفتارهای انسان، نتیجۀ درونی‌سازی ارزش‌ها و رفتارهایی است که او در کودکی شاهد آنها بوده و در قالب آنها بار آمده و اکنون به خوی و خصلت او تبدیل شده‌اند؟ به‌نظر می‌رسد خانم هوآچ در تحلیل روان‌شناختی کاراکترهایش که این کار را عمدتاً از زبان دارو و لورتا انجام می‌دهد، عموماً از نگرش‌های فرویدی بهره گرفته است. با کمی دقت متوجه می‌شویم که لااقل شخصیت‌های اصلی رمان مانند چارلز اشورت و جاردین و تا اندازه‌ای پیتر اسیر مشکلاتی حل‌نشده در روابطشان با پدر خود هستند. شاید موضوع رسالۀ دکترای چارلز اشورت هم تا اندازه‌ای بازتاب پیچیدگی‌های رابطۀ او با پدرش باشد، هرچند نمی‌توان با قاطعیت به تعمد نویسنده در این‌باره اشاره کرد. با توجه به اشاراتی که در رمان آمده، موضوعی که چارلز برای رسالۀ خود انتخاب کرده بود، آتاناسیوس و نقش دیدگاه‌های او در مناقشات مسیح‌شناختیِ قرن چهارم بود. همان‌طور که در تاریخ کلیسا می‌خوانیم، آتاناسیوس برخلاف آریوس که پسر را مخلوق پدر می‌دانست، تعلیم می‌داد که پسر مولود از پدر است. این دیدگاه در شورای نیقیه پیروز شد و لااقل بخشی از مشکلات مربوط به تبیین رابطۀ پدر و پسر با تأکید بر اینکه پسر از همان وجود یا ذات پدر است، حل شد. بنابراین، حتی رسالۀ دانشگاهی اشورت هم به معنایی رابطۀ پدر و پسر را دستمایه قرار می‌داد، و شاید تفحص چارلز در این مسائل تاریخی بازتاب یا شاید امتداد جستجوهای شخصی او بود. 

با توجه به تأثیر والدین، خانواده، و اتفاقات گذشته بر زندگی شخص، بخش مهمی از نجات شامل شفای دردهای گذشته و آزادی از تأثیرات فلج‌کنندۀ آن به میزانی است که در این زندگی به فیض خدا ممکن است. این بصیرت مهم می‌تواند نقش بزرگی در خدمات شبانی ایفا کند. نجات به فقط یک جنبه از وجود انسان محدود نیست، و قرار نیست که کلیسا فقط یک قسمت از وجود انسان را برای مشارکت ابدی‌اش با خدا آماده سازد؛ نجات اتفاقی است که برای تمامیت وجود انسان می‌افتد و تمام ابعاد وجودی او را دربرمی‌گیرد. از طرفی، نباید فراموش کرد که نویسندگان عهدجدید به تبعیت از فرهنگ روزگار خود، بخش عمده‌ای از استعارات و تشبهیات خود را در مورد کلیسا و حیات جدید و مشارکت مسیحی از زندگی و روابط خانوادگی اخذ کرده‌اند. بنابراین، اگر مسئلۀ آسیب‌هایی که فرد در گذشته از ناحیۀ خانواده متحمل شده لااقل در حیطۀ خدمات شبانی چاره نشود، استعارات فوق کارکرد مطلوب خود را در انتقال مفاهیم غنی مربوط به مشارکت مسیحی که در یک ضلع آن وجود خود خدای تثلیث است و در ضلع دیگرش جامعۀ ایمانداران، از دست خواهد داد.  

نکتۀ بعدی، اهمیت وجود مربی روحانی mentor است به‌خصوص برای کسانی که در خدمت روحانی هستند و موقعیتشان به‌گونه‌ای است که بیشتر ارائه‌دهندۀ خدمت هستند تا دریافت‌کنندۀ آن. حتی در این رمان نیز، حضور جان دارو در زندگی چارلز اشورت سیر وقایع را تغییر می‌دهد. اشورت اگر از دارو کمک نمی‌گرفت و به انضباط‌های روحانی تن نمی‌داد و اجازه نمی‌داد که روح خدا او را شفا و زندگی‌اش را تغییر دهد، کم‌کم به گردابی تبدیل می‌شد که تمام اطرافیانش را در خود می‌بلعید و در نهایت، خود را هم نابود می‌کرد.

نکتۀ آخر اینکه، با توجه به لغزش‌هایی که برای چارلز و پیش از او برای جاردین در عرصۀ روابط عاطفی پیش آمد و در نهایت آنها را به گناه آلوده ساخت، باید بر لزوم احتیاط کامل شبان در مورد این‌گونه روابط تأکید کرد. اخبار سقوط اخلاقی برخی از برجسته‌ترین خادمان انجیل در سال‌های اخیر، گواه اهمیت این نکته است. در خود کتاب، جایی از زبان یکی از شخصیت‌ها آمده است: «تو فکر می‌کنی در و دیوار جهنم را از مشروب و زنان بدکاره و تجملات ساخته‌اند؟ نه جانم، جهنم از انگیزه‌های خوب ساخته شده!!» گاه یک انگیزۀ اشتباه و بالقوه خطرناک که شاید خود شبان هم از وجود آن آگاه نیست، ممکن است با ظرافت تمام زیر نقابی از مهر و محبت و دلسوزی پنهان شود تا در لحظۀ ضعف و بی‌خبری و آسیب‌پذیری خادم خدا، چهرۀ اصلی‌اش را نمایان کند.